سلام و صد سلام، مبارک باشه! لابد میگید چی؟ حلول ماه ربیع! ماه شادی اهل بیت ماه قشنگی که با یکی دیگه از شاهکارای حضرت مولا شروع میشه! حتما ماجرای لیلة المبیت رو شنیدید، داستان هجرت پیامبر و خوابیدن حضرت امیر تو خونه ایشون برای حفظ جان عزیز پیامبر(ص). یکی از هزاران صحنه ای که خداوند به واسطه وجود امیرالمؤمنین به همه ملوکوتیان فخر کرد، و دوباره که نه هزار باره به خودش تبارک گفت همین جا بود. خداوند به جبرئیل و میکائیل فرمود من بین شما عقد اخوت جاری کردم کدامتان حاضرید جان خویش را فدای برادرش کند؟! و پاسخ گزینه هیچ کدام!! پس حضرت حق با مباهات فرمود به زمین بروید و علی را بنگرید که چگونه حاضر است جان خویش را برای پیامبر بدهد. و صدای بخٍ بخ ٍیا علی جبرئیل و میکائیل فضای ملکوت را پر کرد. آن شب این دو ملک مأمور حفظ جان علی شدند... و باز هم فقط باید گفت: فتبارک الله احسن الخالقین... هشتم ماه شهادت مظلومانه و غریبانه بابای مهربون امام زمانمونه که ان شاالله بتونیم توی این روز با ترک گناه باری از دل پر از غم امام زمان عزیزمون برداریم. و اما نهم ربیع عیدِ عیدا، عیدالزهرا، روز آغاز ولایت مولای مهربونمون حضرت بهاره خدا کنه روزی برسه که با ظهور آقای عزیزمون واقعا عید بشه، واقعا بهار بشه و واقعا بشه گفت عید الزهرا. راستی تو مفاتیح خوندم که گفته بود انفاق در این روز موجب آمرزش گناهان میشه! پس به عشق مهدی فاطمه تا می تونید تو این روز انفاق کنید. انفاق هم که می دونید فقط با پول نیست! اگه یه چیزی میدونید که دیگری نمیدونه(علم مفید منظورمه حالا تو هر حیطه ای) بهش بگید این میشه انفاق علم، اگه عیدی بدید میشه انفاق مال، اگه واسه یه کار خیر وقت بذارید میشه انفاق عمر، و همین طور برید تا آخر خلاصه هر کار که فقط واسه خدا و از روی محبت امام زمان کردید میشه انفاق پس حواستون باشه که سرتون بی کلاه نمونه! دهم این ماه هم که سال روز ازدواج پیامبر عزیزمون با مادرگلمون حضرت خدیجه است، خوش یمن ترین ازدواج عالم که منتهی میشه به ولادت خوش یمن ترین مولود عالم یعنی حضرت زهرای اطهر برادرای عزیز اهل سنتمون هم که گفتن دوازدهم این ماه ولادت حضرت ختمی مرتبته. روز چهاردهم ماه هم که باز عیده، روز مرگ نحس ترین موجود دنیا یزیدبن معاویه بن ابی سفیانه. به به آدم کیف میکنه عجب شجره ملعونه ایه شجره نامه این خاندان ملعون! شب هفدهم هم شب معراج نبی گرامی اسلامه: "سبحان الذی اسری بعبده لیلا من المسجدالحرام الی المسجدالاقصی...". پیامبر مهربان ما راکب بر براق هفت آسمان را سیر می کند تا آنجا که "قاب قوسین او ادنی" و باید فقط شاکر پروردگار بود که ما را به داشتن چنیین رسولی کرامت و عزت بخشید. و اما هفدهم ربیع که روز جشن و سرور و عیدی دادنو عیدی گرفتنه. روزی که سرنوشت بشریت گره خورده به خاک قدوم مولودش. روزی که با ولادت پیامبر عزیزمون و ولادت رئیس مذهبمون نور علی نور میشه. انشاالله این ماه برای همه ما ماهی سرشار خیر و برکت و معنویت باشه. در زمینه تبریک حلول ماه ربیع روایاتی وارد شده که به این مسئله سفارش میکنه، در واقع آغاز این ماه، تمام شدن ماه حزن و اندوه اهل بیت هست و جای تبریک و تهنیت هم داره. خصوصا که این ماه با شاهکار امیرالمومنین آغاز میشه.... ببخشید اگه نوشته ام عجله ای شد می خواستم از اولین نفرایی باشم که ربیع رو تبریک میگم:) حلول ماه ربیع بر شما مبارک روزهاتون نورانی بسم الله... واژهها پیامبرند! مأمور به ابلاغ نور... به بلوغ که برسند... مبعوث میشوند، با اشارت قلم... و جاری میشوند از حراء دل... و معجزه میآورند از جنس احساس و نور... . واژه اگر پیامبر نبود... هرگز متهم به سحر نمیشد! و هرگز دلها مجذوبش نمیگشت! بین قصص انبیا، داستان نبوت واژهها هم آمده است! * ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُون و خدا، از میان تمام انبیا فقط به جان دو نفر سوگند یاد میکند: پیامبر «ص» و واژه! . واژه، مقدس است... به نبوت که میرسد، باید آینه بپراکند و نور بریزد در دیدهها... و عطر و مشک منعکس کند، در ترنم احساس! . واژهها پیامبرند! مأمور به ابلاغ نور... . واژههایت را جز به رسالتی که دارند مبعوث نکن!
امروز به طرز شگفتی خبردار شدم هفته آینده امتحاناتم شروع میشه! خبر نداشتم!! غافلگیر شدم اساس! میدونستم بیستم دی شروع میشه ولی نمیدونستم بیستم به ما نزدیکتر از آن است که فکر میکنیم! این باشه پست آخرم تا بعد امتحانا دعام کنید:) بسم الله... امروز کتابخانه را ورق میزدم، قدم به قدم، وجب به وجب... سخت گرم ِ تحقیق و شش دانگ حواسم روی خطوط کتابها دقیق... به یکباره! در اوج ِ پژوهش درست، وسط ِ حرفهای ملاصدرا خاطری شریف افتاد میان دلم و اشک حلقه زد در نگاهم بلند شدم از پشت میز و رها کردم کاغذ و قلم و بساط تحقیق را و هنوز صدای ملاصدرا از پشت سرم میآمد: إذ البَراهین العَقلیَة و السَمعیة... اما دلم هوای تو کرده بود! تا تو هستی چه نیازی است به برهان ملاصدرا برای اثبات واجب الوجود؟! تو آنقدر شگفت هستی که وجودت اثبات خدا باشد! و آنقدر در رگ و ریشهام جاری هستی که من بی مدد ِ صدرالمتألهین درک کنم حرکت جوهری را! وقتی شاخ ِ طوبی به دست توست و تو آنقدر آن را فرو آوردهای که دست هیچ رهگذری از آویختن به آن محروم نماند، مرا چه به تفسیر ِ فلسفی ِ والجنّات ِ النّعیم؟! رها کردم کتابهای فیلسوف مآبانه را! « در سایهسار نخل ولایت» ِ موسوی گرمارودی را برداشتم و با نفس ِ گرم شعرش یک دل سیر گریستم! قلم را برداشتم ، خیس و تبدار نوشتم: « درشتناکترین کلمات را به خدمت بایدم گرفت تا تو را بسرایم ای شعر بزرگ ای صخرهوار صلابت تو را هیچ شعر موزونی در خور نیست! » و آرام زیر لب تو را تکرار کردم علی... علی... علی... . و هنوز صدای ملاصدرا از پشت سرم میآمد: إذ البَراهین العَقلیَة و السَمعیة... . . یا علی!
از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارم... . حاضران به غایبان برسانند: از کلیه عزیزان خواهشمندیم مشکلات و مسائلی را که فکر می کنید در حوزه علوم قرآن و حدیث کار نشده و می تواند به عنوان یک پایان نامه کار شود و مفید حال جامعه و افراد واقع، به اطلاع ما برسانید. با تشکر. . یک جمعهی برفی و سفید.... یک آفتاب نرم و لطیف... خورشید سرک کشیده از یک بلندی! ریخته، آبشار طلائیاش را، روی دامن ِ زمین...! ابرها رفتهاند، آسمان چشمک میزند! چشمهای قشنگش، برق، برق میزند... هوا بینهایت تماشاییست! فریبا با مهربانی، ظرفها را شسته است! صوفیا، پونه دم کرده! پونه با نبات! پونه و نبات و مِهر! پونه و نبات و عشق! یک فنجان هدیه میکند به من! مینوشم و با لبخند، سری تکان میدهم برای تأیید: «طعمش قشنگ است!» سمانه لبخند میزند: «پس برای من هم بریز!» توی این هوای دلپذیر پونه را مینوشم، به اسم یک رفیق! به یاد یک انیس! اصلا به خاطر تو گفتم، طعم ِ این چقدر خوب است! به خاطر تو رفیق! پونه، چون هم اسم توست طعمش اینهمه خوب است! مینوشم و میگویم: به به به اسم تو پونه... به مِهر تو رفیق... تقدیم به دوست نازنینم سمانه... . بسم الله... آدم اگر بخواهد یک تحول بزرگ در خودش ایجاد کند تنها راهش این است که عاشق شود! باور کن! راهش فقط و فقط همین است! من تمام راههای ممکن را امتحان کردهام! از هر راهی که بروی آخرش دوباره میرسی به روزمرگی و تکرار به خستگی و دلزدگی! فقط عاشقی است که روزمرگی ندارد! توی دل خودش هر روز یک زایندگی و یک بالندگی دارد! تحول از این بزرگتر؟! آدم عاشق شود بعد مثلا بیتاب شود بیخواب شود گریه کند بیخوراک شود دلتنگ شود شبها خواب معشوقش را ببیند! باور کن راهش فقط و فقط همین است و بس! من تصمیم خودم را گرفتهام! میخواهم عاشق شوم! بعد مثلا بیتاب شوم بیخواب شوم گریه کنم دلتنگ شوم شعر بگویم نوشتههایم را برای مخاطب خاص بنویسم خوراکم اشک و آه شود! شبها خواب معشوقم را ببینم! . نه! واقعا تصمیمم را گرفتهام! واقعا به سرم زده عاشق شوم! باید جوری عاشق شوم که مثل بمب صدا کند! حساب کتاب همه چیز را کردهام! این وسط فقط میماند یک چیز! سوژهی عاشقی! . فقط باید فکری برای سوژهام بردارم! سوژه هر چه دست نیافتنیتر عطش ِ عشق بیشتر! سوژه هر چه دورتر، دلتنگی و بیتابی بیشتر! سوژه هر چه محبوبتر، دست و پا زدن برای رسیدن بیشتر! سوژه هر چه پرنازتر، نازکشیدنش شیرینتر! سوژه هر چه ماهتر، در هوایش پرپر شدن بیشتر! سوژه هر چه زیباتر، خواب ِ شب از یادش پرتر! سوژه هر چه دلرباتر، لرزش ِ دل به پایش بیشتر! سوژه هر چه خوبتر، دل برایش دیوانهتر! سوژه هر چه دلبرتر سوژه هر چه زیباتر سوژه هر چه خوبتر سوژه هر چه آقاتر سوژه هر چه غایبتر سوژه هر چه مهدیتر! سوژه هر چه... سوژهام را، هم پیدا کردم... فقط باید بروم عاشقش شوم! .
. . پینوشت: لافی است اگر گویم عاشق شدهام مولا! میگریم و میگویم لایق بنما ما را . بسم الله... . من از قبیلهی بنیهاشم... من از قبیلهی مهرم... . عاشق بودهاند از ازل، اهالی طایفهی من... . پدربزرگم، ابراهیم، را خدا به خلیلی گرفت و فرمود باید مثل خلیل ما باشید ور نه شما از خلیل نیستید! . بزرگ قبیلهام، عبد ِ مطلب... کلیددار کعبه بود... و گذاشت این ارثیهی را تا ابد، برای ما! و نوشته شد این حکم به پای ما حرمت اگر شکستید، بیرون شوید از طایفه! . جدم محمد را خدا به خلق نیک ستود و جز با خلق نیک ما را در ذریهی او نپذیرفت! . و پدرم علی را جوانمرد نام نهاد و جوانمردی را در رگ و ریشهاش جاری ساخت از پدرم دوریم اگر جوانمرد نباشیم! . و مادرم فاطمه را انسیهی حوراء لقب داد و خلقتش را بهانه کرد برای آفرینش... و پاکی و طهارت را تا ابد در دامان مادرم ریخت و آغوش ِ مهرش را جز بر پاکیزگان حرام فرمود.... . . من از قبیلهی بنیهاشم... من از قبیلهی مهرم... . نیستم از این طایفه اگر عاشق نباشم... . حقنوشت: و نوشته شد تا ابد این حکم: باشد از بنیهاشمیها هر کس که عاشق است... بسم الله... یلدای امسال مصادف شد با شب میلاد امام کاظم ع و این برای ما یه فرصت ناب و ویژه بود! بهترین فرصت برای هدیه کردن لبخند و شادی به بچههای ی ت ی م بچههایی که تمام ِ زندگیشون خلاصه میشه تو یه ساختمون به اسم یتیمخونه L بساطمون رو برداشتیم و خودمون رو محیا کردیم برای جشن شب میلاد در بلندترین شب سال از لحظهای که وارد شدیم بچهها خوشحال و شاد دائم میپرسیدن خاله امشب همهی خالهها میان؟ امشب برنامه داریم؟ امشب جشنه؟! برق چشمای بچهها بهمون انرژی میداد تمام سعیمون رو کردیم تا سنگ تموم بذاریم.. . جعبههای میوه رو گذاشتند تو آشپزخونه تا خود بچهها برن میوهها رو بشورن وقتی جعبهی سیب سرخ یهو خالی شد بوی عطر سیب پیچید تو فضا... خیلی ملکوتی شده بود... شاعرانه و پروانهای و به قول طیبه، من هم حسابی جوگیر شده بودم J اشکم داشت در میومد! بچهها رفتن سراغ میوهها و ما... اول کار نشستیم و بساط شام رو تدارک دیدیم J
اینام سرریز:
بعد شروع کردیم به تزیین میوهها....
اینم کیک شب یلدا
همه چیز با نهایت سلیقه و زیبایی تزیین شده بود مهمون ویژه هم داشتیم پدربزرگ و مادربزرگ:
کار تزیین میوهها که تموم شد چیدمان سفره شروع شد....
حین کار یکی از خانوما دعامون میکرد خدایا دخترامون عروس بشن گفتن ایشون همانا و آمین گفتن من همانا و منفجر شدن مجلس همانا.... .
مراحل تزیین سفره خیلی زیاده بخوام تمام عکساشو بذارم تا صبح طول میکشه پس فقط نتیجه تلاشهای شبانه روزی ما رو ببینید از این سوسولبازیهام در آوردیم: این سفره هم که استفاده برای عموم آزاد است کاسههای سر سفره رو یکی از بچهها آورد مثلا فرستاده بودیمش بره، جام بیاره!!
سر سفره که نشستیم فال حافظ هم گرفتیم: بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم کلی به به و چه چه سرش راه انداختیم و خندیدیم . بعد شام بچهها با فرمان حمله هجوم بردن به سفرهها و برای اتاقاشون غنیمت جمع کردن از غارت سفرهها و جمع غنایم هم که دیگه نمیشه عکس بذارم . . موقع خداحافظی یکی از بچهها به گرمی دستم رو فشرد و گفت: خیلی ممنونم خاله و دلم رو آتیش زد.... تو این شب میلاد و شبچلگی قشنگ ما
هیچی کم نبود جز حضور گرم پدر و مادر.... شب رؤیایی و بینظیری بود.. یلدای امسال برای همیشه در تاریخ دلم ثبت شد... هیچ وقت کسی مضطر را برایت تفسیر کرده آیا؟! . کلاسها را یکی بود یکی نبود رفتهام درسها را هفت خط در میان گوش دادهام تکالیف را پنج تا یکی انجام دادهام ترم تمام شد و من ماندهام و تحاقیق و مقالیتم!! من ماندهام و اساتیدی که هنوز نمیشناسم! و پایان نامهای که باید استاد راهنمایش همین روزها تصویب شود! و زبان تخصصی که حتی نمیدانم در چه حوزهای متخصص است!! مضطر حال این روزهای من است! به کدام استاد پناه برم؟! به کدام کتاب التماس کنم؟! جزوه از کجا گیر بیاورم؟! دست به دامان کدام همکلاسی شوم؟! اصلا این ترم چه درسیهایی دارم؟! چند واحد برداشتهام؟! من ترم چندمم؟! مضطر واقعی حال این روزهای من است!! . کاری باید کرد!! . این وب به علت بی خیالی بیش از حد نویسنده، توسط آموزش کل دانشگاه فردوسی- واحد تحصیلات تکمیلی پلمب شد! هرگونه فک پلمپ خلاف قانون بوده و با فرد خاطی طبق ضوابط برخورد خواهد شد! نویسنده گرامی به جای اینهمه افاضات در این وب باید برود دنبال کشف اسم درسها و اساتید!!
. ساعت یک و نیم آن روز تا اطلاع ثانوی تعطیل میباشد. حلالم کنید دعایم کنید یا علی فرهنگ لغت: مقالیت: جمع مقاله تحاقیق: جمع تحقیق
By Ashoora.ir & Night Skin