خاک بر سر عشق کنند که مرا چنین اسیر کرده . ای داد که دلم را از دست دادم! شاید سختی عشق و عاشقی آنجا باشد که معشوقی داشته باشی که بسیار ناز کند . آن قدر که دیگر ندانی چگونه با او رفتار کنی. بدی عشق این است که دوست داری معشوق را در تملک خود بگیری . یعنی لحظه ای از او جدا نشوی. خدایا! این دل چه نعمتی است که مایه شادی مرا فراهم نمی کند؟ آینه دار معشوقی شده و مبهوت او. احتمالا لیلی ما هم روی خود را دیده و به خود عاشقتر از ما شده. نمی دانم! شاید لیلی، خود، عاشق است...آری!عاشق است اما نه عاشق من! لیلی حیران و واله معشوقی است که انگار عشق است...نه ...چشمه عشق است ...نه...آفریدگار عشق است. قسم به آفریدگار عشق که لیلی من نمیداند چقدر زیباست!نمی دانم، شاید لیلی من در محراب عشق به نماز میایستد تا کمی جان بگیرد. کمی طاقت به دل آورد تا اندکی از معشوق خود چشم جدا کند، چشمکی به من بزند و نگاه مرا دیوانه خویش کند. بعد نگاهم ، نگاهش را دنبال کند. چشمانم دنبال چشمانش بدوند تا به در خانه آفریدگار عشق برسد. لیلی میخواهد خانه او را به من نشان بدهد. او در را باز کند. لیلی نگاهش را از من بستاند و به طواف او پر بکشد و بعد در مقابل نگاهش به سجده افتد و همچنان در تپشی ناب به تسبیح لب بزند و در مستی غرقه شود. دلم...نه ... دلم نه...آن دل دیگر مال من نیست! انگار هقهقهایم، حلقه استغاثهای است که بر در خانه او کوبیده می شود.
By Ashoora.ir & Night Skin