سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

 

کنار باغچه کوچک بالای سرش می نشینم! دستم را به طواف لطافت گلها میبرم، نفس عمیقی می کشم و وجودم پر میشود از عطر گل، خاک باغچه خیسِ خیس است، معلوم است تازه آب خورده، شاید اگر زودتر آمده بودم، باغبانِ باغچه را دیده بودم، آنوقت دستانش را می گرفتم و می گذاشتم روی قلبم تا کمی آرام شوم، کاش کمی زودتر آمده بودم، شاید باغبان باغچه را می دیدم، آنوقت دستانش را می بوسیدم و التماسش می کردم دعایم کند!
از طراوت گلها می شود فهمید باغبان هر روز اینجاست، همین جایی که من نشسته ام، کنار باغچه بالای سر این شهید!!
 از طراوت گلها می شود فهمید، همه دلخوشی باغبان، همین باغچه بالای سر پسرش است!
از عطر گلها می شود فهمید، مادر شهید همه دلخوشیش همین باغچه است، می شود فهمید، مادر، همه آن محبت هایی که قرار بود به پای پسرش بریزد، حالا که پسرش نیست! همه آن محبت ها را خرج این باغچه می کند!!
دلم می سوزد، اما نه برای مادر شهید، برای خودم!!
برای خودم و اینهمه خطا! برای خودم و اینهمه فاصله از این شهید!
اشکهایم می ریزند اما نه برای شهید، برای خودم!! گریه می کنم به حال خودم!
گریه هایم را به پای گلهای باغچه می ریزم، شاید فردا که باغبان آمد، ببیند کسی اینجا بوده و گلهای گلش را آب داده، شاید خوشحال شود و برایم دعایی کند!! یکی از آن دعاهایی که برای پسر خودش کرده بود، یکی از همان دعاها که پسرش را از زمین کند و تا آسمان بالا برد!
 کاش کمی زودتر آمده بودم، شاید باغبان باغچه را می دیدم، آنوقت دستانش را می بوسیدم و التماسش می کردم دعایم کند
!
کاش کمی زودتر آمده بودم، شاید باغبان باغچه را می دیدم، آنوقت دستانش را می گرفتم و می گذاشتم روی قلبم تا کمی آرام شوم!
کاش زودتر آمده بودم...

گلزار



نوشته شده در پنج شنبه 90 اسفند 25ساعت ساعت 7:59 صبح توسط ملیحه سادات| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin