سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

 

گفتگو با خانم شاه ولی (مسوول هیأت کهف الشهدا)

-چی شد که این هیأت رو راه انداختید؟

سال89من دو تا کاروان بردم.در کاروان دوم راوی ما ،آقای فرخنده در مورد شهیدی افغانی به نام شهید غلامی صحبت کردند.  ایشان شهید مظلومی بودند .آقای فرخنده از کارهایی  که این شهید نصف شب انجام میداد صحبت میکردند این که پوتینهارا واکس میزدند , سرویس بهداشتیها رو میشستند , رختای بچه ها رو میشستند جالب اینجا بود که آقای فرخنده میگفتند آه این شهید هم میگرفت مثلا اگه یکی اذیتش میکرد  اه میکشید فرداش میدیدی پاش شکست  .

-چه طوری؟

- دقیقا نمیدونم ولی آقای فرخنده میگفتند یک روز یکی از بچه ها اذیتش کرد فرداش تو فوتبال پای طرف شکست . جالب این جا بود که  وقتی بچه ها رفتند  سر خاکش ازش حاجت گرفتند .

من   ارتباطم با بچه های کاروان بعد سفر قطع نمیشه , بعد اون سفر یک فراخوان زدیم , حول و هوش پنجاه نفر جمع شدیم که یک سرویس گرفتیم و رفتیم شهرستان بجستان و نیز روستای نجم آباد یکی از بچه های ما از روستای نجم اباد بود با کمک اون با خانواده شهید هماهنگ کردیم  وشب مهمان خانواده شهید علی حسینی بودیم.فرداش رفتیم بجستان و برنامه زیارت عاشوراو....از آنجا که آمدیم با بچه ها یک قراری گذاشتیم و گفتیم بیاین برای شهدا خواهری کنیم .اولین جلسه را در منزل شهید آراسته  برگذار کرد یم شهید اراسته مداح اهل بیت بوده و عاشق امام حسین بود و روز اربعین شهید  شد.یک شعر ی شهید آراسته که آقای فرخنده هر وقت می خواندنداشک میریختند . اینجا بود که جلسات ما شد چرخشی . هرسه شنبه منزل یک شهید بودیم .تواین  یکسال ونیم که این جلسه رو داریم یه یادواره برای شهدای گمنام سرخس به کمک بچه های بسیج روستای سنگر سرخس برگذار کردیم و همچنین در نیشابور به کمک اقای رفعتی یک یادواره هم اونجا برگذار کردیم .  دو سال این توفیق نصیب من شده است که  مراسم شب قدر را در گلزار شهدای بهشت رضا برگذار کنم . پار سال شب 19/21/23/ ماه رمضان و امسال 21/23/ . شاید باورتون نشه چقدر تو این اداره ها من دویدم , چقدر سنگ جلوی پای من انداختند ولی من متوسل شدم به خود شهدا . گفتم شما سیمتون به اهل بیت وصله اهل بیتم به خدا . بخواین این برنامه رو برای خودتون میخام برگذار کنم نمیخام بگن شاهولی , برای شهدا میخام کار کنم هر چند  ماه یک بار ما یک  مراسم بهشت رضا داریم در جوار شهدا.

-چه طور دویدی؟

-بدون پول , بدون ماشین , و بدون پشت, اصلا هر اداره ای که میرفتم یک سنگی رو جلوی پام مینداختند . خب من برای چاپ بنرم مونده بودم , با همکاری بنیاد شهید منطقه دو باز خدا خیرش بده آقای ملکی هزینه چاپ بنرو به عهده گرفتندولی امسال بانی برای سحری خادمین پیدا نشد من پار سال سه شب سحری دادم ولی امسال شرمنده بچه های خادم بودیم. بچه های خادم این همه راه می امدند برای انتظامات و... بالاخره باید برای یک تعدادی سحری و افطاری داده میشد حالا نمی خوام منت بذارم  اگه کاری میکنیم برای شهدا میکنیم و واقعا هم شهدا کمکون می کردند. بالاخره یک بانی پیدا شد و دو تا سحری و یک افطاری برای بچه های خودمون و بچه ای خادمین شهدا.الحمدلله خوب برگزار شد.

از هر اداره ای بیرون می اومدم به یک شهید متوسل میشدم . باور کنید این حسینیه که توش هستیم مدیون شهید برونسی هستم.

-اینجامنزل شهیده؟

-نه، اینجا منزل اقای پیوندیانه.از اینکه ما چرخشی کار می کردیم ،خود خانواده شهدا خسته شدند.حقم دارند.ما گفتیم بیاین بچه ها یه جای ثابت باشیم. شاید باورتون نشه من با یکی دوتا از بچه های هیأت یک هفته دو هفته هر حسینیه ای که میرفتیم جایی 300هزارتومان جایی400هزارتومان اجاره می خواستن از ما.دیگه خسته شدم.رفتم سرخاک شهید برونسی.گفتم شهید برونسی داریم برای خودتون کار می کنیم.نه برای اینکه بگن هیأت کی ،فلان.تو رو خدا اونجایی که جاتونه اونجاکه باید جلسمونو اونجا برگزار کنیم نشونمون بده.خسته شدم.

بایکی از بچه ها رفته بودم. منو بلند می کرد می گفت خانم شاه ولی بلند شو بریم .اینجا اینقدر داری گریه می کنی اتبوس نیست. اومدیم دیدیم اتبوس نیست. حالا ما با چی برگردیم؟همون طور ایستاده بودیم دوستم می گفت مامانم قند داره گفتم نترس.رو کردم به گلزلر شهدا گفتم ما امدیم برای شهید برونسی دیگه اومدیم جامونو از شهدا بگیریم دیگه بالاخره یکی پیدا میشه ما رو ببره.یه ماشین جلو پای ما ایستاد.اینم دراش خراب.رانندش یه ده دقیقه ای به دراش ور رفت تا این دراش واشد .سوار شدیم و گفت کجا می خواین برین ؟گفتیم مشهد.جالب اینجا بود که این آقا کارمند بنیاد شهید بود و می گفت من برای بهشت رضا نیومدم من با یکی قرار داشتم بهشت رضا .فامیلش آقای غلامی بود . گویا من وسیله ای بودم که شما رو مشهد برسونم دیگه اومدیم مشهد .

یه روز دیگه  روز چهارشنبه بودمن راه افتادم باز دنبال جا.خیلی گشتم خیلی. رو پله های بانک فلکه آب نشسته بودم .شونه هام از خستگی درد می کرد پاهام درد می کرد . سلامی دادیم به امام رضا و اومدیم سمت چهارراه شهدا مسجد کرامت.گفتند ما حرفی نداریم اینجا حسینیه رهبریه ولی آقای فلانی رو میشناسید؟گفتم آره دورادور تو پادگان حمیدیه دیدم .گفتش که برو پیش این آدم خیریه.آدرس داد رفتم دم مغازشو دیدم نیست .شاگردش بود.تلفن ایشونوگرفتم و زنگ زدم و روز جمعه .قرار گذاشتم  گفتند ما یک منزلی داریم .ظاهرو باطنش همین.تا وقتی اینجا را نفروختیم می توانید از اینجا استفاده کنید.منتها اینجا سه شنبه ها جلسه قرآنه . به خاطر همین ما جلسه را به یکشنبه ها انداختیم.وقتی به اقای پیوندیان گفتم اینجا را مدیون شهید برونسی هستیم .ایشان گفتند اتفاقا منم ارادت خاصی به شهید برونسی دارم.

-از کی کاروان بردین؟ از چه طریقی؟

- من قبلا تو حوزه بسیج بودم ، فرمانده پایگاه هم بودم و ...

-بسیج محلات؟

- بله . از سال 81 من کاروان می بردم . بذارید من یک خاطره براتون تعریف کنم . من راهنمایی که بودم بچه ها رو روز های سه شنبه تو نمازخونه مدرسه جمع می کردم و دعای توسل می خوندم. دوم سوم راهنمایی به این شکل گذشت . تو تابستونم می رفتیم خونه های همو این برنامه رو حفظ کردیم. چون تو دبیرستان دبیر مرد داشتیم جلسه ها را همچنان تو خونه هامون برگزار می کردیم. تا این که بچه ها رفتند دانشگاه و هرکی تو یه شهری افتاد.

همیشه دوست داشتم یه هیأتی داشته باشم برای شهدا برای امام حسین ع .یک عشق خاصی به این کار داشتم.بهم می گفتند این کارا کارای مردونست...

-چی گیرت میاد...

- احسنت ...آره چی گیرت میاد  الانم بهم می گنا.خانواده هاشون میان بهشون سر بزنن که تو این کارا رو می کنی؟ شاید باورتون نشه من تو این راه خیلی سختی کشیدم . همین شبای قدر رو چمنا دراز می کشیدم . از خستگی شونه هام درد می کرد .بچه ها شونه هامو می مالیدند.من نه منت سر شهدا دارم نه خانواده هاشون . من دارم برای دلم کار می کنم.من دوست دارم بریم تو مقطع دوم راهنمایی تا اول دبیرستان کار کنیم.این قدر بریم راهیان نور و فایده ای نداشته باشه ؟باید کار فرهنگی بکنیم. اگه الان یک خانمی بیاد و هفت قلم آرایش کرده باشه من خیلی قشنگ باهاش احوالپرسی می کنم .بفرمایید عزیزم . خیلی خوش اومدی.هنوز اونو بالا بالا مینشونمش.این باید بیاد اونی که راهشودرست انتخاب کرده که خودش میاد .باید روی قشر خاکستری کار بکنیم.

بعضی وقتا خود شهدا میان سراغمون .مثلا یکی از بچه ها خواب دیده بود  شهید محمد محمدی.رفتیم گشتیم پیداش کردیم . نمی ریم جار بزنیم . خودمون میریم یه خرمایی میگیریم یه حلوایی درست می کنیم می ریم سر خاکش. یا وقتی می ریم روستا ها . خیلی استقبال می کنن . می گن کسی نمیاد از شهدای ما یاد کنه . خودمون در حد وسعمون میریم رنگ می خریم گلاب میگیریم قلم می گیریم ...

-از جیب خودتون؟

-از جیب خودمون...

- ازجیب خودتون یا از جیب باباتون؟

- اگه بانی رسید که رسیده وگرنه شاید باورت نشه من همیشه به بابام میگم یارانه ها مال شهداست.پول تو جیبی که بابام بهم میده برای شهدا خرج می کنم. حالا چادر نو نمیخرم .کفش نو نمی خرم.اتبوس سوار میشم.

- شهدا چه گره های بزرگی رو باز کردن؟

-چندتا از بچه ها حاجت گرفتن ولی به من چیزی نگفتن . یه بار پای دیگ افطار داشتیم زیارت عاشورا می خوندیم دیدم یکی از بچه ها داره گریه می کنه گفتم چرا گریه می کنی؟ گفت خیلی وقته منتظر یک خبرم الان پای دیگ دلم شکست  اون خبره بهم رسید.

-اگه کسی بهتون بگه چی گیرتون میاد چی بهش میگید؟

- من عصبانی نمیشم .خیلی ها بهم گفتن خب شهدا که رفتن چی عاید تو میشه ؟من میگم که نسل بعد از من باید بدونن این شهدا کی بودن؟

پری سال بود که من کاروان بردم . چندتا از بچه ها بودن که تو گوشی هاشون آهنگای مختلف بود ورفتنا به من می گفتن فلان فیلمو برای ما بذار. من گفتم بچه ها رفتنا مدیر کاروان منم برگشتنا شما.من رفتنا سی دی های آقای دلبریان ،آقای ماندگاری و...گذاشتم برگشتنا گفتم حالا هرچی شما می خواین بذلرین.اشک تو چشماشون جمع شد.یکی از بچه ها به قم که رسیدیم برای خودش هد خریدساق خرید.خجالتم می کشید چادرشو جلو کشیده بود رفتم جلو گفتم چقدر خوشکل شدی! باید به اینا بها بدیم . اگه بها بدیم اینا خودشونو پیدا می کنن.

-حرف آخر؟

- دوست دارم بیان  این جلسات. اگه یک نیت کوچولو بکنن ان شاالله حاجتشونو می گیرن .

- فقط باید برای حاجتامون شهدا را بخوانیم؟

-هرکسی یه حاجتی تو زندگیش داره.ولی باید از شهدا بخوایم اون

 دنیا شفاعتمون کنن.

 



نوشته شده در شنبه 91 مهر 22ساعت ساعت 9:26 عصر توسط سیده فاطمه| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin