سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

 

گفتگو با خانم شاه ولی (مسوول هیأت کهف الشهدا)

-چی شد که این هیأت رو راه انداختید؟

سال89من دو تا کاروان بردم.در کاروان دوم راوی ما ،آقای فرخنده در مورد شهیدی افغانی به نام شهید غلامی صحبت کردند.  ایشان شهید مظلومی بودند .آقای فرخنده از کارهایی  که این شهید نصف شب انجام میداد صحبت میکردند این که پوتینهارا واکس میزدند , سرویس بهداشتیها رو میشستند , رختای بچه ها رو میشستند جالب اینجا بود که آقای فرخنده میگفتند آه این شهید هم میگرفت مثلا اگه یکی اذیتش میکرد  اه میکشید فرداش میدیدی پاش شکست  .

-چه طوری؟

- دقیقا نمیدونم ولی آقای فرخنده میگفتند یک روز یکی از بچه ها اذیتش کرد فرداش تو فوتبال پای طرف شکست . جالب این جا بود که  وقتی بچه ها رفتند  سر خاکش ازش حاجت گرفتند .

من   ارتباطم با بچه های کاروان بعد سفر قطع نمیشه , بعد اون سفر یک فراخوان زدیم , حول و هوش پنجاه نفر جمع شدیم که یک سرویس گرفتیم و رفتیم شهرستان بجستان و نیز روستای نجم آباد یکی از بچه های ما از روستای نجم اباد بود با کمک اون با خانواده شهید هماهنگ کردیم  وشب مهمان خانواده شهید علی حسینی بودیم.فرداش رفتیم بجستان و برنامه زیارت عاشوراو....از آنجا که آمدیم با بچه ها یک قراری گذاشتیم و گفتیم بیاین برای شهدا خواهری کنیم .اولین جلسه را در منزل شهید آراسته  برگذار کرد یم شهید اراسته مداح اهل بیت بوده و عاشق امام حسین بود و روز اربعین شهید  شد.یک شعر ی شهید آراسته که آقای فرخنده هر وقت می خواندنداشک میریختند . اینجا بود که جلسات ما شد چرخشی . هرسه شنبه منزل یک شهید بودیم .تواین  یکسال ونیم که این جلسه رو داریم یه یادواره برای شهدای گمنام سرخس به کمک بچه های بسیج روستای سنگر سرخس برگذار کردیم و همچنین در نیشابور به کمک اقای رفعتی یک یادواره هم اونجا برگذار کردیم .  دو سال این توفیق نصیب من شده است که  مراسم شب قدر را در گلزار شهدای بهشت رضا برگذار کنم . پار سال شب 19/21/23/ ماه رمضان و امسال 21/23/ . شاید باورتون نشه چقدر تو این اداره ها من دویدم , چقدر سنگ جلوی پای من انداختند ولی من متوسل شدم به خود شهدا . گفتم شما سیمتون به اهل بیت وصله اهل بیتم به خدا . بخواین این برنامه رو برای خودتون میخام برگذار کنم نمیخام بگن شاهولی , برای شهدا میخام کار کنم هر چند  ماه یک بار ما یک  مراسم بهشت رضا داریم در جوار شهدا.

-چه طور دویدی؟

-بدون پول , بدون ماشین , و بدون پشت, اصلا هر اداره ای که میرفتم یک سنگی رو جلوی پام مینداختند . خب من برای چاپ بنرم مونده بودم , با همکاری بنیاد شهید منطقه دو باز خدا خیرش بده آقای ملکی هزینه چاپ بنرو به عهده گرفتندولی امسال بانی برای سحری خادمین پیدا نشد من پار سال سه شب سحری دادم ولی امسال شرمنده بچه های خادم بودیم. بچه های خادم این همه راه می امدند برای انتظامات و... بالاخره باید برای یک تعدادی سحری و افطاری داده میشد حالا نمی خوام منت بذارم  اگه کاری میکنیم برای شهدا میکنیم و واقعا هم شهدا کمکون می کردند. بالاخره یک بانی پیدا شد و دو تا سحری و یک افطاری برای بچه های خودمون و بچه ای خادمین شهدا.الحمدلله خوب برگزار شد.

از هر اداره ای بیرون می اومدم به یک شهید متوسل میشدم . باور کنید این حسینیه که توش هستیم مدیون شهید برونسی هستم.

-اینجامنزل شهیده؟

-نه، اینجا منزل اقای پیوندیانه.از اینکه ما چرخشی کار می کردیم ،خود خانواده شهدا خسته شدند.حقم دارند.ما گفتیم بیاین بچه ها یه جای ثابت باشیم. شاید باورتون نشه من با یکی دوتا از بچه های هیأت یک هفته دو هفته هر حسینیه ای که میرفتیم جایی 300هزارتومان جایی400هزارتومان اجاره می خواستن از ما.دیگه خسته شدم.رفتم سرخاک شهید برونسی.گفتم شهید برونسی داریم برای خودتون کار می کنیم.نه برای اینکه بگن هیأت کی ،فلان.تو رو خدا اونجایی که جاتونه اونجاکه باید جلسمونو اونجا برگزار کنیم نشونمون بده.خسته شدم.

بایکی از بچه ها رفته بودم. منو بلند می کرد می گفت خانم شاه ولی بلند شو بریم .اینجا اینقدر داری گریه می کنی اتبوس نیست. اومدیم دیدیم اتبوس نیست. حالا ما با چی برگردیم؟همون طور ایستاده بودیم دوستم می گفت مامانم قند داره گفتم نترس.رو کردم به گلزلر شهدا گفتم ما امدیم برای شهید برونسی دیگه اومدیم جامونو از شهدا بگیریم دیگه بالاخره یکی پیدا میشه ما رو ببره.یه ماشین جلو پای ما ایستاد.اینم دراش خراب.رانندش یه ده دقیقه ای به دراش ور رفت تا این دراش واشد .سوار شدیم و گفت کجا می خواین برین ؟گفتیم مشهد.جالب اینجا بود که این آقا کارمند بنیاد شهید بود و می گفت من برای بهشت رضا نیومدم من با یکی قرار داشتم بهشت رضا .فامیلش آقای غلامی بود . گویا من وسیله ای بودم که شما رو مشهد برسونم دیگه اومدیم مشهد .

یه روز دیگه  روز چهارشنبه بودمن راه افتادم باز دنبال جا.خیلی گشتم خیلی. رو پله های بانک فلکه آب نشسته بودم .شونه هام از خستگی درد می کرد پاهام درد می کرد . سلامی دادیم به امام رضا و اومدیم سمت چهارراه شهدا مسجد کرامت.گفتند ما حرفی نداریم اینجا حسینیه رهبریه ولی آقای فلانی رو میشناسید؟گفتم آره دورادور تو پادگان حمیدیه دیدم .گفتش که برو پیش این آدم خیریه.آدرس داد رفتم دم مغازشو دیدم نیست .شاگردش بود.تلفن ایشونوگرفتم و زنگ زدم و روز جمعه .قرار گذاشتم  گفتند ما یک منزلی داریم .ظاهرو باطنش همین.تا وقتی اینجا را نفروختیم می توانید از اینجا استفاده کنید.منتها اینجا سه شنبه ها جلسه قرآنه . به خاطر همین ما جلسه را به یکشنبه ها انداختیم.وقتی به اقای پیوندیان گفتم اینجا را مدیون شهید برونسی هستیم .ایشان گفتند اتفاقا منم ارادت خاصی به شهید برونسی دارم.

-از کی کاروان بردین؟ از چه طریقی؟

- من قبلا تو حوزه بسیج بودم ، فرمانده پایگاه هم بودم و ...

-بسیج محلات؟

- بله . از سال 81 من کاروان می بردم . بذارید من یک خاطره براتون تعریف کنم . من راهنمایی که بودم بچه ها رو روز های سه شنبه تو نمازخونه مدرسه جمع می کردم و دعای توسل می خوندم. دوم سوم راهنمایی به این شکل گذشت . تو تابستونم می رفتیم خونه های همو این برنامه رو حفظ کردیم. چون تو دبیرستان دبیر مرد داشتیم جلسه ها را همچنان تو خونه هامون برگزار می کردیم. تا این که بچه ها رفتند دانشگاه و هرکی تو یه شهری افتاد.

همیشه دوست داشتم یه هیأتی داشته باشم برای شهدا برای امام حسین ع .یک عشق خاصی به این کار داشتم.بهم می گفتند این کارا کارای مردونست...

-چی گیرت میاد...

- احسنت ...آره چی گیرت میاد  الانم بهم می گنا.خانواده هاشون میان بهشون سر بزنن که تو این کارا رو می کنی؟ شاید باورتون نشه من تو این راه خیلی سختی کشیدم . همین شبای قدر رو چمنا دراز می کشیدم . از خستگی شونه هام درد می کرد .بچه ها شونه هامو می مالیدند.من نه منت سر شهدا دارم نه خانواده هاشون . من دارم برای دلم کار می کنم.من دوست دارم بریم تو مقطع دوم راهنمایی تا اول دبیرستان کار کنیم.این قدر بریم راهیان نور و فایده ای نداشته باشه ؟باید کار فرهنگی بکنیم. اگه الان یک خانمی بیاد و هفت قلم آرایش کرده باشه من خیلی قشنگ باهاش احوالپرسی می کنم .بفرمایید عزیزم . خیلی خوش اومدی.هنوز اونو بالا بالا مینشونمش.این باید بیاد اونی که راهشودرست انتخاب کرده که خودش میاد .باید روی قشر خاکستری کار بکنیم.

بعضی وقتا خود شهدا میان سراغمون .مثلا یکی از بچه ها خواب دیده بود  شهید محمد محمدی.رفتیم گشتیم پیداش کردیم . نمی ریم جار بزنیم . خودمون میریم یه خرمایی میگیریم یه حلوایی درست می کنیم می ریم سر خاکش. یا وقتی می ریم روستا ها . خیلی استقبال می کنن . می گن کسی نمیاد از شهدای ما یاد کنه . خودمون در حد وسعمون میریم رنگ می خریم گلاب میگیریم قلم می گیریم ...

-از جیب خودتون؟

-از جیب خودمون...

- ازجیب خودتون یا از جیب باباتون؟

- اگه بانی رسید که رسیده وگرنه شاید باورت نشه من همیشه به بابام میگم یارانه ها مال شهداست.پول تو جیبی که بابام بهم میده برای شهدا خرج می کنم. حالا چادر نو نمیخرم .کفش نو نمی خرم.اتبوس سوار میشم.

- شهدا چه گره های بزرگی رو باز کردن؟

-چندتا از بچه ها حاجت گرفتن ولی به من چیزی نگفتن . یه بار پای دیگ افطار داشتیم زیارت عاشورا می خوندیم دیدم یکی از بچه ها داره گریه می کنه گفتم چرا گریه می کنی؟ گفت خیلی وقته منتظر یک خبرم الان پای دیگ دلم شکست  اون خبره بهم رسید.

-اگه کسی بهتون بگه چی گیرتون میاد چی بهش میگید؟

- من عصبانی نمیشم .خیلی ها بهم گفتن خب شهدا که رفتن چی عاید تو میشه ؟من میگم که نسل بعد از من باید بدونن این شهدا کی بودن؟

پری سال بود که من کاروان بردم . چندتا از بچه ها بودن که تو گوشی هاشون آهنگای مختلف بود ورفتنا به من می گفتن فلان فیلمو برای ما بذار. من گفتم بچه ها رفتنا مدیر کاروان منم برگشتنا شما.من رفتنا سی دی های آقای دلبریان ،آقای ماندگاری و...گذاشتم برگشتنا گفتم حالا هرچی شما می خواین بذلرین.اشک تو چشماشون جمع شد.یکی از بچه ها به قم که رسیدیم برای خودش هد خریدساق خرید.خجالتم می کشید چادرشو جلو کشیده بود رفتم جلو گفتم چقدر خوشکل شدی! باید به اینا بها بدیم . اگه بها بدیم اینا خودشونو پیدا می کنن.

-حرف آخر؟

- دوست دارم بیان  این جلسات. اگه یک نیت کوچولو بکنن ان شاالله حاجتشونو می گیرن .

- فقط باید برای حاجتامون شهدا را بخوانیم؟

-هرکسی یه حاجتی تو زندگیش داره.ولی باید از شهدا بخوایم اون

 دنیا شفاعتمون کنن.

 



نوشته شده در شنبه 91 مهر 22ساعت ساعت 9:26 عصر توسط سیده فاطمه| نظر

اگر می‌خواهید توبه‌تان پذیرفته شود...

گناهانتان آمرزیده گردد...

برکت و نور به خانه و خانواده تان ببارد...

آنان که بر گردن شما حقی دارند از شما راضی شوند...

با ایمان از دنیا بروید...

قبرتان وسیع و نورانی شود...

پدر و مادرتان از شما راضی شوند...

هم خودتان و هم پدر و مادرتان آمرزیده شوید...

روزی‌تان وسیع گردد...

جناب عزرائیل هنگام مرگ با شما رفاقت به خرج دهد و جان گرامی آسان به در شود!...

فقط و فقط همین فردا فرصت دارید!!

نماز یکشنبه ماه ذی‌القعده...

تمام مواردی که نوشتم در حدیثی از پیامبر گرامی در ثواب این نماز آمده است...

فردا آخرین یکشنبه ذی القعده است:(... فرصت تمام شد...

بشتابید ...

لطفا به مفاتیح الجنان باب اعمال ماه ذی القعده مراجعه بفرمایید.

اینم واسه اونایی که به مفاتیح دسترسی ندارند یا دارند و حال ندارند یا هم مفاتیح دارند و هم حال دارند ولی سواد ندارند!! :دی

رسول خدا(صلى الله علیه وآله) کیفیّت نماز را این گونه بیان فرمود که، در روز یکشنبه غسل کند و وضو بگیرد و چهار رکعت نماز بخواند (هر دو رکعت به یک سلام) در هر رکعت، سوره «حمد» یک مرتبه، سوره «قل هو الله» سه مرتبه و سوره هاى «فلق» و «ناس» را یک مرتبه بخواند; و بعد از نماز هفتاد مرتبه استغفار کند، سپس بگوید:

لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللهِ الْعَلىِّ الْعَظیمِ


آنگاه بگوید:

یا عَزیزُ یا غَفّارُ، اِغْفِرْ لى ذُ نُوبى، وَذُ نُوبَ جَمیـعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، فَاِنَّهُ لا یَغْفِرُ الذُّنُوبَ اِلاَّ اَنْتَ

نور به قبرتون بباره الهی:) ما رو هم دعا بفرمایید



نوشته شده در شنبه 91 مهر 22ساعت ساعت 7:15 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

اگه بگی من دوستت دارم, باید امتحان پس بدی. عاشق هرچی که باشی باید در راه رسیدن به اون , سختی ها رو تحمل کنی. تحمل این سختی ها زمانی ارزشمنده که عاشق یه چیز درست و حسابی باشی. تو عشق به اون, کمالی باشه. ترکش های آزارهای راه عشقش, ازت یه جانباز بسازه. اگه تو راه عشق ورزی به او بمیری, شهید حساب شی.

عشق به چیزی که به رنگ خدا باشد. به رنگ ابدیت. عشقی که آدم رو فداکار کنه. از خود گذشته کنه. آدم با داشتن اون عشق, یاد بگیره که خودشو یه جاهایی فراموش کنه. جایی که معشوقشو با اون کار خوشحال کنه.

اما مگه عاشقی الکیه؟

بهت می گن دیوونه. می گن قاطی کرده. حسابش با حساب دو دوتا چارتای این زمین و زمان نمی خونه.

عشق هزینه داره. یه عده منافق ادعای ایمان کردن. خدا بهشون نشون داد که چرند می گن:

وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَقُولُ ءَامَنَّا بِاللَّهِ فَإِذَا أُوذِىَ فىِ اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ کَعَذَابِ الله:عنکبوت/10

‏ترجمه آیتی: بعضى از مردم مى‏گویند: به خدا ایمان آورده‏ایم. و چون در راه خدا آزارى ببینند، آن آزار را چون عذاب خدا به شمار مى‏آورند  .

اما اون آدمای بی کله می گن:

وَ مَا لَنَا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلىَ اللَّهِ وَ قَدْ هَدَئنَا سُبُلَنَا وَ لَنَصْبرَِنَّ عَلىَ‏ مَا ءَاذَیْتُمُونَا وَ عَلىَ اللَّهِ فَلْیَتَوَکلَ‏ِ الْمُتَوَکِّلُون‏: ابراهیم/12.

چرا بر خدا توکل نکنیم، و حال آنکه او راه ما را به ما بنمود؟ و ما بر آزارى که به ما مى‏رسانید صبر خواهیم کرد و توکل کنندگان بر خدا توکل کنند.

آره. اونا صبر می کنن.

من از خداوند مدد می گیرم و جام تلخ دوریت را می چشم. گوش از شماتت ثانیه ها می گیرم که مدام بی تویی را به رخم می کشند. صبر می کنم.

یک در میان, کودک غم زنگ خانه دلم را می زند و می گریزد.

یک در میان, این فضای غربت , بر دلم شعله می کشد و تیزی زبانش تا عمق قلبم فرو می رود.

اما بگذار غم , آشنای استخوان هایم باشد.

من صبر می کنم.

من ...

و جز با عشق نمی توان در غربت زیست...

و جز با همدم نمی توان در آن نفس کشید...

آری...

خدایا! دوست دارم  دلم را در تنور عشقت بیندازی...

بگذاری خوب پخته شود... و بسوزد...

آن وقت توفیقم دهی آن را به کام روزگار بیندازم تا اوقات دنیا را تلخ کنم.

 

 



نوشته شده در چهارشنبه 91 مهر 19ساعت ساعت 11:51 عصر توسط سیده فاطمه| نظر

همیشه روی خرید قرآن جیبی ام خیلی دقت می کنم، خیلی! حاشیه اش چطور باشد،چه رنگی باشد! خط و جلدش چه شکلی باشد... و هزار و یک وسواس دیگر...

همیشه قرآنم قشنگ می شود... خیلی قشنگ...

طیبه خیلی خوشش آمده بود... ادای آدم خوبها را درآوردم و قرآنم را به طیبه هدیه دادم...

یکی دیگر برای خودم خریدم... آن را هم هدیه دادم به زهره...

سومی را به فاطمه... چهارمی را به مرضیه!!

پنجمین قرآنم را خیلی عجیب دوست داشتم!! نمی شد که دل بکنم!

اعظم گفت چقدر قرآنت قشنگ است می شود به من بفروشی؟!!!!

فروختن که اصلا! من قرآن هدیه می دهم! نمی فروشم!!

قرآنم را نگاه کردم! اصلا دلم به دادنش راضی نبود اصلا!

قرآنم را خیلی دوست داشتم خیلی!

دلم اصلا نمی آمد ببخشمش!

لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون!! تکرار دائم این آیه داشت دیوانه ام می کرد!!

 تو به جلد این قرآن دل بسته ای خجالت بکش! تو از این قرآن هیچ نفهمیده ای!

دستم را کردم توی کیفم قرآنم را دادم به مریم گفتم این را بده به اعظم بگو ملیحه گفته عیدی میلاد امام رضاست!

این قرآن را هم هدیه دادم!

نهج البلاغه ام را هم دادم به زهره!

نهج البلاغه را که دادم تو گویی جانم از بدن رفت!!

من با این نهج البلاغه نفس می کشیدم! زندگی می کردم!!

دور تا دورش پر بود از حاشیه نویسی ها و برداشت های خودم! زیر و رو کرده بودمش! عاشقش بودم!

و زهره عاشق تر از من!

نهج البلاغه ام را هم هدیه دادم!

حالا قرآن جیبی ندارم!

نهج البلاغه ام هم کنارم نیست!

راستی اگر اخلاص نباشد تمام زندگی انسان بر باد می رود!

رفتم حرم!

از آقا فقط یک چیز خواستم... اخلاص...

پ.ن: شهید علم الهدی از روی قرآن جیبیش شناسایی شد. کاش منم یه همچین نشونه ای داشته باشم. انس با قرآن... 



نوشته شده در دوشنبه 91 مهر 17ساعت ساعت 9:12 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

 

اگر بخواهم آنچه را در این زمینه به دست آوردم به صورت مبسوط با سند و توضیحات بنگارم بحث هم چنان ادامه پیدا می کند اما به صورت خلاصه مابقی آنچه که به نظرم ویژگی یک زن خوب می آید را می نویسم:

عشق ورزی و دلبری: (با توجه به ویژگی زنان بهشتی در سوره های صافات/48, واقعه/37, ص/52,قصص/9,الرحمن/56 و رحمت بودن بین زن و شوهر(رابطه مهربانی)روم/21.

آرامش بودن:اعراف/189.

همسر را تشویق کند که خدا را بیشتر از او دوست داشته باشد. در واقع حکم خدا و رسول (ص) را به حرف او ترجیح دهد. با توجه به توبه/24.تغابن/14. احزاب/4و28.

رازداری.( تحریم/3و5. نمل/57.حجر/60.عنکبوت/32.)

همکاری با شوهر در کارهای خوب(انبیا/90)

شادی بخش (خوشحال کردن شوهر)فرقان/74.

صبوری.(ص/44)

بدانیم : زن, زینته.(آل عمران/14) نعمته: نحل/72.

خطاب به مردان: مواظب خودت و همسرت باش! شیطان در کمینه.(طه/117.)

خطاب به زنان: به همسرت بگو: تو چادر من باش, من عبای تو.(هن لباس لکم و انتم لباس لهن)

جمع بندی مطالب با حدیث منسوب به امام صادق(ع):

زن نسبت به شوهر خود باید سه نکته را رعایت کند: حفظ کردن خود از هر گناه و آلودگی تا شوهرش در هر حال و موقعیتی خوشایند یا نا خوشایند در دل به او اطمینان داشته باشدو مراقبت از او و زندگیش تا شوهرش در صوتی که لغزشی از وی سر زند نسبت به وی عطوفت و مهربانی نشان دهد و اظهار عشق به او با عشوه ودلبری و هیأت مناسب و خوشایند در نظر او.(میزان الحکمه, ج5,ص2263.)

وعده ای که داده بودم:

حدیث منسوب به رسول خدا (ص):

بزرگترین حق را بر زن شوهر او دارد و بزرگترین حق را بر مرد , مادر او.( میزان الحکمه,ج5,ص2263.به نقل از کنز العمال :44771) 



نوشته شده در یکشنبه 91 مهر 16ساعت ساعت 1:38 عصر توسط سیده فاطمه| نظر

سلام به همه بروبچه های با صفای علوم قرآنی مخصوصا بچه های87

بعد از روزگارانی بس طولانی در کسب علم و دانش، اکنون نوبت آن رسیده که آخرین برگ این مرحله از تحصیل هم ورق بخوره و به امید خداوند یکتا همه بروبچ با صفای وبلاگی و غیر وبلاگی و دوست و آشنا برای مشارکت در شیرینی همراه با اضطراب و دلهره من، روز شنبه22 مهر ماه ساعت 3 بعد از ظهر برای جلسه دفاعیه افتخار حضور بدن.

بدین وسیله از تمامی عزیزان و دوستان گلم دعوت می کنم که تشریف بیارن و یه شیرینی توپ هم بخورن.(شیرینیش سه منظوره اس) هرکی گفت چرا سه تا؟؟؟



نوشته شده در یکشنبه 91 مهر 16ساعت ساعت 10:40 صبح توسط فاطمه مقدسی| نظر

 

برای این که خوشحال کنید باید خودتان شاد باشید. رمز شادی شما این است که چیزهایی برای شما اهمیت داشته باشد که رنگ خدایی داشته باشد. برای از دست دادن این چیزها ناراحت شوید نه مسائل زودگذر و فانی.

شاد کردن دل مومن خیلی ارزش دارد. اگر دل مومنی را شاد کنیم خداوند هم در قیامت ما را شاد می کند. در شاد کردن دیگران توجه داشته باشیم که هدف رضایت خدا باشد. خود کار, کار درستی باشد . شخص ، فردی باشد ک خداوند شاد کردن او را دوست بدارد. شاد کردن را از شخصی شروع کنیم که خدا دوست تر دارد. در شاد کردن افراد و به کار بستن روش ها اولویت بندی کنیم.

مهم نیست طرف ما رو بشناسه. مهم اینه که اون شاد بشه و خدا از شاد شدن او با کار ما رضایت داشته باشه.

       هدیه دادن: برای زنده ها و مرده ها.

     همکاری کردن : تعاونوا علی البر و اتقوی: در کار های خیر به یکدیگر کمک کنید.

       پیامک قشنگ و سالم دادن

    به دیدار او در خانه اش رفتن.

    نیاز او را تا جایی که می توانیم برآوریم. مثلا مشکل مالی. 

  همدردی کردن. با کسی که عزیزی رو از دست داده یا نمرشو بد گرفته.

     در مجلس اگر او خواست نزدیک ما بنشیند جا باز کردن.آیه 11سوره مجادله

     در جمع در گوشی حرف نزدن مگر به خاطر تذکر یک کار خوب.9مجادله

  شوخی کردن با سخنان حق. از رسول اکرم(ص) نقل شده :من شوخی می کنم و جز حق نمی گویم.

  دعا برای فرج آقا عج ( ان شا الله نتیجه اش را در زمان ظهور ببینید) و برای سلامتی آمرزش خودشو پدر مادرش یا امواتش.

کار بدش را ندید گرفتن

راز داری

    کار خوبش را یادداشت کردن.

    تشویق کردن به خوبیها

    ابراز محبت

  تمیز و مرتب بودن .

  گوش دادن. جز غیبتو...

  رعایت نوبت بخصوص در حرف زدن.

    اگر کسی پشت سر او حرف زد از او دفاع کردن.

 

ان شا الله بتوانیم دل آقایمان عج را شاد کنیم و گناه نکنیم. هر چه قدر می تونیم تقوا داشته باشیم.

یا علی

 

 



نوشته شده در پنج شنبه 91 مهر 13ساعت ساعت 5:24 عصر توسط سیده فاطمه| نظر

تقدیم به تازه عروس وبلاگ فاطمه مقدسی عزیز دلمپوزخند

همهمه راه انداخته بودند... گلخنده و سرود و شادی...

شلوغ کرده بودند...

فرشته ها را می‌گویم!

فرشته های حرم!

همه آمده بودند تا میهمان جشن تو باشند...

یکی برایت مُشک آورده بود و دیگری صدبغل یاس...

یکی روی سرت قند بهشت می‌ساوید و دیگری کنار مادرت نشسته بود تا دلش آرام بگیرد...

یکی آیه های خوشبختی را تلاوت می کرد و دیگری روی سرت نقل و نبات بهشت می ریخت...

فرشته ها آرام گرفتند...

عاقد خطبه را خواند....

و تو از آسمان حرم گل چیدی و از باغ رضوان گلاب آوردی ...

و به مرد ِ زندگیت « بله » ات را هدیه دادی...

دوباره همهمه شد و فرشته ها برایت کف زدند...

و آن خادم خوش رو گلاب آورد و روی ما گلاب پاشید و من یقین داشتم که آقا خودش او را فرستاده...

مجلست خوش بو شد...

عطری شبیه عطر ضریح...

آقا هم آمده بود... شک ندارم...

و تو زندگیت را زیر سقف دارالحجه آغاز کردی تا همیشه یادت بماند باید مقیم دارالحجه باشی...

و بله ات را زیر باران مهر آقا به همسرت تقدیم کردی تا حضرت مهربانی ها مهر و عشق ببارد در لحظه لحظه زندگیت...

آقا خودش هم برایت دعای خوشبختی خواند...

و فرشته ها آمین دادند...

و خدا سند خوشبختیت را امضا کرد...

.

 همهمه راه انداخته بودیم... گلخنده و سرود و شادی...

شلوغ کرده بودیم....

فرشته ها را می گویم!

فرشته های دانشکدهخیلی خنده‌دار

همه آمده بودیم تا میهمان جشن تو باشیم....

و تو با تبسم همیشه مهربانت میزبان ما شدی...

و جشن تو برای همه ما خاطره شد...

خوشبخت باشی عزیزمگل تقدیم شما

.

ما کلا تو مجلس گرمی حرفه ای هستیمشوخی این متنی هست که برای مجلس پونه نوشتم و خودم تو جشنش خوندمش: http://saate15anrooz.parsiblog.com/Posts/146/

و اینم که یه متن دیگه اس که برا پونه جون عزیزم نوشتم: http://saate15anrooz.parsiblog.com/Posts/151/

مجلس منصوره هم که سنگ تموم گذاشتیم من و پونه و محبوبه و فرزانه اول من یه تریپ سخنرانی واسه مهمونا کردم بعدش با رفقا هرچی شعر و سرود و مولودی بلد بودیم خوندیم و ترقه هم ترکونیدمخیلی خنده‌دار 

 



نوشته شده در پنج شنبه 91 مهر 13ساعت ساعت 10:52 صبح توسط ملیحه سادات| نظر

 

استاد تفسیر می‌گوید و من در تفسیرهای خودم غرقم!

کلاس تمام می‌شود از کلاس بیرون می‌آیم و هنوز مشغولم! نه آن آیه را باید اینجور معنا کرد... از این آیه می‌شود اینجور برداشت کرد... قرآنم را میگذارم توی کیفم، نگاهی به ایستگاه اتوبوس می‌اندازم بچه ها روی نیمکت ها خسته و وارفته به نظر می رسند. نسیم عطر گل های وسط میدان را پخش می کند، شب پاییزی قشنگی است آسمان پر از مهتاب است ترجیح می دهم پیاده بروم!  خم می شوم روی سپیدی یک گل ... عجب عطری... یاد باغبان پیری می افتم که صبح کنار همین گل ها دیدم یاد لبخند مهربانش در پاسخ خسته نباشیدِ من! به خودم تشر می زنم تو چرا درس را گوش ندادی؟! همین باغبان به گردن تو حق دارد بیچاره چه زحمتی می کشد تا اینجا زیبا باشد و تو کنار عطر این گل ها راحت درس بخوانی!!

با خودم فکر می کنم یعنی پشت هر کلاس درس چند دستِ پنهان هست؟! می روم توی کار حساب و کتاب .... دانه درشت ها و آن هایی که توی چشم هستند را کنار می گذارم می روم توی نخ ان هایی که دیده نمی شوند!

همسر استاد!! که لباس استاد را اتو کشیده تا من سر کلاس با چروک های لباس استاد مشغول نشوم!

راستی چند نفر برای ساختن این گچ زحمت کشیده اند همین گچی که استاد با آن نکته ها را روی تخته می نویسد؟!

کی مسیر دانشکده تا خوابگاه را آسفالت کرده؟! چند نفر این مسیر را نظافت می کنند؟!

راننده های اتوبوس دانشگاه !! آشپزهای سلف سرویس....

پشت هر کاغذ از همین دفترم چند نفر هستند؟! درخت ها را زمانی یکی کاشته یکی مراقبت کرده یکی قطع کرده یکی از آن کاغذ ساخته یکی... یا خدا !!

پشت هر کلمه از حرف های استاد چند عالم خوابیده اند؟! علمایی که با نور شمع درس خواندند و بی هیچ امکاناتی...

پرده های کلاس را کی شسته؟!....

کی ... چند نفر ... چقدر هزینه...

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو علمی به کف آری و به غفلت نخوری!

یا حضرت عباس!... اگر خوب درس نخوانم بالاخره بین اینهمه ابر و باد و مه یکی پیدا می شود که یقه ما رابگیرد!

توی همین حساب و کتاب هایم که می رسم جلوی مزار شهدای گمنام دانشگاه...

اگر خدا از حق الله بگذرد... نفس از حق النفس بگذرد... ناس از حق الناس بگذرد ... جواب مادر این شهید شانزده ساله را نمی شود داد!!

پشت هر کلاس درس هزاران خون پاک ریخته است...

درس اگر نخوانم...

خدایا کمک کن...

 

پ.ن: دعا بفرمایید



نوشته شده در شنبه 91 مهر 8ساعت ساعت 4:27 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

 

ماهواره

این روزا دیگه خیلی عادی شده.یه جورایی نداشتنش عیب شده وداشتنش روشنفکری!!

این دایره ی زنگی رو می گم که تو این دوره و زمونه رو پشت بوم خیلیا پیدا میشه.از پشت بوم آدمای بیگانه با دین و ایمون بگیر تا پشت بوم حاج آقا وحاجی خانم تازه از مکه برگشته!هرکسیم واسه خودش یه توجیهی داره:

من فقط برنامه های علمیشو دوست دارم.

اخبارش خیلی خوبه,سانسور خبری نداره,آدم راحت می فهمه تو کل جهان چه خبره.

راز بقاش محشره.

کالاهای خوبی توش تبلیغ می کنه.

سریالاش خ قشنگه.

آره خب نه که همه هم پسر پیغمبرن,هیشکیم که عمرا با سایر برنامه هاش کار نداره ,فقط خلق الله میشینن راز بقا و آشپزی و پیام بازرگانی می بینن.اصلا!

یه بار یه خواستگاری برام اومده بود,برادر آقای داماد افاضه ی کلام می فرمودند که من ماهواره رو فقط واسه دختر کوچیکم گرفتم.نخواستم فکر کنه که پشت این جعبه ی جادویی چی هست و کنجکاو بشه.باید به بچه ها آگاهی داد که حساسیت بچه ها کم بشه و فکر نکنن چیز عجیب غریبیه!!چند وقت پیشم یه استادی توی کلاس ضمن خدمت که واسه معلمای آموزش و پرورش گذاشته بودن,اونم عمرا اگه بتونی حدس بزنی واسه چه درسی ؟! از معلما سؤال کردند:شما ها ماهواره دارین؟و وقتی با پاسخ منفی بعضی رو برو شدن فرمودن:نخیر.هیچ اشکالی هم نداره که داشته باشین اصلا چیز لازمیه و همه باید داشته باشن!حالا بهت می گم که این استاد محترم که یک در میون از خدا و پیغمبر حرف میزد واسه آموزش تدریس درس هدیه های آسمان اومده بود!! گیج شدم

من نه روانشناسم نه جامعه شناس و نه هم تا حالا تو کار آمار گرفتن و داددن آمار و .. بودم  و به اندازه ی کافی آدمایی که کارشون اینه هم حسابی راجع به این مسائل حرف زدن و آمارای عجیبی هم دادن.ولی من فقط اینجا می خوام حرف دلمو بنویسم.میخوام بهت بگم که پدر عزیز و محترم, مادر فداکار و مهربون,منم از همون سن دختر بچه ات یعنی وقتی 10,9 سالم بود اصلا برام مهم نبود توی این جعبه ی جادویی چه اتفاق عجیبی در حال رخ دادنه.اتفاقا همیشه خونه ی بعضی از فامیلا و دوستا و آشناها که میرفتیم من روبروی این به قول شما جعبه ی جادویی می نشستم و مجله می خوندم.گهگاهی فک و فامیل تعجب می کردنو تو خیال خودشون فک می کردن لابد از ترس مامانم نگاه ماهواره نمی کنم.تو به خیالت که من پیغمبر زاده بودم.نخیر.بحث همون بحث آگاهی دادنه.منتها میدونی چیه؟وقتی یه پدر مهربون میخواد به بچه اش درباره ی مواد مخدر آگاهی بده,واسش کوفت و زهرمار جور نمیکنه و بگه:بیا عزیزم,اینا رو بکش, بخور,مصرف کن, معتاد شو تا درباره اش آگاهی پیدا کنی که یه وقت خیال نکنیا که چیز عجیب غریبیه!!آخه تو پدر مهربون ماهواره رو با هزارتا برنامه ی مزخرف که خودت خوب می دونی غیر آشپزی و راز بقاست,میاری تو حریم خونت تا دختر 10 ساله ات و جوون 16 سالت آگاه بشه؟!احسنت  و تبارک الله بر پدری تو!آفرین

ماهواره

راستی عجیبه که انقدر به خودت اطمینان داری.آخه رو چه حسابی خودتو در معرض گناه قرار میدی و بعدش به خیال خودت می تونی خودتو حفظ کنی؟اصلا تو به کنار, جوونت که تو این سن و سال پر از غریزه است,که شخصیتش تازه داره شکل می گیره,چه جوری باید خودشو از گناه حفظ کنه؟

به خدا جنایته.داری در حقش جنایت می کنی.هیچ وقت اونطور که باید و شاید واسه تقویت روحیه ی معنویش وقت نذاشتی حالا برداشتی عین گناهو آوردی تو خونت که بهش آگاهی بدی؟که واسش عادی شه؟که یه جا دید تعجب نکنه؟پس لابد به خیالت مایی که ماهواره جلوی چشمون بود ولی نگاهش نمی کردیم از ترس مامانامون بوده؟یا نه به خیالت ما جوون نیستیم,احساس نداریم,قد سن بابای بابا بزگت سن داریم.شایدم به خیالت که کلا تو باغ نیستیم و از عصر پیشرفت و تکنولوژی و فضای سایبری چیزی حالیمون نمیشه؟که ما روشنفکر نیستیم و تو عزیز من, با اون دایره ی زنگی رو پشت بومت روشنفکر روشنفکرای عالمی!

به خدا جنایته,داری در حقش جنایت می کنی.

 اصلا ببینم میخوای چی رو واسه بچه هات عادی کنی؟ به نظر تو عادی شدن فی حد نفسه چیز خوبیه؟جالبه بدونی عادی شدن چه تو خوبیا چه تو بدیا خوب نیست.خوبیا وقتی واست عادی شه,وقتی بهش عادت کنی,تورو همونجایی که هستی نگه می داره و مجبوری همیشه ی خدا در جا بزنی.اما جالبترش راجع به بدیا اتفاق میفته.گناه که عادی شد میری سراغ گناهترش.چون این دیگه واست حالی نداره.یادت میاد یه روزایی لباس تنگ و کوتاه مد شد؟همه چی غیر عادی بود,همه ی چشا از حدقه در اومده بود, ولی یکی که شد دوتا,دوتا که شد ده تا و ده تا که شد هزارتا دیگه همه چی عادی شد.بعد از قد مانتو,نوبت آستین مانتوها و پاچه ی شلوارا بود که همینطور سانت سانت آب رفت و باز روز از نو.حالا تویی که ماهواره رو میاری تو خونت چی رو میخوای عادی کنی؟نگاه به بدن برهنه ی زنا و مردا رو؟بی احترامی بچه ها به پدر و مادرا رو؟خیانت زن و شوهرا به همدیگرو؟پوشیدن لباسا و آرایشای  غیر آدمیزادی رو؟ و واقعا تو از عادی کردن این چیزا,از ریختن قبحشون واسه دختر معصوم 10 ساله و جوون 16 ساله و زن مهربون و خوشگلت و خودت,چی عایدت میشه؟!

راستی اون برنامه ی آشپزیشو دیدی که آشپز محترم دو تیکه از گوشت دو تا آقای شیک کناریشو,کأنه گوشت تازه ی بره تو روغن مخصوص سرخ کردنی سرخ کرد و هرکدوم از طرفین گوشت اون یکی رو نوش جون کرد؟!طفلک یکیشون معلوم بود حالش داره بهم می خوره و به زور خودشو نگه داشته.میدونی چیه؟! دارن تست میکنن ببینن اگه گوشت آدما هم خوشمزه اس,که کم کم آدم خواریم شروع کنن!راستی بار اول که نشونش داد تو هم مثل من حالت بد شد نه؟ تهوع‌آور اگه بازم نشون بده چی؟یه بارش بشه دو تا, دوبارش بشه ده تا,عادی میشه نه؟خوبه که عادی بشه؟آره خب!!لابد واسه آگاهی بچت لازمه پدر مهربون!!

 د آخه عزیز من چرا خیال می کنی همه با تو دشمنی دارن؟خدا بهت عقل داده خب خودت فک کن.جان من فک کن ببین از وقتی آوردیش تو خونه چه چیزایی تغییر کرده و این تغییرا واقعا به نفع تو بوده؟صدای خدا رو می شنوی؟ خوب گوش کن.این خداست که هر روز و هر شب من و تو رو خطاب میکنه و میگه:أین تذهبون؟به کجا داری میری بنده ی من؟این ندای هر روزه ی خداست که میاد و دنگ,میخوره به دایره ی زنگی و برمی گرده.و من و توبرای ادامه دادن این راه,هزار هزارتا توجیه داریم که یکی از یکی خنده دار تر.خیلی خنده‌دار

راستی حالا خداییش تو با این ماهواره ها فقط راز بقا و اخبار و آشپزی می بینی؟! باید فکر کرد دروغ

تهران بعد از جمع آوری ماهواره ها



نوشته شده در یکشنبه 91 مهر 2ساعت ساعت 9:8 عصر توسط پونه| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin