سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

دلم برایت تنگ می شود.

چه زود گذشت. تازه دم گرفته بودم. چقدر حیف شد نشد بیشتر به جام هایت لب بزنم و نوش رحمتت را بنوشم.

نرو. دلم برایت تنگ می شود نرو. دلم می خواست هم شب ها و هم روزهایت بیدار بمانم. دست در دستت قرآن بخوانم.

در سوز سوز شبهای قدر، بر شانه ات تکیه زنم گیتار گلویم را بنوازم و هم نوا با ذرات عالم سبحانک یا ... سر بدهم.

رنگین کمانی شده بود دلهاو نورانی شده بود زبانها. و من انگار غرق در بازی بودم.

در شهر بازی رمضان. از سرسره افطاری ها سر می خوردم و در دریای رنگ های براق عطوفت ها می افتادم.

بر تاب نماز ها سوار می شدم به اوج که می رسیدم تاب را رها کرده و در آغوش آسمان ستاره ها را قلقلک می دادم.

کاش ای قدر سرگرم تماشا نمی بودم. این قدر کودک نفسم را آزاد نمی گذاشتم.

خودم ستاره می شدم به فرق آبی آسمان

به جای تاب قصه ام سوار رحمت زمان

خودم نماز می شدم خودم فراز می شدم

که آسمان به من رسد پی تراز می شدم

تراز حق علی بود حقیقتش جلی بود

اذان به بانگ پر زند: علی علی ولی بود.



نوشته شده در یکشنبه 93 مرداد 5ساعت ساعت 11:26 صبح توسط سیده فاطمه| نظر

فکر می کردم وقتی حرم بروم چشم هایم فرش حرم می شود و بوسه هایم از دور، گل پوش گنبد.

سینه را می شکافم و مرغ دلم را از بند آن رها ساخته در فضای حرم پر می دهم.

و دیگر آن دل به سینه بر نخواهد گشت.

  تمام وجودم، زلال به ضریح آویزان می شود و از میان انگشت های ملتمس دیگران جاری ...

......

وقتی آمدم بی دل بودم دلم زودتر آمده بود.

گفته بودم چو بیایم غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو ببینم.

نور نگاهت را بر دلم بپاش همین.

.......

............

حتی غربتم هم شبیه غربتتان نیست...



نوشته شده در چهارشنبه 93 مرداد 1ساعت ساعت 11:11 صبح توسط سیده فاطمه| نظر

مادر عزیزم، یا فاطمه الزهرا، داشتم خاطره ای از شما را در دفتر تاریخ می خواندم.

 آن وقت که گردنبند خود را به فقیری دادید. (بحار الأنوار (ط - بیروت) ؛ ج‏43 ؛ ص57) گردنبندی که دختر عمویتان به شما هدیه داده بود.

 یکی از یاران رسول خدا (ص) آن را از فقیر خرید و در نهایت آن همراه غلامی به شما بازگشت و شما غلام را آزاد ساختید. مادرجان، من از این کار شما زهد را آموختم. زهد یعنی وابسته نبودن به مال دنیا. یعنی تشییع جنازه دلبستگی ها.

مادر عزیزم، اگر مادرها، خانم ها، مثل شما به مادیات وابسته نباشند کمی خود را به شما شبیه کرده اند. زهد به معنای نداشتن نیست، شما هم گردنبند داشتید اما بخشیدید.

دوست داشتن گردنبند را از دل بیرون کردید تا دوست داشتن خدا جایگزین آن شود.

 من فکر می کردم زشت است هدیه ای که کسی به من داده هدیه دهم آن هم کسی از فامیل که بالاخره چشم تو چشم میفتیم و شاید ناراحت شود. ولی چه قشنگ شما آیه قرآن را با عمل نشان می دهید.

شما را نگاه می کنم انگار قرآن می خوانم. لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون .(آل عمران/92) اگه آدم دنبال خوبیه باید از آنچه که دوست داره بگذره و انفاق کنه. اون وقت خدا هم نه تنها همون مقدار بلکه بیشتر هم بهش بر میگردونه. مثل غلامی که به شما داده شد ولی شما خدمتکار را هم نخواستید. آزادش کردید.

در سخنرانی آقا، امام خامنه ای، سال 69، می دیدم که ایشان جنگ فرهنگی را مطرح می کردند. چند سال است که آقا نمودهای فرهنگی را شعار سال می کنند. مثل فرهنگ مصرف.

 شاید اگر خانم ها اصلاح شوند اکثر قوای جامعه اصلاح شوند. چه زیباست زهد برای یک خانم.

ما خانم ها متوجه نیستیم که چقدر روی مردانمان می توانیم تاثیر بگذاریم. اگر من اصلاح شوم خانواده ام اصلاح می شوند. مادر بافرهنگ، خانواده با فرهنگ.

 مادر مسلمان فرهنگی خانواده ای با فرهنگی اسلامی تربیت می کند.

 

 

 

 



نوشته شده در دوشنبه 93 اردیبهشت 8ساعت ساعت 9:14 صبح توسط سیده فاطمه| نظر

بسم الله...

دو شب است که هیئت رزمندگان مراسم عزاداری دارد. دختر نازم، مریم خانم در آغوشم بود که سخنران موعظه می کردو مریم خوابید. روضه می خواندند و مریم شیر می خورد. خانم کناری ام زار می زد و مریم سر بلند می کرد و با تعجب نگاه می کرد. برق ها را خاموش کردند. بی قراری می کردو اطراف را کنجکاوانه می نگریست.

دخترکم گاه در دنیا حوادثی اتفاق می افتد که آدم انگشت به دهان می ماند. همین طور که تو به اطرافت می نگری همین طور آدم متحیر می ماند. حافظه عرب که یک بار شعری را می شنید و حفظ می شد  قضیه غدیر را با آن عظمت یادش می رود. یادش می رود فاطمه کیست؟ اصلا قرآن به وسیله حافظه ها مکتوب گردید ولی قرآن ناطق را ...

بزرگ که شوی ان شااالله می فهمی این هایی که می نویسم یعنی چه اما بگذار در ذهنت عشق را نقش کنم تا خودت آن را حک کنی و شکی نیست که عشق هدیه ای از جانب خداست. عشق هم مخلوقست.

داشتم می گفتم... دو ماه وخورده ای از غدیر گذشته بود اما یادشان نبود آن روز گرم را. توجهات پیامبر را به فاطمه ، علی, حسن و حسین دیده بودند. خداحافظی آخر از این آدمها بود اولین دیدار بعد از جنگ از این خانواده بود. بضعه منی، انفسنا، سیدی شباب اهل الجنه ، یادشان بود اما چشم بستند. اصلا در خود صحنه احادیث یاد آوری شد اما...

سه نقطه ها بغض های فروخورده اند.حرف های نگفته اند. سند های موجود در چاپ های قدیم کتب اهل سنت است.

یادت هست با هم سی دی سخنرانی آقای رائفی پور را نگاه می کردیم؟ آری همان سخنرانی بصیرت فاطمی فروردین سال 92. تمام اسناد را می خواند.

اگر خواستی خودم هم برایت اسناد را می آورم. هرچند نگاه حقیقت گرای تو به گفته من بسنده نخواهد کرد و خود کتاب ها را ورق خواهی زد و خواهی اندیشی .

مریم همان طور که تو بی تاب و ملول از عزاداری و گریه ها سر بر می گردانی و دنبال آغوشم می گردی تا ... من نیز دنبال پناهی هستم که شکایت این صحنه ها را به او ببرم. او که روزی خواهد آمد.

حافظه عرب یادش نبود اینان کیند که یاری می طلبند؟ جز چهار نفر؟ کسی نیست که محض هشدار محض یاد آوری محض خدا بگوید این فاطمه است؟ بگوید فدک مال کیست؟ کسی نیست جلو بیاید و بگوید پیغمبر که را به امر خدا وصی خود خوانده؟ (که نزدیک تر بود به پیامبر؟ از انصار یا مهاجرین؟ از قبیله خود پیامبر یا نه؟ از خانواده خود پیامبر؟ که برادرش بود؟  که دامادش بود؟ که نفسش بود؟ که در جنگ ها پیشتاز بود؟ که ...)

که فاطمه  (س) در حالی که فرزندی سقط کرده به مسجد بروند و این ها را بگویند؟

می شود از شهادت فاطمه (س) گفت و از علی نگفت؟ از غریبی نگفت؟

بگذار که دل از غم او هی بگدازد...

مریم مادر همین طور که اکنون روی پایم آرام و ناز خوابیده ای بگذار بنویسم که در زندگی ات هرچقدر سختی بکشی باز در مقابل سختی های این عزیزان هیچ است. دلکم، بیا در این شب شهادت به یاد فریادهای خدایی فاطمه زار بزنیم...



نوشته شده در چهارشنبه 93 فروردین 13ساعت ساعت 5:2 عصر توسط سیده فاطمه| نظر

بسم الله ...

بسم الله می گویم در حالی که می دانم شما همتای نقطه ی بایید. باء بسم الله. همان نقطه ای که اگر نباشد کمک و استعانت از خداند بی معناست. همان علی ع. همان بابا

علی ع. قبل تر ها که در خیال خود به زمان و مکان شما می آمدم با خود می گفتم اگر در خانه را بکوبم بابا علی ع راهم نمی دهد. چون دختر بدی ام. چون انگار راهم راه پدر

که ولی من نیز هست نبوده است. فکر می کردم شما هم مرا دوست ندارید مادر. مرا راه نخواهید داد. اما الان که بیشتر فکر می کنم به نظرم می رسد شما مرا راه

خواهید داد اما آیا من طاقت ماندن در آنجا را دارم؟

شما دختر پیغمبر بودید مادر! آن هم پیغمبری که حاکم یک جامعه است. اما چگونه آن همه گرسنگی را تحمل می کردید؟ حتی گاه که نبی از اوضاعتان آگاه می شدند و می

گفتید که دو روز ، یا سه روز (روایات مختلفه) یا پنج روزه چیزی نخوردید و ایشان گاه در جواب شما می فرمودند تو سرور زنان جهانی... شاید

اگر من جای شما می بودم می گفتم من نخواستم سروری را، من گرسنه ام... آن همه تحمل ضعف برای یک زن آن هم چون شما با آن

موقعیت،... تقوای خاص می طلبد ... الله اکبر! مادر! شما کی بودید

دیگه!  همین می شود که می شوید پاره وجود رسول ص . در دانه خدا. خشم خدا در خشم او رضایت خدا در رضایت او. هم  خود سخی

بودید هم پدر. حاضر بودیدگرسنه

بمانید اما کسی که در منزل شمارا می کوبد یا می آید دست خالی برنگردد یا گرسنه نماند. شما غنی بودید نه به آن معنا که فدک داشتید نه، به این معنا که از آن به قدر نیاز

و قوت خود برمی داشتید . شما احساس نیاز به مال دنیا نمی کردید. از دنیا به قدر قوت بندگی خدا می خواستید. شما هنوز هم هستید. نه این که بودید. مادر در خانه شما

لقمه نانی هست نه این که نباشد اما به گمانم من فرزند،  برای "ماندن" در خانه باید معرفتی چون معرفت فضه داشته باشم. شما یک

الگویید. مگر می شود پاره وجود

 

رسول ص باشید و الگو نباشید. در پایین ترین درجه ضعف و گرسنگی قرار می گیرید تا شیعیانتان به خاطر لقمه نانی به درگاه خدا شاکی

نشوند، دزدی نکنند. چرا که خود

گفتید در خطبه فدک ، علت حرمت دزدی ، رعایت عفت عمومی است. شاید به این خاطر که کسی که از حصار ملکیت شخصی دیگران عبور کند و وارد حریم خصوصی آنان

شود دیگر شکستن دیگر حصارها هم سختش نیست.


 

مادر! زبانم کم توان است. مثل شما نیستم که وقتی حرف می زنید انگار قرآن می خوانید. انگار جز کلام خدا نمی گویید. ببخشید بلد نیستم خوب آنچه را درک کردم بگویم.


 

راستی مادر، تولدت مبارک! 



نوشته شده در سه شنبه 92 اردیبهشت 10ساعت ساعت 7:56 عصر توسط سیده فاطمه| نظر

دیروز روضه داشتم. نه آن طور که معمولا هست. احساس کردم وظیفه دارم . زنان جمع شدند. از غریبه و آشنا. از دوست و فامیل. خلاصه ای از فعالیت های خضرت زهرا و خضرت علی علیهما السلام را برای حمایت از فدک گزارش دادم. بعد روضه خوانم روضه ای خواندند. احساس کردم با پس و پیش آمدن آنها یا به خاطر بی لهجه حرف زدن من زیاد متوجه سخنانم نشدند. عجیب خسته بودم.

بعد مجلس تلویزیون می دیدم و سخنرانی یک متفکر. احساس کردم هیچ نکرده ام. یا زهرا به بزرگی خودت بخش.



نوشته شده در دوشنبه 92 فروردین 26ساعت ساعت 11:58 صبح توسط سیده فاطمه| نظر

حاضران به غایبان برسانند:

از کلیه عزیزان خواهشمندیم مشکلات و مسائلی را که فکر می کنید در حوزه علوم قرآن و حدیث کار نشده و می تواند به عنوان یک پایان نامه کار شود و مفید حال جامعه و افراد واقع، به اطلاع ما برسانید.

 با تشکر.



نوشته شده در یکشنبه 91 دی 10ساعت ساعت 10:30 صبح توسط سیده فاطمه| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin