سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

تا برسیم بیمارستان دل برایمان نمانده بود، هیچ کس جوابگو نبود، هیچ کس خبر نداشت کِی بوده و چطور!! فقط شنیدیم تصادف کردی!!
سعی میکردم ادای آدم های صبور را دربیاورم، چهره ام آرام بود اما دلم بی قرار! آرام صلوات میفرستادم و پشت در منتظر تو! در که باز شد و تو را روی آن تخت روان بیرون آوردند، فقط ناباورانه گفتم: این سیدِ ماست؟؟!!
جلو آمدم و حتی یک کلمه نشد حرف بزنم، نفرین به این بغض های بی محل! پیشانیت را که بوسیدم اشکهایم همینطور بی اختیار می آمد! همه فامیل آمده بودند همه گریه می کردند، من، خاله ها، بچه ها ... حتی پدربزرگ!!  مادر هم که از حال رفته بود!!
آخر تو از آن عزیزدردانه های فامیلی! کی توی فامیل هست که تو را از ته دل دوست نداشته باشد؟؟!!
عزیز دلم! سید مسلم، الان که تو آنجایی روی آن تخت، من اینجایم برایت دلتنگ! خدا تو را از ما نگیرد، یک طایفه را به هم ریخته ای با این تصادف کردنت!! بیا و ببین توی خانه چه خبر است!!
توی خانه پر شور و پر سرو صدایمان، هیچ صدایی نیست، جز صدای تق تق این صفحه کلید!! یکی آرام گریه میکند، یکی قرآن به دست دارد و آن دیگری تسبیح! و البته به صدای این صفحه کلید باید صدای دائم زنگ خوردنهای این تلفن را هم اضافه کنم! همه محل نگران تواند، آخر کی توی این محل هست که خیر تو به او نرسیده باشد؟ کی هست که از تو راضی نباشد؟!!
تمام مدتی که پیشت بودم گریه کردم، تو ناله میزدی و ما اشک میریختیم، حالا این وسط من سعی میکردم آدم خوبی باشم!!
راستش سعی کردم خودم را جای خانواده شهدا بگذارم، تو زنده بودی و پیش ما، آنوقت ما اینهمه به هم ریخته بودیم!! خدا مزد دلشان را بدهد، آنها چه کشیده اند؟!
 از اینهمه کوتاهیمان در حق خانواده شهدا شرمنده ام!!
واقعا سالی چند بار احوال دل پریشانشان را می پرسیم؟!
اصلا می فهمیم شهادت یعنی چه؟ اصلا میفهمیم یعنی چه که جوان دسته گلت را با دست خودت بدهی تا برود!!!
روزی چند بار صدایمان در می آید که «أه» باز اولویت با خانواده شهداست؟؟!!
چقدر حُرمت قائلیم برای شهدا که همه حرمتمان را مدیون آنهاییم؟
چقدر میفهمیم و باور داریم که ما هرچه داریم از برکت خون شهداست؟؟!!
ما هرچه هم ادعا کنیم حواسمان به شهدا هست یک چیز میماند که این را دیگر اصلا نمی دانیم یعنی چه: وای از دل مادر شهدا...
چند مادر شهید توی همین کوچه و بازارها کنار مایند؟ چقدر حواسمان به آنها هست؟ اصلا می دانیم که هستند؟؟!!!
پیوست:
سلامتی صاحبمان و تعجیل در فرج حضرتش صلوات.
برای شادی روح شهدای اسلام از صدر اسلام تا کنون صلوات.
برای شادی روح امام و سلامتی آقا صلوات.
برای شفای همه مریضان و در همان گوشه و کنارها برای سلامتی برادرعزیز من صلوات.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

خدایا داداشیمو شفا بده



نوشته شده در یکشنبه 90 اسفند 28ساعت ساعت 8:27 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

شوهر خوب

شما فکر می­کنی شوهر خوب نصیب کی می­شه؟

اصلا شوهر خوب کیه؟؟

این حلقه ازدواج،حلقه دام بلاست هر که در این حلقه نیست فارق از  این ماجراست

اگه ازاونایی که از ازدواجشون راضین بپرسی نشانه­های شوهر خوب چیست فکر می­کنی چه جوابی به شما می­دن؟

شاید هرکی طبق اصول و معیار خودش که برای ازدواجش مشخص کرده بوده و به مشترک مورد نظرش دسترسی پیداکرده جواب بده. ممکنه یکی بگه: شوهر خوب شوهریه که مهربون باشه، با صداقت باشه، نماز خون بود بود نبود نبود حالا شرابم خورد اشکال نداره.پول زیاد مهم نیست. مهم اینه که ما در کنار هم خوشبخت باشیم. البته باید یه ماشین و یه خونه حداقل داشته باشه. با ایمان باشه ... (حالا اگه ازش بپرسی با ایمان یعنی چی، بهت بگه یعنی چشمش دنبال ناموس مردم نباشه!)

ممکن هم هست یکی بهت بگه: شوهری که هرجا من دلم بخواد برم بهم گیرنده. خسیس نباشه. هفته­ای یه بار باهم بریم کوه. اهل مجردی راه رفتن و رفیق بازی نباشه. به لباس پوشیدن من ، به موها و آرایش من، به دوستای من ، به روش زندگی من کاری نداشته باشه. خشک مقدسم نباشه.(حالا خشک مقدس یعنی چی؟ از نظر این فرد یعنی این که با این که عروسی مختلط باشه و با پسر عمو و همکلاسی و پسر همسایه بگم بخندم و دست بدم و... مخالفتی نداشته باشه!)

یکی هم درگوشی بگه: کسی که نمازشو اول وقت بخونه،اونم فقط تو مسجد،حتی اگه مهمون براش اومد. کسی که دعای ندبه و کمیل و سمات و غسل جمعه و نماز اول ماه و روزه دوشنبه پنج شنبه اش ترک نشه.(حالا همین آدم که اینقدر گیر مستحباته ممکنه گاهی برای ایجاد صمیمیت با جاری و خواهر و ... کمی در امور زناشویی طرف مقابل فضولی بکنه.)

خسته می شوی . بیزار و بی خیال از همه دارندگان شوهر خوب، کنج دلتنگی اختیار می­کنی و زانوی حیرانی را بغل می­گیری. بعد روحساب "الهی و ربی من لی غیرک" (خدایا! هیچ کسی جز تو برایم نیست، یعنی تو کس و کار منی، تو بگو من چی کار کنم!) سر تسلیم را بر سجدگاه "چاکرتم خدا" می گذاری. قلبت سجاده. خونت، گواه "حیرونتم خدا،من کسی نیستم." نبضت، فریاد "عاشقتم خدا،می خوامت خفن." اشکت، ندای"ام من یجیب المضطر اذا دعا و یکشف السوء" .(آیا کسی هست که جواب کسی رو که درمونده و کمک می خواد رو بده و بدی رو برطرف کنه؟)

همه اسباب لوس بازی آماده است...

سر از سجده بر­می­داری و فهرست قرآن را می­نگری. به ذهنت می­رسد :

شوهر خوب کسی است که خدا را از یاد نبرد، تمام حمد و ستایش را مخصوص خدا بداند نه مخصوص رییس اداره. چون لباس عیب و اسرار مرا بپوشاند. عیسی­سان احترام مادرش را نگه دارد. یوسف صفت، عفیف باشد و به هر عشوه و نگاهی رو نکند. موسی صفت، به فکر مظلومان باشدو حامی حقوق آنان چه زن باشند چه مرد. در برخورد با خانم ها، مواظب قلب خویش باشد. کار را عار نداند و مسئولیت­پذیر باشد. لقمه حلال چوپانی بهتر از دربار اشرافی فرعون و بی خدایی و ظلم به مردم. چون نوح صبوروبا استقامت. چون علی (ع) پاک، فداکار، نمازخوان، انفاق کننده و صالح. چون ابراهیم، نسبت به مسائل جامعه­اش بی­تفاوت نباشد. چون اصحاب کهف حاضر باشد برای حفظ دینش هجرت بکند و سختی بکشد. خلاصه، نمی­تواند چون فاطمه (س) خیر بسیار باشد ولی می­تواند شرنباشد. 

خوب باش تا شوهر خوب گیرت بیاد

دست توسل را در مقابل می­گشایی:

خدایا، همسری برایم قرار ده که یارم باشد برای اجابت تو.

 



نوشته شده در یکشنبه 90 اسفند 28ساعت ساعت 3:23 عصر توسط سیده فاطمه| نظر

 

کنار باغچه کوچک بالای سرش می نشینم! دستم را به طواف لطافت گلها میبرم، نفس عمیقی می کشم و وجودم پر میشود از عطر گل، خاک باغچه خیسِ خیس است، معلوم است تازه آب خورده، شاید اگر زودتر آمده بودم، باغبانِ باغچه را دیده بودم، آنوقت دستانش را می گرفتم و می گذاشتم روی قلبم تا کمی آرام شوم، کاش کمی زودتر آمده بودم، شاید باغبان باغچه را می دیدم، آنوقت دستانش را می بوسیدم و التماسش می کردم دعایم کند!
از طراوت گلها می شود فهمید باغبان هر روز اینجاست، همین جایی که من نشسته ام، کنار باغچه بالای سر این شهید!!
 از طراوت گلها می شود فهمید، همه دلخوشی باغبان، همین باغچه بالای سر پسرش است!
از عطر گلها می شود فهمید، مادر شهید همه دلخوشیش همین باغچه است، می شود فهمید، مادر، همه آن محبت هایی که قرار بود به پای پسرش بریزد، حالا که پسرش نیست! همه آن محبت ها را خرج این باغچه می کند!!
دلم می سوزد، اما نه برای مادر شهید، برای خودم!!
برای خودم و اینهمه خطا! برای خودم و اینهمه فاصله از این شهید!
اشکهایم می ریزند اما نه برای شهید، برای خودم!! گریه می کنم به حال خودم!
گریه هایم را به پای گلهای باغچه می ریزم، شاید فردا که باغبان آمد، ببیند کسی اینجا بوده و گلهای گلش را آب داده، شاید خوشحال شود و برایم دعایی کند!! یکی از آن دعاهایی که برای پسر خودش کرده بود، یکی از همان دعاها که پسرش را از زمین کند و تا آسمان بالا برد!
 کاش کمی زودتر آمده بودم، شاید باغبان باغچه را می دیدم، آنوقت دستانش را می بوسیدم و التماسش می کردم دعایم کند
!
کاش کمی زودتر آمده بودم، شاید باغبان باغچه را می دیدم، آنوقت دستانش را می گرفتم و می گذاشتم روی قلبم تا کمی آرام شوم!
کاش زودتر آمده بودم...

گلزار



نوشته شده در پنج شنبه 90 اسفند 25ساعت ساعت 7:59 صبح توسط ملیحه سادات| نظر

حتما شنیده اید که« القلب حرم الله». قلب خانه خداست ما اگر برای خدا بیشتر از خویش ارزش قائل باشیم اول خانه او را می تکانیم بعد خانه خویش!!
این بخش از خطبه223نهج البلاغه تقدیم دلهایتان باشد که تکانی بخوریم!!!
 «اى انسان چه چیز تو را بر گناه جرأت داده و در برابر پروردگارت مغرور ساخته و بر نابودى خود علاقه‏مند کرده است آیا بیمارى تو را درمان نیست و خواب زدگى تو بیدارى ندارد  چرا آنگونه که به دیگران رحم مى‏کنى به خود رحم نمى‏کنى چه بسا کسى را در آفتاب سوزان مى‏بینى بر او سایه مى‏افکنى یا بیمارى را مى‏نگرى که سخت ناتوان است، از روى دلسوزى بر او اشک مى‏ریزى، امّا چه چیز تو را بر بیمارى خود بى تفاوت کرده و بر مصیبت‏هاى خود شکیبا و از گریه بر حال خویشتن باز داشته است در حالى که هیچ چیز براى تو عزیزتر از جانت نیست چگونه ترس از فرود آمدن بلا، شب هنگام تو را بیدار نکرده است که در گناه غوطه‏ور، و در پنجه قهر الهى مبتلا شده‏اى...»



نوشته شده در پنج شنبه 90 اسفند 18ساعت ساعت 3:58 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

کاش این روزای خونه تکونی حواسمون به تغییر دکور دلامون هم باشه!
برای عید باید دکور دلامونو عوض کنیم، باید جای خیلی چیزها توی دلمون عوض بشه، خیلی چیزها توی دلمون هست که باید بریزمشون دور مثل کینه ها و حسادت ها، خیلی چیزها هست که باید جابه جاشون کنیم، مثل حب و بغضها،خیلی چیزیهایی هست که ما دوسشون داریم و نباید داشته باشیم مثل همین دنیا!! همین دنیایی که شاید خیلی وقتها واسه ما اولویت اول باشه! خیلی چیزها هم هست که باید دوسشون داشته باشیم و نداریم!! مثل گناه نکردن!! خیلی چیزها هست که باید برای خرید دلمون تو اولویت اول باشن مثل خریدن یه ست کامل از تصمیمهای محکم و پاره نشدنی مثل تصمیم گرفتن واسه غیبت نکردن واسه دروغ نگفتن.
خیلی چیزها هست که یادمونه و نباید یادمون باشه مثل عیبهای دیگران، و خیلی چیزها هم هست که یادمون رفته و باید یادمون باشه مثل عیبهای خودمون، مثل قول و قرارامون با خدا، مثل... مثل امام زمان.
این روزا اونقدر سرگرم خونه تکونی واسه عیدیم که یادمون رفته هر وقت دل تکونی کردیم اونوقت میشه مطمئن شد که عید تو راهه!



نوشته شده در چهارشنبه 90 اسفند 17ساعت ساعت 9:35 عصر توسط ملیحه سادات| نظر بدهید

اللهم اشرح لی صدری و یسر لی أمری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.

این سومین بار است که در وبلاگمان درباره ی جدایی نادر ازسیمین می نویسم متأسفانه در 2 بار قبلی  نتوانستم احساساتم را کنترل کنم. وبرای همین نشد که به شکلی منطقی به بحث بپردازم و فقط احساس درونی ام را وصف کردم. به نظر من اکثر نظراتی که در این باره داده شده است در دو دسته ی کلی قرار می گیرد:یکی آن دسته که با عصبانیت تمام به شخص  فرهادی حمله می کنند و فیلم وی را سیاسی می خوانند.و عده ای دیگر که عاشق فرهادی,هنرش,دغدغه اش و جدایی نادر از سیمیینند و آن را صرفا یک روایت از مشکلات واقعی اجتماع و فرهادی را بی غرض می دانند. اما نگاه من نه به شخص فرهادی است و نه به جدایی نادر از سیمینی که در ایران نمایش داده می شود و من و تو به پایش می گرییم و احسنت ها نثار هنر فرهادی و بازیگران توانمندش می کنیم بلکه نگاه من به جدایی نادر از سیمینی است که درآن سوی مرزها نمایش داده می شود! به هر حال این باربعد از فرو کش کردن غلیانات درونی و شنیدن و خواندن اخبار و نظرات و تحلیل های دوستان موافق و مخالف, می خواهم تحلیلی داشته باشم بر سخنان فرهادی پس از گرفتن اسکار و البته نگاهی دوباره و گذرا به فیلم.

این بار آنقدر گرفتن اسکار به مذاق ها خوش آمده و پیروزی بزرگی تلقی می شود که کمتر مخالفی وجود دارد و می توان به جرأت گفت که از کارگردانان و بازیگران تا مردم شریف ایران همه به شدت خوشحالند,اندکی که قبلا در صف مخالفان بودند اکنون با گرفتن اسکار مهر سکوت به لب زده و اندک تری هم همچنان بر موضع خود باقی اند.

جایزه ی اسکار به فرهادی

اصغر فرهادی پس از دریافت اسکار بهترین فیلم خارجی,از فرهنگ غنی ایران و بیزاری ایرانی ها از دشمنی و کینه ورزی گفت و این جایزه را به مردم ایران تقدیم کرد.

متن کامل سخنرانی وی چنین است:

سلام به مردم خوب سرزمینم.ایرانیان بسیاری در سراسر جهان در حال تماشای این لحظه اند و گمان دارم خوش حالند.نه فقط به خاطر یک جایزه ی مهم یا یک فیلم یا یک فیلم ساز.آنها خوشحالند چون در روزهایی که سخن از جنگ,تهدید و خشونت میان سیاستمدارن در تبادل است نام کشورشان ایران از دریچه ی با شکوه فرهنگ به زبان می آید.فرهنگ غنی و کهن که زیر گرد و غبار سیاست پنهان مانده.من با افتخار این جایزه را به مردم سرزمینم تقدیم می کنم.مردمی که به همه ی فرهنگ ها و تمدن ها احترام می گذراند و از دشمنی کردن و کینه ورزیدن بیزارند.   

گمان آقای فرهادی درباره ی خوشحالی مردم سرزمینش,کاملا مطابق با واقع است ومی توان گفت پس از دریافت این جایزه جز اندکی, بقیه همه لب به ستایش و تحسین وی گشوده اند و برخی آنقدر تحت تأثر قرار گرفتند که از شوق و شعف گریستند.

فرهادی علت اصلی خوشحالی مردم را مطرح شدن ایران و فرهنگ غنی مردم آن می داند درحالی که به نظر می رسد در اصل همه جا حرف از اسکار است و مردم و حتی هنرمندان دریافت این جایزه ی مهم را اتفاقی تاریخی قلمداد می کنند و فرهادی را از این جهت فاتحی بزرک می خوانند.در ضمن گمان نمی رود مقصود فرهادی از به میان آمدن نام کشورش تنها مطرح شدن نام ایران در این مراسم باشد بلکه  با توجه به اشاره به فرهنگ غنی و کهن ایران,شاید منظور وی,مطرح شدن این مسأله از طریق فیلم جدایی نادر از سیمین باشد و می توان گفت نظرات برخی از مردم نیز مؤید همین مقصود است.زیرا پس از گرفتن اسکار بود که عده ای از مردم ایران از فرهادی به این خاطر که در فیلمش مردم ایران را مردمی درستکار نشان داد تشکرکردند و به هر حال کاملا معلوم است که بهترین راه برای مطرح شدن فرهنگ ایرانی در جهان خارج  از ایران می بایست از طریق روایت همین فیلم و شخصیت ها ی مختلف آن اتفاق افتاده باشد مگرنه سخن فرهادی هیچ مفهومی نخواهد داشت.

به نظر می آید در سخنان فرهادی ایران به دو دسته ی جدا با مواضعی متفاوت تقسیم می شود:فرهادی ابتدا از سیاستمداران ایران می گوید و سپس از مردم سرزمینش و سخنانش را باز با توصیف صلح طلبی آنها به پایان می برد.اما سیاستمدارن فقط در حال سخن از جنگ و تهدید و خشونت با سیاستمدارن کشور دیگر هستند.فرهادی معتقد است این فضا باعث پنهان ماندن فرهنگ غنی و کهن ایران شده و این بار نام ایران از دریچه ی باشکوه فرهنگ(هنر فیلم سازی و...) به زبان می آید. اما مردم ایران کاملا با سیاستمداران متفاوتند و کلا کاری با سیاست های کشورشان ندارند ندارند.آنها به همه ی فرهنگ ها و تمدن ها احترام می گذارند و از دشمنی کردن و کینه ورزی بیزارند.

سخنان فرهادی در بیان موضع مردمش کاملا درست و تحسین برانگیز است. اما چرا فرهادی سیاستمداران را جزئی از مردم ایران قلمداد نمی کند.مگر نه اینکه آنها هم در سخنرانی های مختلف,در دیدار با مردم و خبرنگارن ایران و جهان به این نکته تأکید دارند که ما به همه ی مردم احترام می گذاریم و طرفدار احترام و انسانیت و صلح و عدالتیم.و اصلا این ما هستیم که داعیه ی اجرای عدالت در جهان را داریم و برای آن برنامه هم می دهیم و اصلا این ما هستیم که شما را متهم به جنگ جویی می کنیم نه اینکه قرار است ما متهم باشیم و قرار باشد از خودمان دفاع کنیم وبگوییم باور کنید فقط سیاستمداران دو کشور جنگ طلبند و ما خودمان مردمی صلح طلبیم.در کجای تاریخ ایران پس از انقلاب,سیاستمدارن ایران,مردم کشوری را به جنگ تهدید کرده اند؟کی و کجا دانشمندان جوان کشوری را به خاطر علمششان ترور کرده  و  قلب های مردم کشوری را مالامال از اندوه نموده اند؟آیا کوتاه نیامدن در برابر خواسته های بی شرمانه ی دشمن مبنی بر عدم وجود استقلال و پیشرفت علمی  کشور,مذموم است؟اما آیا واقعا آنطور که ایشان توصیف نموده,نام ایران و فرهنگ غنی و کهن آن زیر گرد و غبار سیاست پنهان مانده؟به نظر من نام ایران امروز نه تنها پنهان نیست بلکه کمتر کسی در جهان است که نام ایران را نشنیده باشد.این روزها بیشتر از هر دوره ی دیگری ایران در تمامی عرصه ها به خصوص, در زمینه ی دست آوردهای فضایی,پزشکی ,صنعتی و هسته ای پیشرفت داشته است.و هر روز اخبارجهان شاهد پیشرفت و دست آوردی نو است.اما فرهنگ غنی ایران که بر خلاف تصور برخی بیشتر آنرا مدیون اسلام است,سالها قبل از طریق انقلابش به جهان صادر شد و به تدریج همه جا را فرا گرفت.و تأثیرات آن اکنون در بسیاری از کشورهای اسلامی و غیر اسلامی دیده می شود.البته به جز مردمی که متأسفانه سانسورهای خبری و وارونه نشان دادن اخبار به آنها باعث شد تا همین اواخر هم ندانند ایران کجاست و ایرانی کیست. مردمی که گمان می کردند ایران به دنبال سلاح هسته ای است.مردمی که ایرانی را تروریست می خواندند.اما همین مردم نیز این روزها چون مردم سایر جهان بیدار شده و صدها نفر از آنها در نیویورک علیه سیاست ضد ایرانی سردمدارن آمریکا تظاهرات کرده و خواهان پایان تحریم ها و ترور دانشمندان ایرانی شدند.و از سران کاخ سفید خواسنتد که بر طبل جنگ با ایران نکوبند.تبلیغات گسترده ی دشمن در همین رأی گیری اخیر انتخابات مجلس شورای اسلامی و پیش بینی حضور حداکثر 32 درصد شرکت  مردمی ودر خواست از مردم مبنی بر عدم حضور در انتخابات کاملا نشان دهنده ی وضعیت ایران در جهان است.این ترس دشمن از حضور ما نشان می دهد که اتفاقا ما ملت مطرحی هستیم.حرکات ما,حضور ما,انخابات مجلس کشور ما روی سایر مردم جهان و مواضع و حرکات و انقلاب های آنها تأثیر می گذارد.

تظاهرات مردم امریکا علیه سیاست ضد ایرانی دولت امریکا

اما برگردیم به نماینده ی فرهنگ ایران در خارج از کشور:جدایی نادر از سیمین.به اعتقاد من در این فیلم جنبه ی بارزی از فرهنگ ایران وجود نداشت که مثلا مختص ایرانیان باشد و البته بشود به آن افتخار کرد در این فیلم همچون بسیاری از فیلم های دیگر هریک از شخصیتهای مختلف فیلم دارای اخلاقیات مثبت و منفی ای بودند والبته این خصیصه ی تمامی انسانهاست.به جز انسانهایی که در تمام شرایط زندگی پاک و درستکارند و به جز انسان های همیشه شرور,باقی انسانها در شرایطی خوبند و در مواقعی خواسته یا ناخواسته دچار خطا وگناه می شوند.اما نمی توانم دقیقا درک کنم منظور کسانی که از فرهادی به خاطر اینکه ایرانیان را مردمی درستکار معرفی کرد تشکر کردند چیست؟به عنوان نمونه نگاهی گذرا به یکی ازشخصیت های فیلم و نکات مثبت و منفی شخصیت وی داریم:

نادرمثبت:به پدرش در سخت ترین شرایط زندگی اهمیت می دهد.دخترش را برای تصمیم گیری در رفتن یا ماندن آزاد می گذارد در حالی که قانونا می توان مانع خروج وی از کشور بشود.به خاطر عدم اطمینانش در اینکه کبودی بدن پدرش در اثر بسته شدن وی توسط راضیه به تخت بوده یا جیز دیگری از گرفتن گواهی پزشک در اینباره منصرف می شود.با اینکه از محتوای سؤال قاضی از دخترش(درباره ی شنیدن گفتگوی راضیه و معلم ترمه درباره  ی بارداری راضیه) با خبر است,در جواب دخترش که از وی می پرسد:چه چیزی می خواهند از من بپرسند,به گفتن نمیدانم اکتفا می کند.

نادر منفی:به دروغ ابراز می کند که گفتگوی راضیه و معلم ترمه درباره ی بارداری راضیه را نشنیده است.(در جایی از فیلم که دخترش متوجه این مطلب شده است عنوان می کند که به خاطر وی این دروغ را گفته تا به زندان نرود و ...).به راضیه تهمت دزدی می زند.راضیه را به بیرون از خانه پرت می کند اما به این مطلب اقرار نمی کندو مدام در صدد توجیه است.هیچ تلاشی برای بازگرداندن همسرش به خانه نمی کند و این در حالی است که سیمین در ابتدا در درخواست طلاق خود جدی نیست(حتی یک کلمه هم نگفت نرو,برگرد.)و باز این در حالی است که به شکل غیر مستقیم از برخی صحنه های فیلم به دست می آید که وی به او علاقه دارد.به قولش به دخترش مبنی بر بازگرداندن سیمین به خانه عمل نمی کند و در برابر نگاه پرسش گر و غمگین ترمه می گوید:ببخشش بابا تنونستم.استشهاد محلی توسط پلیس را به همسایه ها خبر میدهد.(...نادر:گفتم حواسشون باشه.ترمه:وقتی قراره راستشو بگن به چی باید حواسشون باشه؟- سکوت نادر)

اگر توجه شود درباره ی همه ی شخصیت های دیگر فیلم هم همینطور است که جهت اختصار بحث از آن می گذریم.

شاید بارزترین نشانه ی درستکاری ایرانی در این فیلم در همان سکانسی باشد که راضیه حاضر به قسم خوردن به دروغ برای گرفتن پول نمی شود.که البته همین راضیه در جاهای دیگری کارهای نادرستی هم دارد.

اما جایزه ی اسکار,به هر حال جایزه ی مهمی است و من ایرانی هم مثل سایر هم وطنانم از جایزه و تقدیر و مطرح شدن بدم نمی آید اما نکته ی قابل توجه این است که دقت شود در اسکار گرفتن یک اثر هنری چه مسائلی می تواند اثر گذار باشد؟مسلما هم محتوا و هم تکنیک. و مطمئنا تکنیک بی محتوا که معنا ندارد.حالا این محتوا چیست؟و چرا در حد اسکار بالا می آید؟فقط به خاطر بیان یکی از معضلات اجتماعی به نام طلاق؟اگر کسی از شما بخواهد خیلی خلاصه موضوع اصلی فیلم را برایش در چند خط تعریف کنید چه می گویید؟غیر از این است که سیمینی بود که به خاطر پیشرفت بچه اش می خواست به خارج از کشور برود و چون نادر با او همراه نشد به جهت راضی کردن وی در خواست طلاق را مطرح کرد و ترک خانه  توسط وی سبب اتفاقات بعدی فیلم شد؟علت طلاق چیست؟نرفتن نادر با سیمین؟نه!علت اصلی وضعیت نا به سامانی است که ایران دارد و گرنه این  زوج خوشبخت با فرزندشان در آن زندگی می کردند و هیچ مشکلی هم نبود.راضیه ها و حجت های ایران هم که توان رفتن ندارند یا نادر که  به ارزشهایی چون احترام و محبت به پدر پایبند است مجبور است بماند و البته در این زندگی اجباری اش مدام باید با مشکلات دست و پنجه نرم کند نه اینکه اوضاع بر وفق مراد باشد.

جدایی نادر از سیمین به حق فیلم زیبایی بود.من  خودم آن را سه بار دیده ام و هربار به شدت تحت تأثیر قرار گرفته ام.من نمی خواهم بگویم که اوضاع ایران چنین هست یا نیست.قصد ندارم راجع به شخصیت خود فرهادی قضاوتی کنم یا فیلمش را سیاسی بخوانم.می خواهم بگویم بیا من و تو انقدر خوش خیال نباشیم که فکر کنیم این اسکار را به هنر فرهادی دادند.به هنرمندی حاتمی و معادی  دادند.اسکار به" ایران" جدایی داده شده!ایرانی که نادرها و سیمین هایش مجبورند از هم جدا شوند.به سیمین روشنفکر ایرانی که برای پیشرفت بیشتر به کشور همانها که به ما اسکار دادند پناه می برد.به در به دری های حجت ها و راضیه های ایران.و به قانون ایران...

و آنطور که از مشکلات اصلی فیلم و دیالوگ های متفاوت آن برمی آید مهمترین مشکل ایران در این فیلم همین ناتوانی قانون کشور در حل مشکلات مردم است.

سکانس ابتدایی:سیمین:من اومدم اینجا شما مشکلمو حل کنید(این جمله را رو به قاضی چند بار با ناراحتی تکرار می کند)قاضی:اینجا رو امضا کن برو خانوم.

سکانس مربوط به داد سرا بعد از اینکه قاضی دستور بردن حجت به بازداشتگاه را می دهد:حجت:باشه ببرن .بذار ببرن من که دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم.چند سال تو کفاشی جون کندم آخرش عین سگ انداختنم بیرون.بعد گفتن برو شکایت کن قانون حقتو میده.یک سال اومدم و رفتم آخرشم گفتن برو گمشو بشین تو خونت.

سکانس مربوط به گفتگوی نادر و ترمه درباره ی دروغی که نادر گفته بود:نادر:من می دونستم ولی وقتی هلش میدادم نمی دونستم.اون موقع یادم رفته بود.ترمه:چرا اینو بهشون نمی گی؟ نادر:قانون این چیزا حالیش  نیست بابا.میگه یا میدونستی یا نمی دونستی.اگه می گفتم میدونستم یک ونیم تا سه سال می بردنم زندان.من فکر تو بودم بابا...

سکانس مربوط به گفتگوی سیمین و راضیه که سیمین در حال راضی کردن راضیه برای گرفتن 15 تومن و پس گرفتن شکایت است:سیمین:دو سال باید برین بیاین که آخرش ماهی 100 تومن قسط ببرن براش.

راستی,از صحنه های مربوط به التماس نادر به قاضی و وضعیتی که قبلا از زندگی آشفته ی وی به شمای بیننده نشان داده شده و تا این حد بی تفاوتی قاضی و تکرار مدام این جمله عین طوطی که:برو زنگ بزن برات وثیقه بیارن و همچنین التماس های راضیه برای باز داشت نکردن حجت و ... چه حالی به شما دست داد؟خداییش دلتان نمی خواست یک دست مفصل این قاضی را بزنید؟من که خیلی دلم می خواست.

در واقع  قانون آنقدر نا کار آمد است که انگار همیشه  خود آدم ها بهتر می توانند مسائلشان را بین خودشان حل کنند.

تکرار می کنم که من با آقای فرهادی دشمنی ندارم.او یکی از هنر مندان کشور من است. ومن عاشق سبک فیلم هایش هستم.اصلا می خواهم بگویم در ایران ما چنین اتفاقاتی  هم رخ می دهد و نمی توان کاملا منکر شد و امید که آقای  فرهادی فقط به قصد دلسوزی و نشان دادن یکی از مشکلات اصلی جامعه فیلم ساخته,ولی باور کن همین دیالوگ ها و صحنه ها که برای ما صرفا در همان لحظه و کمی بعدتر تأثیر گذار است و بعد از یک مدت هم فراموشش می کنیم برای کسی که اینجا نیست و شرایط ایران را از نزدیک ندیده و مدام به خوردش خبرهای آنچنانی از ایران داه اند ... خیلی پیام ها دارد. که مثلا ممکن است برای من و تو نداشته باشد.

 

بعضی ها خیلی علاقه دارند سیاست را از همه چیز جدا کنند.از دین,از هنر و فرهنگ و ... و به همین دلیل سر سختانه در دفاع از فرهادی می گویند:فیلم وی هیچ ربطی به سیاست ندارد.ما هم می پذیریم که فرهادی به جهات سیاسی این فیلم را نساخت و اصلا چنین قصدی نداشت.اما یادمان نرود که در طول تاریخ همواره موارد فراوانی بوده اند که که حرف ها و کارهایشان بی آنکه خودشان کمترین نیتی درآن جهت داشته باشند مورد سو ء استفاده ی دشمن قرار گرفته است.

به این خبر توجه کنید:

*گزارشی از کافه سینما:روزنامه واشنگتن پست با اشاره به اظهارات اصغر فرهادی در هنگام دریافت اسکار، به باراک اوباما پیشنهاد دیپلماسی اسکار را داد. به نقل ازاوج نیوز این روزنامه نوشت: ریچارد نیکسون با چین دیپلماسی پینگ پنگ را ایجاد کرد.شاید زمان آن فرا رسیده است که باراک اوباما با ایران دیپلماسی اسکار را برقرار کند. در ادامه این مطلب آمده است: بنابراین یک پیشنهاد خارج از محدوده فرش قرمز ارائه می شود.اینکه باراک اوباما ،اصغر فرهادی را به کاخ سفید دعوت کند و نه از مسائل سیاسی که میان دو کشور همواره محل اختلاف است،که درباره فیلم زیبای جدایی نادر از سیمین حرف بزند. دیوید ایگناتیسیوس، نویسنده این مطلب در ادامه ضمن اشاره به موفقیت اصغر فرهادی در اسکار و همچنین اظهارات او پس از بردن این جایزه که گفته بود فرهنگ غنی کشورش زیر غبار سیاست پنهان شده است نوشت: بنایراین اوباما می تواند از برنده جایزه بهترین فیلم خارجی اسکار دعوت کند که به کاخ سفید برود تا به هموطنان فرهادی این نشانه را بدهد که به رغم اینکه ایالات متحده با سیاست های ایران و تهدید آن برای اسراییل مخالف است اما به مردم این کشور و فرهنگ آنها احترام می گذارد. کسی چه می داند؟وقتی دیپلماسی پینگ پنگ باعث تغییر می شود، یک مجسمه طلایی هم قادر است این راه را آغاز کند.

به نظر می رسد که اسکار پایان فیلم فرهادی نیست اما من دیگر در این باره مطلبی نخواهم نوشت و فقط از صمیم دل امیدوارم فرهادی نگذارد فیلمش دست مایه ای برای سود جویان شود.

بعد نوشت:

1.عده ای نقد را فقط کار متخصصان می دانند نه بیننده های عامی مثل من.اگر این طور است لطفا بر سر در سینماها بنویسید:ورود بیننده ها ی عامی اکیدا ممنوع!

2.آقای شهاب حسینی در نامه ای به اصغر فرهادی عده ای را قابیل خواندند و صدایشان را گوش خراش و غرضشان را کم کردن ارزش تلاش جناب فرهادی!ولی ما قسم می خوریم که نه قابیلیم و نه قصدمان کم کردن ارزش تلاش آقای فرهادی بوده.




نوشته شده در چهارشنبه 90 اسفند 17ساعت ساعت 9:5 عصر توسط پونه| نظر

یادش به خیر با چه شوقی می رفتم، عجب شوری داشت مسجد رفتن های بچگی هایم.
نگاه آسمان مسجد می کنم، آسمانی که برای من با همه آسمان های دنیا فرق می کرد، آسمانی که خدای من آنجا بود! اما حالا که بزرگ شده ام انگار این آسمان هم مثل بقیه آسمان هاست!! تازه حتی گاهی فراموشم می شود نگاه آسمان مسجد کنم. حالا که بزرگ شده ام می دانم خدا همه جا هست، اما چه فایده این خدای همه جا حاضر را گم کردم آن موقع ها که بچه بودم و خدایم در مسجد، لااقل هر وقت دلتنگش می شدم، می دانستم کجا می شود ببینمش، لااقل هیچ وقت گمش نمی کردم چون همیشه همانجا بود توی آسمان مسجد!! اما حالا! خدایم را گم کرده ام و حتی نمی دانم کجا می شود پیدایش کرد!! حالا حتی مسجد رفتن هایم هم آن همه شور ندارد، صدای اذان هم برایم آن همه شوق نمی آورد!! حیف شد که بزرگ شدم، حیف شد که فهمیدم خدا همه جا هست، حیف شد که فهمیدم خدا توی آسمان نیست، حیف شد که فهمیدم نمازهایم را توی خانه هم می شود بخوانم، حیف شد... حیف شد...
بچه که بودم دنیای من مسجد بود، اما بزرگتر که شدم فهمیدم توی این دنبا جز مسجد جاهای دیگری هم هست، حیف شد، کاش هیچ وقت نمی فهمیدم!
بچه که بودم چیزی بزرگتر از خدا نمی شناختم، اما توی این دنیا، بیرونِ آن مسجد آنقدر شلوغ بود که من حتی خدای به آن بزرگی را گم کردم!!!
حیف شد...
چقدر دلم برای خدا تنگ شده....

 

مسجد



نوشته شده در دوشنبه 90 اسفند 15ساعت ساعت 9:28 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

 

خاک بر سر عشق کنند که مرا چنین اسیر کرده . ای داد که دلم را از دست دادم! شاید سختی عشق و عاشقی آنجا باشد که معشوقی داشته باشی که بسیار ناز کند . آن قدر که دیگر ندانی چگونه با او رفتار کنی. بدی عشق این است که دوست داری معشوق را در تملک خود بگیری . یعنی لحظه ای از او جدا نشوی.

خدایا! این دل چه نعمتی است که مایه شادی مرا فراهم نمی کند؟ آینه دار معشوقی شده و مبهوت او. احتمالا لیلی ما هم روی خود را دیده و به خود عاشق­تر از ما شده. نمی دانم! شاید لیلی، خود، عاشق است...آری!عاشق است اما نه عاشق من! لیلی حیران و واله معشوقی است که انگار عشق است...نه ...چشمه عشق است ...نه...آفریدگار عشق است.

قسم به آفریدگار عشق که لیلی من نمی­داند چقدر زیباست!نمی دانم، شاید لیلی من در محراب عشق به نماز می­ایستد تا کمی جان بگیرد. کمی طاقت به دل آورد تا اندکی از معشوق خود چشم جدا کند، چشمکی به من بزند و نگاه مرا دیوانه خویش کند. بعد نگاهم ، نگاهش را دنبال کند. چشمانم دنبال چشمانش بدوند تا به در خانه آفریدگار عشق برسد. لیلی می­خواهد خانه او را به من نشان بدهد. او در را باز کند. لیلی نگاهش را از من بستاند و به طواف او پر بکشد و بعد در مقابل نگاهش به سجده افتد و هم­چنان در تپشی ناب به تسبیح لب بزند و در مستی غرقه شود.

دلم...نه ... دلم نه...آن دل دیگر مال من نیست!

 انگار هق­هق­هایم، حلقه استغاثه­ای است که بر در خانه او کوبیده می شود.



نوشته شده در دوشنبه 90 اسفند 15ساعت ساعت 11:38 صبح توسط سیده فاطمه| نظر

گلزارگلزار

زنگ زده بود برای خداحافظی. عازم سفر بود، راهی نور.
گفتم: خوش به حالت کربلایی ما رو هم دعا کن.
همین قدر بیشتر نشد که حرف بزنم، بغض داشت خفه ام می کرد، از لرزش صدایم فهمید، همین بود که پشت سرِ هم می گفت نائب الزیاره هستم.
آخر بغضم شکست، شاید خجالت کشیدم، شاید هم واقعا حرفی برای گفتن نبود: برو رفیق سفرت پربار خداحافظ....
تلفن که قطع شد تازه داغ دلم تازه شد! هیچ وقت نشد با شهدا یک دل سیر درددل کنم، هیچ وقت نشد کنار شهدا یک دل سیر گریه کنم. هیچ وقت نشد...
رفتم گلزار، مثل همه وقتهایی که برای آرام شدن راهی گلزار می شوم. کنار شهیدی هم سن خودم نشستم، سال قبل دو سه قبر آن طرف تر کنار آن یکی می نشستم و حالا اینجا.
گفتم: دیدی که دارم بزرگ می شوم؟! کم کم سن من دارد از همه شما بالاتر می رود؟! دیدی که دارم عقب می مانم؟! تو هم سن من که بودی خدا تو را برای خود برد، حالا من هم سن توأم و از آن یکی یک سال بزرگتر و از آن دیگری دو سال و از آن14ساله هفت سال!!!! دیدی که دارم بزرگ می شوم اما هنوز «بزرگ» نشده ام؟!
دیدی که حتی لایق نیستم خاک پایتان را ببوسم چه رسد به اینکه هم سن شما باشم، مثل شما بزرگ!
خودم را انداختم روی قبر و  همه دلتنگی هایم را برایش گریه کردم: دیدی که دارم عقب می مانم، دیدی که دارم بزرگ می شوم اما هنوز «بزرگ» نشده ام؟!...... بلند شو برادر بلند شو، چادرم را ببین که سالهاست فقط خاک این گلزار را به تبرک میبرد، اما هنوز هم جنس اینجا نشده است، بلند شو مرا ببین که سالهاست کنار این گلزار شما را فقط تماشا میکنم اما هنوز به شما نرسیده ام، اما هنوز...
بلند شو برادر، به فریادم برس...

 



نوشته شده در دوشنبه 90 اسفند 15ساعت ساعت 10:53 صبح توسط ملیحه سادات| نظر

میدونید چیه که این سیدو، ابن آقا رو اینهمه عزیز میکنه؟!
اینکه مرد عمله اهل شعار دادن نیست، واسه همینه که مردم همیشه حرفاشو با جون و دل میخرن.
اگه میگه ورزش کنید، خودش قهرمان کوهنوردیه.

 

آقا در کوه

اگه میگه کتاب بخونید، هیچ کتابی از زیر دستش نخونده رد نمیشه.
اگه میگه انتخابات، خودش اولین رأیو تو صندوق میندازه.
اگه میگه خونواده شهدا رو فراموش نکنید، خودش شخصا بهشون سر میزنه.
اگه میگه با بچه ها رفیق باشید، خودش بابای مهربون همه اس.
اگه میگه....
خلاصه هر چی میگه قبلش حتما خودش بهش عمل کرده. واسه همین هر چی میگه ما میگیم: «چشم آقا»
فردا روز درختکاریه، سیدِ عزیزِ ما گفته باید درخت بکاریم البته نه با حرف با عمل. پس یاعلی رفقا، انشاالله فردا نهال به دست ببینمتون!

درختکاری آقا



نوشته شده در یکشنبه 90 اسفند 14ساعت ساعت 11:43 عصر توسط ملیحه سادات| نظر بدهید

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin