(ادامه بحث خانواده های دوقطبی) 4- خانواده فرعون همان فرعونی که حضرت موسی(ع) در قصر او رشد کرد ولی از مرام او پیروی نکرد.همان فرعونی که حضرت آسیه(س) همسر او بود. خیلی در این خصوص مطالعه نکردم اما تا آنجا که خوانده ام به نظر می رسد آسیه امیدی به هدایت یافتن فرعون نداشته و او را به یکتاپرستی دعوت نکرده و حتی ایمان خود را از او پنهان می داشته. چون وقتی ایمانش لو می رود به چهار میخ کشیده می شود و کشته. اما حضرت موسی (ع) که پیامبر خدا بود ماموریت داشت که فرعون را به یکتاپرستی دعوت کند. اینجا هم قطب منفی به هر صورت به کار خوب فراخوانده شده اما خود ابا کرده است. نکته جالب اینجاست که حضرت آسیه (س) اگر نمی تواند کاری برای هدایت فرعون انجام دهد به تقویت سمت مثبت می پردازد.اسیه نمی دانست که نوزادی که از آب گرفته موسی(ع) است اما توانست یک نوزاد را از مرگ نجات دهد. روایاتی هم از دوران کودکی موسی(ع) به چشم می خورد که نشان دهنده حمایت آسیه (س) از حضرت موسی(ع) در مقابل خشم فرعون است. 5- خانواده حضرت یعقوب(ع) قسمت قابل توجه در مورد خانواده ایشان پسرانشان است. دریک سمت یوسف (ع) و بنیامین و در طرف دیگر 10برادر دیگرشان که به حضرت یوسف(ع) حسادت کردند و او را که کودکی بیش نبود به چاه انداختند. خانواده های بد خانواده ابولهب فعلا فقط خانواده ابولهب به ذهنم رسید.ابولهب به همراه همسرش, پیامبر اکرم(ص) را اذیت می کرد برای همین خداوند درسوره مسد او و همسرش را به آتش جهنم وعده داد. نتیجه گیری: فرق خانواده های خوب و بد در این است که در خانواده های خوب، اعضا یکدیگر را در کارهای خوب یاری می دهند اما در خانواده های بد برعکس، افراد در کارهای بد همکاری می کنند. در خانواده خوب، اگر یکی از اعضا مرتکب اشتباه و گناهی شود دیگری به او تذکر می دهد. اگر یکی کار خوبی کرد دیگری او را تشویق و همراهی می کند. پس در یک خانواده، اعضا نسبت به هم مسئولیت دارند. به همین دلیل است که خداوند در قرآن کریم فرموده است: یا ایها الذین آمنوا قو انفسکم و اهلیکم نارا وقودها الناس و الحجارة(تحریم/6): ای مؤمنان! خود و خانوداه تان را از آتشی که هیزم آن انسان ها و سنگ هاست، حفظ کنید.
خانواده های دو قطبی 1- خانواده حضرت آدم(ع) در این خانواده ظاهرا طبق آیات قرآن همه خوب بودند و مثبت الّا یک پسر حضرت آدم که حسود از آب در آمدو به خاطر این که قربانی برادرش هابیل قبول شد و قربانی او نه، او را کشت.نکته قابل توجه این است که در تمام خانواده های دو قطبی که یک قطب، مثبت و قطب دیگر منفی است؛ طاعضای مثبت خانواده به ارشاد و امر به معروف افراد غافل می پردازند. حتی تا آخرین لحظات. این جا هم هابیل ، قابیل را نصیحت می کند اما اوست که مسیر خود را انتخاب کرده و بالاخره هابیل را می کشد. 2- خانواده حضرت نوح(ع) طبق آیات قرآن کریم ظاهرا همه افراد خانواده حضرت نوح(ع) خوب بودند و سر به راه الّا همسر و پسر ایشان. حضرت نوح(ع) همانطور که مردم را دعوت به یکتاپرستی می کردند امید به هدایت یافتن پسرشان داشته اند و او را نیز نصیحت کرده اند. 3- خانواده حضرت لوط(ع) ظاهرا اینجا هم همه خوب بودند جز همسر حضرت لوط(ع) که در میان عذاب شوندگان باقی ماند. تا آنجا که به ذهن دارم و از تفسیر آیات به خاطرم هست روستای ایشان در مسیر مسافران و کاروانیان بوده است اما مردم آنجا مهمان نواز نبوده و در عوض کمک به مسافران در راه مانده از آنان درخواست جنسی می کردند. کم کم این عادت آنان شد و مردان با مردان و زنان با زنان می آمیختند. حضرت لوط(ع) تا آنجا که می توانست مسافران را مهمان می کرد و از آنان در مقابل افراد روستایش حمایت اما همسر ایشان برای افراد روستا خبرچینی می کرده و می گفته که ایشان مهمان دارند. آیات قرآن کریم به این امر گواهی می دهد آنجا که فرستادگان الهی یا همان فرشتگان عذاب آنها به شکل مرد مهمان ایشان می شوند و مردم روستا آن مهمانان را از ایشان طلب می کنند اما ایشان به آن مردان پیشنهاد می دهند که دست از این کار بردارند و اگر از این راه توبه و بازگشت کنند دخترانشان را به عقد آنان در می آورند. می نویسم. برای تمام کسانی که در غربت زندگی می کنند. حس کرده ام مزه اش را. حتما غریبان فهمیده اند که جز خدا کسی را ندارند. یکی از روزهایی که در غربت به سر می بردم به مسجدی رفتم. در آن مسجد جمله ای شنیدم که خیلی آرامم کرد: الهی و ربی من لی غیرک. خدای من و پروردگار من ، هیچ کس برای من نیست جزتو. آری شما که در غربت زندگی می کنید به خوبی این را حس کرده اید. گاه در میان جمعی و احساس غربت و تنهایی می کنی. فکر می کنی اگر احساست را بگویی یا مسخره ات می کنند یا درکت نمی کنند. فقط گوش میکنند. ناگزیر همه چیز را به درون خود می ریزی. آن قدر می ریزی که لبریز می شوی. نگاه می کنی. جاده زندگی هنوز ادامه دارد. تو برای ادامه راه باید دردهای بزرگتری را بنوشی. در مقابل خدا زانو می زنی: الهی و ربی من لی غیرک. شب بود. یکی از همان شب هایی که درد دلتنگی قلبم را می فشرد. گفتم تا خوابم ببرد سوره حمد را بخوانم. همان طور که می خواندم رسیدم به "ایاک نعبد". تنها تو را می پرستیم. گفتم اگر این درد، برای خدا باشد و پرستش محسوب شود پس گوارای وجودم . پس این درد، دردی شیرین است. کاش سفرم برای خدا باشد... یادم آمداز غربت مهدی فاطمه. یادمان باشد اگر تنگی دل غوغا کرد مهدی فاطمه تنهاست از او یاد کنیم غربت و تنهایی من در مقابل غربت تو پوچ و هیچ است. یا امام زمان ، هنگامی که از گناه من دلگیر می شوید چه می کنید؟ می روید سر قبر مادرتان زهرا(س)؟( خواستم بگویم مادرمان، اما دیدم آلودگی من و پاکی شما حتی در میم اشتراک هم جمع نمی شود. اینجا که بحث غربت است مادر ش ماست.) مادر هم در میان قومشان، غربت کشیدند. برای گریه کردن از فراق پدر به بیرون از مدینه می رفتند. در سایه درختی. شنیدم آن درخت را هم قطع کردند... اما غربت شما بیشتر به غربت علی(ع) می ماند. شنیدم علی(ع) درد تنهایی شان را اشک می کردند و در حلقوم چاه می ریختند، شما چه می کنید؟ وای خدا... تنهاییم فراموشم شد! می گویند نماز امام زمان (عج) دور کعت است و در هر رکعت صد بار آیه "ایاک نعبد و ایاک نستعین" را تکرار می کنی. (گاه تکرار چیز خوبی است. در قرآن بارها و بارها, قرآن، ذکر، یعنی یادآوری خوانده می شود و باز بارها داریم که خداوند می فرماید واذکروالله ذکرا کثیرا(احزاب/41) : خدا را بسیار یاد کنید. تکرار, همان یادآوری است. خود نماز ذکر است. یک یادآوری است که من خدا دارم. هرچه قدر مشکلاتم زیاد باشد باز باید فقط از او یاری بطلبم. هر چه قدر درد غربت اذیت کرد نباید از شدت تنهایی سراغ آدم هایی رفت که شاید همه چیز داشته باشند جز رضایت خدا.) انگار تفسیر نماز آقا امام زمان(عج) چنین باشد: خدایا، تو را یاد می کنم و فقط تو را می پرستم و فقط از تو کمک می خواهم برای این که پاک شوم و مرا به راه راست هدایت کنی. مهدی(عج) راهی درست است که مستقیم مرا به تو می رساند. دعا برای نزدیک شدن ظهور آقا(عج) گره از مشکلات باز می کند، پس برای گشایش درد های کور گره : (ادامه بحث خانواده های خوب) 1- لقمان و فرزندش نمی دانم زن لقمان که بوده و چه، ولی می دانم که لقمان در سوره لقمان به عنوان یک پدر مطرح است و از اینجا یکی از روابط بین اعضای خانواده مد نظر قرار می گیرد. لقمان ، سلامت روحی فرزندش برایش مهم است و به دنیا و آخرت او می اندیشد.نصیحت های لقمان به فرزندش بر اساس رضایت خداوند است . اگر می گوید روی خود را با حالت تکبر از مردم برنگردان به این جهت است که خدا متکبر را دوست ندارد. معلوم نیست که حالا فرزند لقمان به حرف های پدرش توجه می کرده یا نه ولی این معلوم است که لقمان خوب نصیحت کرده که خداوند از قول او چند آیه آورده است. از کلمه "یا بنیّ" که لقمان خطاب به پسرش به کار برده است می توان مهرورزی و احترام او به فرزندش را دریافت زیرا وقتی تصغیر "ابن" یعنی "بنی" به "ی" (من) اضافه شود معنای تحبّب و دوست داشتن را می رساند و به معنای "پسرکم" می باشد. 2- خانواده حضرت ابرهیم(ع) نکته قابل توجه در خصوص خانواده ایشان این است که یکدیگر را برای با خدا بودن، اجرا شدن فرمان خداوند و احقاق رضایت او یاری کرده اند. مثل همکاری حضرت اسماعیل (ع) با پدرش برای قربانی شدن و ساختن خانه کعبه. اطاعت هاجر از حضرت ابراهیم (ع) برای رفتن به سرزمینی بی آب و علف به همراه کودکش. 3- حضرت مریم و حضرت عیسی(ع). حضرت عیسی (ع) هنگام تولد به اذن خداوند به سخن آمد و از پاکی مادرش دفاع کرد و فرمود که خداوند او را به نیکی به مادرش امر کرده است. 4- خانواده حضرت موسی(ع): مادرش که خداوند به او وحی کرد که او را به آب بیندازد. خواهرش که او را تعقیب کرد تا ببیند چه کسی او را از آب می گیرد و به کجا می رود. همسرش که دختر حضرت شعیب بود و حیا در حرکات و رفتارش دیده می شد. برادرش که او را در امر رسالت یاری کرد. همه مددکار یکدیگر در خوبی ها بودند. 5- خانواده حضرت شعیب(ع): ایشان به همراه دو دخترشان. دختران ایشان که دیدند پدرشان دیگر توانایی کار کردن ندارند دوتایی باهم گوسفندان را می چراندند و چوپانی می کردند. آن قدر روابط پدر با دخترانش خوب بود که دخترش در نزد پدرش به اظهار نظر می پرداخت و تقاضای استخدام حضرت موسی(ع) را نمود. حضرت شعیب(ع) به فکر شوهر دادن دخترانش بود اما نه به هرکسی. وقتی تقوا و امانتداری و جوهره کار حضرت موسی(ع) را دید به او پیشنهاد کار و ازدواج با یکی از دخترانش را داد. با خود فکر می کردم که چه خانواده هایی در قران آمده که به گونه ای الگو واقع شدند، حال یا الگوی خوب یا الگوی بد. مطالب زیر به ذهنم رسید که در چند نوبت روی وبلاگ می زنم. از کسانی که اهل مطالعه اند و به نظرشان جایی من کم و زیاد کردم تمنا دارم با نظراتشان ( چه بهتر به همراه سند و آدرس) مرا در نوشتن بهتر یاری دهند. یا علی خانواده های خوب 1- اهل بیت پیامبر اسلام (ص) الف- صحنه مباهله در مباهله ، پیامبر اکرم (ص) ، حضرت علی (ع) ، حضرت فاطمه (س)، امام حسن (ع) و امام حسین (ع) حضور داشتند. یک حرکت خانوادگی برای اثبات حق بودن اسلام و و مسلمانانی چون آنان.در جریانی که قرار شد مسیحیان که ادعای برحق بودن داشتند و پیامبر اکرم (ص) با زنان و پسرانو خودی هایشان حاضر شوند و یکدیگر را نفرین کنند تا معلوم شود کدام بر حق اند.(61آل عمران) روزی که پیشوایان مسیحیان در محل مباهله آمدند از خواسته خود پشیمان شدند. یکی از آنان گفت: به خدا من چهره هایی را می بینم که به قدری نورانی هستند که با نفرینشان کوهها از جا کنده می شود. این حرکت چه خصوصیاتی را برای آن ها می رساند؟ شاید بتوان این ها را ذکر کرد: خانواده ای دیندار، حق طلب، کوشا، به قول آن بزرگ مسیحیان نورانی، اهل وفای به عهد و قول و قرار. و از این جا معلوم می شود که آنان به این آیه عمل کرده اند: قو انفسکم و اهلیکم نارا: خودتان و خانواده تان را از آتش جهنم حفظ کنید. جالب است که خداوند به پیامبر (ص) می فرماید خانوادگی بیا. خدا به حق بودن این خانواده گواهی می دهد. ب- نذر سه روزه تو سوره انسان قضیه اش اومده. که حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه(س) برای بهبودی حال دو فرزند خردسالشان، امام حسن (ع) و امام حسین (ع) سه روز روزه می گیرند. شب اول موقع افطار، مسکین ، دوم ، یتیم و شب سوم اسیری می آید و از آنان طلب طعام و غذایی می کنند. آنان ، هر سه شب با این که خودشان به غذا احتیاج داشتند طعامشان را به این سه نفر می بخشند. خصوصیات کشفی: حتی روح یک اسیر هم برایشان ارزشمند است که مبادا خجالت زده و دست خالی از در خانه آنان برگردد. ایثار گری، انفاق در شرایط سخت. از خدا درخواست کردن برای بهبودی آن هم نذری که باز آنان را به خدا نزدیک می کند.( این نشانه اینه که اگه خواستی نذر کنی نذری متناسب حال و اوضاعت بکن. نذری که تو را به خدا نزدیک تر کند. یعنی واسه خدات خودشیرینی کن.)یک چیز قشنگ دیگه هم هست: همکاری زن و شوهر برای حل مشکلاتشان. وارد منطقه میشوم. انگار ذرهای بیگانه با محیطم و فضایی غریب مرا در برگرفته است. مثل بچهای که خطایی از او سر زده است و در مقابل پدر و مادرش ایستاده در حالی که میداند از خطای او با خبراند، شرمنده خیره خیره نگاه میکنم و منتظر فرمان حرکت راویام. دقیقاً احساس یک طفیلی (کسی که به خاطر دیگران دعوت شده است). کفشهایی را میبینم که منتظر صاحبانشان هستند. کفشهایم را در میآورم و هم صدا با مداح: رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق به دنبال راوی و همراه سایر بچهها مسیری را که سالیان پیش، جنگاورانی بیادعا طی کرده بودند، طی میکنیم و به پیش میرویم. چرا کفشهایم را در آوردم؟ چون ممکن است زیر پای من، گلویی در خاک خفته باشد، درست زیر پای من. شاید زیر پای من دو چشم دفن شده باشد. به زیر پای من. هر جایی که من پا مینهم شهیدی به خاک افتاده است. آنقدر در این افکار غرق شدم که از کاروان، عقب افتادم. بالاخره در یک محوطه باز توقف میکنند و راوی شروع میکند به روایتگری و مداح به نوحهگری. دوست ندارم اینجا بمانم. از جمع کنده میشوم. میخواهم جبهه برایم روایت کند. میخواهم داستان را از زبان این خاکها بشنوم. چفیهای روی صورتم کشیدهام. جایی مینشینم. پشت به سیم خاردارهایی که مرزهای صریح نرفتن را نشان میدهند. رملهای فکه را در دست میبرم و میفشارم: آیا دوباره اینها را لمس خواهم کرد؟ انگار صحنه را میبینم. انگار میبینم که جوان و پیر در حال جنگیدناند. انگار میبینم کسی در نزدیکی من مجروح شده و آن طرفتر کسی دارد در خون خود میغلتد و آب آب میگوید. شهیدانی که با لبانی خشکیده بر روی خاک افتادهاند. تعدادی از این سنگر به آن سنگر دشمن را نشانه میگیرند. آری انگار میبینم دستهای خالی از سلاح را در حصار محاصره و میشنوم صدای قلبهایی را که میگویند: اگر گلولههایم تمام شده، هنوز قلبی در سینه دارم که میتپد. به اطرافم نگاه میکنم. اینان کیانند که خود را بر روی خاک افکنده اند؟ یادشان رفته که چه پست و مقامی دارند؟ صدای هق هقشان قلبم را از جا در میآورد. رملها را دوباره در دست میفشارم : آیا دوباره من اینجا خواهم آمد؟ باران رحمت خداست. باران هنگامهی استجابت دعاست. باران برای بعضیها مایهی شاد باش و امید و برای برخی مایهی عذاب و توبیخ است. باران نعمتی آسمانی است که به سوی زمین نازل میشود و جسم بیجانش را روح و زندگی میبخشد. بدین وسیله، استعدادهای نهفتهی زمین میروید و بارور میگردد. باران، آبی طاهر و مطهر است. آبی پاک که نفس آلودهی زمین را میشوید و هوایی پاکیزه را به رد پا میگذارد. باران یک آیت است. آیة الله. کلمه است. کلمة الله. آری! باران، مخلوق و نشانی از خدای ماست. باران فرصتی برای حضور و ظهور دارد. برای هنر نمایی. یا شاید برای انجام یک رسالت. باران فرصتی است برای جلوهگری گلها. باران ناجی است. منجی است. نور است. عشق است. ای لبخند ملیح خدا بر من! تو بارانی، اما نه یک باران کامل. نه مصداق کامل و حقیقی باران. درصدی از بارانی. چند درصدی نمیدانم. خدا به حالت آگاهتر است. هر کس به باران شباهت بیشتری داشته باشد، بیشتر خلق و خوی بارانی میگیرد. باران، مهدی است و بارانیترین فصلها، فصل ظهور اوست. هر کس به ولایت او نزدیکتر باشد، درصد بارانیاش بیشتر میشود. یکی بوی باران میدهد. یکی نمزدهی باران است. یکی قطره و یکی قطرههایی از باران است. ابراهیم خلیل هم باران است. خود خدا در قرآن میفرماید که او یک امت است. امت مجموعهای از افراد و باران مجموعهای از قطرههاست. روی خاکریزهای طلاییه راه میروم. میروم جلوتر و در مرز میان دو هور قرار میگیرم. هوری که پر از آب است و در مشت سیم خاردار گرفتار و در کنارش ستونهایی با پرچم سرخ به نشانهی قد قامت و هوری که بیآب مانده در کنار مسجدی با گنبدی پرتو افشان. باز منطقه زبان به روایت میگشاید. میگوید و میگوید. سه راه شهادت از آن طرف. هور از این طرف و تانکهای به جا مانده از طرفی دیگر. نگاهم در پهنه دشت سعی میکند و قلبم مبهوت فریاد گونه میپرسد: چرا "من" خوانده شدم؟ این بار انگار صدای شهیدی میآید که میآید که میگوید: به هور نگاه کن! پر از مانع است. بسترش گلی است و پا در آن فرو میرود. عمق آب خیلی کم است. نه میشود با قایق از آن عبور کنیم و نه با پای پیاده از آن بگذریم. در این فرصت کم نمیشود مینها را خنثی کنیم و حتی نمیتوانیم سیم خاردارها را قطع سازیم. چه کنیم؟ داوطلب چند نفر به قد بخوابند و معبر دیگران بشوند. بچهها سریعتر! منوری روشن شده و شب را به روز مبدل ساخته است. من اینگونه جنگیدم و آنچه را وظیفهام بود انجام دادم. تو چگونه میجنگی؟ آیا وقتی برگشتی تغییری در رفتارت حاصل میشود؟ در ساحل اروند، روی ماسههایی پر از صدف شکسته، نشستهام. موجهای آب جست وخیز میکنند. صدای اروند در فضا پیچیده است ... نه، این صدای اروند نیست! صدایی از حنجرههایی در اعماق آبها است. اروند، شرمگین است که حجابی از گل به صورت کشیده. شرمگین از آن روزگارانی که حسادت در رگهای امواجش رسوخ کرده بود. به چشم میدید مردانی را که متلاطمتر از موجهای اویند. سرعتشان بیشتر از جریانهای اوست. نعرهیشان، بلندتر از خروشهای اوست. دستهایشان قویتر از بازوان اوست. اروند تاب نیاورد. تا توانست جوشید. گرما را به آسمان سپرد. نعرهای زد. هر که را توانست به کام کشید. عدهای را به دست کوسههایش سپرد و تعدادی را هم به دوش جریانهای شتابندهاش سوار کرد. ولی ... اروند شکست خورد! تسلیم همت دلاوران گردید و به تماشای عبورشان از پلی تحمیلی نشست. پنجههای اروند، هنوز که هنوز است درد میکند. ولی فهمیده است که زمان، حسودان را در آغوش یادش، نگاه نمیدارد و اگر اکنون نام و نشانی دارد به خاطر این است که زمانی، پاک نهادانی، رامش کردند و از پهنایش به تاریکیها هجوم بردند و اکنون قبرستان ستارههاست. ماسهها را به دست میگیرم. روایت از اشکهای اروند میکنند. به صدفهای ریز ساحل با دقت مینگرم. چه صدفهای زیبایی! هر کدامشان، سفری از اعماق تا ساحل داشتهاند و اینک در مقابل من خود نمایی میکنند. یعنی ممکن است این صدفها از زیارت جسمهای شهیدان آمده باشند. بعضیهاشان لب ندارند. شکسته و ناقص نمایند. شاید لبهایشان را در بوسهگاه پای شهیدان دخیل بستهاند! پسر خاله دوستم بود و من ترم آخر دوره تحصیلی ... . داشتیم می رفتیم دارالحجه تا مرا به عقد او دربیاورند. قبلا گفته بودم که دوست دارم کسی خطبه ام را بخواند که او را به "خوبی و درستکاری" بشناسند. باورم نمی شد که به چه سمتی دارم قدم برمی دارم. آنجا استرسی نداشتم. وارد دارالحجه شدیم و منتظر آمدن فک و فامیل نشسته بودیم. قرآن را باز کردم. می گفتند خواندن سوره نور در این لحظات خوب و نافع است. شروع کردم به خواندن که هی مدام، خواندنم با احوالپرسی و... قطع می شد. نزدیک اذان مغرب بود. همان اوقات بود که گفتند رو به قبله همه بنشینند تا خطبه را جاری کنند. همه حاضر و ?ماده شنیدن اجی مجی خدا. نمی دانم لغات را درست به کار می برم یا نه ولی می خواهم شگفتی کار را نشان دهم. قبلا خوانده و شنیده بودم که در آن هنگامه درهای آسمان به رویت باز می شود و دعا مستجاب. التماس دعا بود که روانه گوش هایم می شد... عاقد شروع به خواندن خطبه کرد. استرس و حال عجیبی قلبم را فرا گرفت. قرآن در دستم بود ولی قبلا جملاتم را آماده کرده بودم. بار اول : بنده وکلیم؟ خوشم نمی آمد در این لحظات ناب در پی گل و گلاب بروم. گفتم: بسم الله الرحمن الرحیم. واشرکه فی امری. ( به نام خداوند رحمن و رحیم. و او را در امر من شریک کن.) این جمله ای است که موسی (ع) به خداوند گفت تا هارون را کمک کار او قرار دهد. نه من موسایم و نه او هارون. اما این جمله از قرآن مفهوم مناسبی را برایم تداعی می کرد که می توانستم با آن زندگی جدیدم را به رنگ قرآن کنم. با ردوم: ...وکیلم؟ گفتم: بسم الله الرحمن الرحیم. و لقد اصطفیناه فی الدنیا : و قطعا او را در دنیا برگزیدیم. این جمله ای است که خداوند درباره حضرت ابراهیم(ع) فرموده است و مناسب حال من. برای بار سوم می پرسید و من جمله دیگری در خاطرم بود اما به نظرم آمد این عاقد تا جواب صریحی از من نگیرد دست بردار نیست و ما هم محرم اسرار هم نمی شویم. گفتم: بله. این لحظات، صورتم از اشک خیس بود و دلم از دعا و تلاطم سرشار. دوست نداشتم از جا بلند شوم اما همه منتظر بودند تا با من روبوسی کنند. با فامیل های جدید و قدیم که رو بوسی کردم پدرم خواست تا ما را دست به دست کند. دستم در چادرسفید متبرک به ضریح حسین بن علی (ع) پنهان بود که در دست او قرار گرفت. دست دیگرش را بر روی دستم گذاشت و کمی فشرد. پدرم به او دو انگشتر نشان داد تا او به عنوان حلقه ازدواج یکی را انتخاب کند. او از من نظر خواست. من یکی را انتخاب کردم و بعد با گفته آقاجانم فهمیدم این همان در نجفی است که از کربلا یا نجف آمده بود. بعد خواندن نماز مغرب و عشاء و زیارتی دلنشین، من و محمدرضا به مزار شهدای جبل النور (کوهسنگی) رفتیم. شب سردی بود. اما آنجابعد از حرم امام رضا (ع) اولین جایی بود که مشترک به شکل زن و شوهر و تنهایی می رفتیم.
By Ashoora.ir & Night Skin