سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

جشن کوچولوها

از در و همسایه ی مومن و خیر!! یه پولی جمع کردیم و رفتیم بازار. هر چی شلشله ملشله و جینگول بینگول گیرمون اومد خریدیم و اومدیم در و دیوار هیئتو خوکشل کردیم!
شش تا کیک خومشزه و خوکشل هم پخیدیم و همه کوچولوهای محله رو دعوت کردیم واسه جشن میلاد حضرت علی اصغر ع.
یک جشن خیلی باحال. همه مهمونا کوچولو بودن با یه عالمه جیغ و داد!!
مسابقه و شعر و قصه و جایزه و عیدی... خلاصه تا تونستیم عقده های خودمونو به بهونه جشن بچه ها خالی کردیم!! به قول مریم که می گفت تو که خودت بیشتر از این بچه ها جوگیر شدی!!
خلاصه کلی با بچه ها گفتیم و خندیدیم و خوردیم!!
یه سری کارت تبریک خیلی ساده اما قشنگ واسه بچه ها درست کردیم که روش نوشته بودیم : « خدایا من علی اصغر ع کوچولو رو خیلی دوست دارم. » اونورشم نوشتیم: «..... نازنین عیدت مبارک. » تو جای خالی روی هر کارتی اسم خودشونو نوشته بودیم. با همین هدیه کوچولو بچه ها حسابی ذوق کرده بودند.
حالا یکی یکی میان جلو: - خانوم روش چی نوشتید؟! 
چند دقیقه بعد هیئت پر شد از سر و صدای بچه ها که پشت هم تکرار می کردن:« خدایا من علی اصغر ع کوچولو رو خیلی دوست دارم. »
آخر جشنم به هر کدوم از بچه ها یه چفیه و یه سربند یا علی اصغر دادیم.
بعدشم کیک ها رو که به نیت شش ماهه اباعبدالله شش تا بودند بین بچه ها تقسیم کردیم و بچه ها با یه دنیا شادی و خاطره خوب رفتند خونه هاشون.
به نظر من طعم این جشن هیچ وقت از دل بچه ها بیرون نمی ره. طعم تکرار دسته جمعی ِ « خدایا من علی اصغر ع کوچولو رو خیلی دوست دارم. » تا آخر عمر تو دلای پاکشون میمونه.
خوش به حال اون بچه ای که از بچگیش مهر اهل بیت تو دلش باشه، مثل همه بچه های خوب ایران که با مهر اهل بیت متولد میشن.

خدایا! به حق علی ِ شش ماهه ارباب هیچ وقت مهر اهل بیت ع رو از ما نگیر.... آمین

 



نوشته شده در چهارشنبه 91 خرداد 10ساعت ساعت 6:1 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

یک، دو، سه، چهار،...... چهل و نه، پنجاه، پنجاه و یک،.... شصت و نه، هفتاد، هفتاد و یک، هفتاد و دو...

تمام گلبوته ها جوانه می زنند، تمام خوبی ها شکوفه...

تمام قنداقه ها لبخند می زنند، تمام آسمانها ستاره...

یک، دو، سه، چهار،...... چهل و نه، پنجاه، پنجاه و یک،.... شصت و نه، هفتاد، هفتاد و یک، هفتاد و دو...

 آمار ِ کرب و بلا تکمیل می شود...« آخرین سرباز » هم، تعیین می شود...حضرت ِ هفتاد و دو میهمان زمین می شود...

حضرت هفتاد و دو...

حضرت رباب قنداقه را طواف می دهد دور سر ِ ارباب: این علی هم فدای تو حضرت ِ آقا...

« علی ِ کوچکتر » به روی بابا گلخنده می زند، یعنی که بابا! آمدم، مرا هم بنویس برای کرب و بلا...

 « علی » پر می کشد به آغوش بابا...

قنداقه روی دست ِ ارباب...خورشید روی دستش انگار گرفته یک ماه...

بابا و « کوچکترین علی » چشم در چشم، راز می ریزند در نگاه ِ هم... حرفها دارند انگار برای هم...

بابا به روی علی تبسم می کند، علی به روی بابا.... شور به پا می کند غوغای این تبسم...

« باب الحوائج » است این آقا، از خنده اش دنیا، می گیرد، رنگ توسل...

 

حضرت هفتاد و دو...

  « علی ِ کوچکتر » به روی بابا گلخنده می زند، یعنی که بابا! آمدم، مرا هم بنویس برای کرب و بلا...
.
.
.
بابا و کوچکترین علی بی تاب یک چیزند... بی تاب ِ نینوا...

پینوشت:
هشتم رجب المرجب روز میلاد « نازنین علی» ِ « نازنین ارباب » مبارک.
 

 



نوشته شده در چهارشنبه 91 خرداد 10ساعت ساعت 6:43 صبح توسط ملیحه سادات| نظر

تقدیم به همه آنهایی که تسبیح لیلة الرغائبشان به ذکر « عجل لولیک الفرج » می چرخد:

فرشتگان بال در بال صف کشیده اند خاص ِ من و تو...

نگاهی به آسمان کرده ای امشب؟!

آسمان ستاره باران، زیبا و روشن...

اجابت است که می بارد از آسمان...

فضا پر شده از طنین ِ « ادعونی ... »

موسیقی پرواز ملائک شده آهنگ ِ « استجب لکم... »

 نسیم، امشب از بهشت می وزد، مامور شده برای نوازش من و تو، برای رقصاندن اشک روی گونه ها... برای آرام کردن لرزش نگاه های خسته از گناه...

آری نسیم امشب فرستاده ی خداست... نسیم ِ امشب از بهشت می وزد... 

کمیل امشب انگار روی این فراز دائم تکرار می شود « فبعزتک استجب لی دعائی و بلغنی منای...»

امشب مشک باران می شود دل های مشتاق... نورباران می شود نگاه های خیس...

امشب خدا خودش میزبان بنده هاست... ادعونی استجب لکم...

نگاهی به آسمان کرده ای امشب؟!

آرزوهایت را برای خدا ردیف کن... آخر خدا برای ِ تو اجابتش را گذاشته روی دست ِ آسمان...

« عجل لولیک الفرج » هایت را بین تمام آرزوهایت تقسیم کن... بگذار نور ببارد میان آرزوهایت...

راستی! یادت نرود آرزوی بزرگت همین است! اصلا « آرزو » استعاره از پسر ِ فاطمه است!...خودت توی دعای ندبه هر جمعه صدایش می زنی: «امنیة شائق یتمنی من مومن و مومنة » ای آرزوی پر اشتیاق مومنان....
 « مهدی »... امشب این آرزویت را با خدا بگو... بگذار تمام آرزوهایت را غرق نور و مشک و عنبر کند....

امشب برای ِ خاطر ِ فاطمه س اجابت ِ « بیا مهدی » ها را طلب کن... بگذار امشب « مهدی » میهمان سجاده ات شود... بگذار امشب تو هم میهمان قنوت ِ « مهدی » شوی...

« عجل لولیک الفرج » هایت را برای خدا ردیف کن... آرزوهای ِ دیگرت را هم... آخر خدا برای ِ تو اجابتش را گذاشته روی دست ِ آسمان...

                                                   آرزوهایت مستجاب...

پینوشت:
اللهم عجل لولیک الفرج
 راستی! روی بال ملائک پرواز کردی اگر، مرا یادت نرود...



نوشته شده در پنج شنبه 91 خرداد 4ساعت ساعت 6:49 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

امشب اولین شب جمعه ی ماه رجب است و آن را لیلة الر غائب می نامند.

امشب,شب آرزوهاست.یعنی شبی که می توانی با خدا حرف بزنی و هرچه می خواهد دل تنگت بگویی.

با خودم فکر کردم که امشب در دعاهایم چه بگویم و چه بخواهم,که به یکباره یاد مکه افتادم و آن اولین لحظه ی دیدار.

اولین باری که به خانه ی خدا مشرف شدم تابستان سالی بود که تازه کلاس دوم راهنمایی را تمام کرده بودم.ما آن وقت ها در شهرستان سرخس زندگی می کردیم.اولین گروه از کاروان های دانش آموزی کشور عازم مدینه و مکه بود و سهم شهرستان ما تنها شش نفر. قبل از آمدن به مشهد در محل سازمان دانش آموزی شهر مراسم با شکوهی برایمان گرفتند.اکثر مردم شهر هم آمده بودند و با چشمانی اشکبار به ما شش نفر التماس دعا می گفتند.یکی میخواست برای شفای بیمارش دعا کنیم,یکی برای خانه دار شدنش,دیگری برای اینکه او هم برود و ...

یادم می آید آن روزها به ما گفته بودند هر کسی که برای اولین بار چشمش به خانه ی خدا می افتد سه دعای مستجاب دارد آن هم بی برو برگرد.چقدر آن روزها فکرم مشغول بود برای اتنخاب این سه دعای مستجاب از بین آن همه خواسته های خودم و دیگران...

عجب روزهایی را در مدینه گذراندیم!حسی عجیب,دل تنگی ای غریب که حتی در کوچه و بازار و اتاق های هتل هم می توانستی حسش کنی.سحر هایی که در بین الحرمین می نشستیم و ارام اشک می ریختیم چه صفایی داشت.بین الحرمین گویی تکه ای از آسمان بود که در آنجا چنان پرنده ای می شدی که دلت می خواست تا خود خدا پر بکشی.

خداحافظی از هیچ جا برایم سخت تر از خداحافظی از مدینه نبود.بغض چنان بر گلو چنگ می انداخت که دیگر گریه هم کاری از کار پیش نمی برد.انگار تمام غم های دنیا یکباره بر دلت هوار شده بود.چشم ها در این آخرین لحظات سخت بی تاب بود و در جستجوی گمشده اش به هر سوی بقیع می دوید.دست ها تمام به پنجره ی بقیع گره خورده بود.همه لباس سفید احرام به تن کرده بودند.اتوبوس ها کمی ان طرف تر از حرم حضرت رسول"ص"منتظر بودند و سرپرستان کاروان مدام از بچه ها می خواستند که هر چه زودتر خدا حافظی را پایان دهند تا هر چه زودتر به سمت مسجد شجره حرکت کنیم.یادم هست که دست های برخی را به زور از بقیع  جدا کردند.حالا دست ها جدا شده اما پاها کجا توان رفتن دارد؟هر کسی در پله ای از بقیع نشسته و اشک می ریزد,گاهی یکی چند قدمی می آید,به ناگاه برمی گردد و دوباره دست های توسلش را به بقیع میرساند.آه که چقدر سخت است جدایی!چقدر سخت است جدایی از صبح های ملکوتی بین الحرمین,اما به گمانم بچه ها آخر دل هایشان را به بقیع گره زدند که بالاخره توانستند سوار اتوبوس ها شوند.

اتوبوس که راه افتاد ,چشم ها همچنان آخرین نشانه های مدینه را که گلدسته های بلند مسجدالنبی بود دنبال می کرد.

گلدسته ها هم که از دیدگان محو شد هرکسی در حال خودش تکیه بر شیشه ی اتوبوس زده  و با خودش چیزهایی زمزمه می کند.من نیز شعری زمزمه می کردم که به گمانم زبان حال تمامی آن اشک و آه ها در آن لحظه همین بود:چه می گردد مژده ی فرجت ارمغان این کاروان گردد؟

بعد از محرم شدن در مسجد شجره که آن هم حال و هوایی خاص داشت وقتی به مسجد الحرام رسیدیم روحانی کاروانمان گفت:سر هایتان را پایین بیاورید و تا وقتی کاملا جلوی کعبه نرسیده ایم به کعبه نگاه نکنید.همه با گام هایی آرام به سمت کعبه حرکت کردیم و مقابل کعبه که رسیدیم سرهایمان را بلند کردیم.حال آن لحظات واقعا وصف نشدنی است!انگار اصلا در این دنیا نبودی!آخر مگه آن همه بزرگی و عظمت در چشمان کوچکمان جای می گرفت؟

به گمانم به همین خاطر بود که پاها دیگر توان ایستادن نداشت و همه به سجده افتادیم.

سجده گاه ها که با زمین مقدس مسجدالحرام تماس یافت دیگر اشک بود که جاری می شد!

اما آرزوهایم!و آرزوهای دیگران! و آن سه دعای مستجاب! همان ها که خیلی بهشان فکر کرده بودم...

خدای من!انگار به یکباره همه چیز فراموشم شده بود! تنها چیزی که در آن لحظه به زبانم آمد همان ذکری بود که روحانی کاروان از قبل یادمان داده بود:شکرا" شکرا" شکرا" عفوا" عفوا" عفوا"

آری انگار نمی شد با همه ی کوچکیت مقابل آن همه بزرگی و عظمت بایستی و بگویی خدایا فلان چیز از این دنیا را برای خودم  یا دیگری می خواهم!

تمام آن چیزی که در آن لحظه به یادت می آمد همه ی کوتاهی ها,نا فرمانی ها و گناه هایت بود و به ناگاه در میافتی که چقدر تا به حال بد بخت بوده ای!وتمام بدبختیت نه نداشتن پول و عافیت و همسر خوب و .. که نداشتن یگانه رفیق شفیق بزرگی است که همیشه همه ی سعیت را به کار گرفته ای تا خودت را از وجود پر از مهر و محبتش جدا کنی و با این حال او همیشه هوای تو را داشته!

در آن لحظه گویی قیامت شده بود که تو تمام دنیا و آرزوهایش را پشت سر نهاده و تنها به دنبال گمشده ات بودی.همان کسی که در تاریک ترین روزهای زندگیت تو را از غصه می رهاند و همه ی مهربانیش را یک جا به قلب تو می ریخت.

آری  انگار دیگر تنها آرزویت برای خودت و دیگران خود خدا را از خودش خواستن بود و دیگر هیچ !

که تو خوب می دانستی خدا را داشتن یعنی همه چیز را باهم داشتن و هرچه بی او یعنی هیچ!

البته در لحظاتی دیگر وقتی کنار کعبه میرفتیم چشم می دوختم به آن خانه ی با عظمت و برای آرزوهای خودم و دیگران دعا میکردم.

امشب هم شب آرزوهاست و این همه خاطره یکجا به ذهن و دلم آمد تا باز هم یادم بیاید که از میان همه ی آرزوهای ریز و درشتم مهم ترینش همان خدا را از خودش خواستن است و نیز دعا برای ظهور مهدی موعود"عج" که فرج همه ی مشکلاتمان در ظهور وجود پاک و مهربان ایشان است.

به هر حال اگر خداوند توفیقم دهد امشب برای همه ی دوستان و آشنایان دعا خواهم کرد و امید که آنها نیز مرا به یاد داشته باشند.

اللهم عجل فرج مولانا صاحب الزمان...



نوشته شده در پنج شنبه 91 خرداد 4ساعت ساعت 2:26 عصر توسط پونه| نظر

اولین سحر از رجب سال ِ پنجاه و هفت، مدینه، خانه ای ساده اما پر مهر:

این آفتاب که امروز از مشرق ِ چشمان ِ « علی » طلوع کرده « محمد » است...

این ماه که امشب سر در دامان زینت ِ سجاده نشین ها نهاده « باقر » است...

حسین ع آمده است... با یک بغل سلام و گلخند و شادباش...

 علی ع محمدش را می دهد به آغوش پدر... حسین ع لبخند می زند... علی ع و محمد ع نیز... سه تبسم در هم گره می خورد... آسمان نور می پاشد و مُشک می ریزد... فتبارک الله احسن الخاقین...

رخسار ِ حسین ع به لبخند شکفته می شود... تمام گل های بهشت به پای تبسمش جوانه می زنند... طفل در آغوش حسین ع لبخند می زند... عطر بهشت می پیچد...  دنیا بهشت می شود... فتبارک الله احسن الخالقین...

پدر و پسر و نور ِ چشم... حسین ع و علی ع و محمد ع... چشم ها غرق عشق خیره در هم... وَه که چه شکوهی دارد این سه نگاه... چه عِطری دارد این جمع...

آسمان غرق ِ تبارک... آسمان غرق ِ شادباش...

آسمان کف می زند... ملائک کِل می کشند... فرشتگان بال در بال صف می کشند... نور می بارد و نور می بارد و نور می بارد...

 شهید و نوید و شاهد ِ کربلا غرق تبسم... حسین ع و علی ع و محمد ع غرق نور...

کربلا ستاره باران می شود... نینوا پر می شود از آواز پر ِ ملائک...

سه خورشیدِ کربلا نور می ریزند در دامن ِ آسمان... آسمان نور می گیرد از طلوع ِ « باقر »

مدینه روشن می شود... کربلا روشن تر...

خدا دوباره منت می گذارد بر کائنات... شکافنده آگاهی ها هبوط می کند در زمین...  

کربلا! قدم ِ نورسیده مبارک...

کربلا! قدم ِ نورسیده مبارک...

پی نوشت:

شهید کربلا: اباعبدالله ع * نوید کربلا: حضرت امام زین العابدین ع: جمع بین پیام آوری آقا و «ما رایت الا جمیلا » بانوی کربلا میشه نوید * شاهد کربلا هم که حضرت امام باقر ع به دلیل حضور در عاشورای 61 بین کودکان کاروان*

جهت عرض تبریک به محضر صاحبمون امام عصر عج برای سلامتی و فرجش صلوات « اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم »



نوشته شده در سه شنبه 91 خرداد 2ساعت ساعت 4:0 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

بارونی از ستاره ها                              از آسمون می باره

تو خونه ی مولا علی                           عیدی میدن دوباره

هر کی دلش عیدی میخواد                  یه شاخه گل بیاره

سلاااااااام

عید همگی مبارک.

حلول ماه عزیز رجب و میلاد پنجمین امام نازنین مبارک.

 گفتم منم از قافله عقب نمونم و به همه شما دوستان خوب وبلاگیم عیدی بدم. بهترین عیدی دنیا رو تقدیمتون می کنم:

هر کس شب اول ماه رجب بعد از نماز عشاء دو رکعت نماز بخواند در رکعت اول حمد و الم نشرح یک مرتبه، و توحید سه مرتبه، و در رکعت دوم حمد و الم نشرح و فلق و ناس و بعد از سلام نماز سی مرتبه بگوید لااله الا الله و سی مرتبه صلوات بفرستد خداوند همه گناهان او را بیامرزد مانند روزی که از مادر متولد شده باشد. پیامبر اکرم ص

دوستان خوبم پیشاپیش تولد دوباره تان را تبریک می گویم. رحمت و مغفرت الهی گوارای وجودتان.

تذکر: آقا هر کی نمازو خوند واسه منم دعا کنه!!!!

منبع این نماز: مفاتیح الجنان اعمال شب اول ماه رجب



نوشته شده در سه شنبه 91 خرداد 2ساعت ساعت 7:34 صبح توسط ملیحه سادات| نظر

دارد می آید...
 دارد می آید با دامن دامن رحمت و مغفرت...
جاری می شود نهر ِ شیرینتر از عسل و سپیدتر از شیر...
سوغات بهشت است... هدیه خوب ِ خدا برای تمام بنده ها...
می آید با دنیا دنیا خوشنودی و خرسندی ِ خدا...
می آید و با آمدنش می رود خشم ِ خدا...
می آید تا درهای دوزخ را به روی ما ببندد...
نامش را « اصب » گذاشته اند بس که رحمت و مغفرت در جاری ِ زلالش بی دریغ می بارد.
 اصب یعنی باران ِ رحمت، یعنی باران ِ مغفرت، یعنی باران ِ بدون وقفه، پر از سخاوت...
در حرمت و فضیلت یکدانه است...در شرافت تمام و کمال...
بهانه است، برای راندن آتش! یک روز روزه اش جهنم را دور می کند، یک سااااااال دورتر...
سه روز روزه اش سند می زند به نامت! سند ِ بهشت...
روزه اش آسان می کند برایت: سکرات مرگ، هول پس از آن، گذر از صراط، هول قیامت و... اصلا آن دنیایت را گوارا می کند.
خدا به نام خودش زده این ماه را...
رجب را می گویم... ماه ِ بزرگ خدا...
رجب دارد می آید با دامن دامن رحمت و مغفرت...

تذکر: این متن بر اساس روایات وارده در مفاتیح الجنان نگاشته شده.

صلواتی بفرستید به روان پاک شیخ عباس قمی اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

توجه: التمااااااااااااااااااس دعااااااااااااااااااای فراوااااااااااااااااااااااان



نوشته شده در دوشنبه 91 خرداد 1ساعت ساعت 12:17 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin