بسم الله... مادری کودک ِ درونش را برای خدا نذر کرد! روزها در امید و اضطراب از پی هم گذشت... و مادر در ابهامی مقدس تولد فرزندش را انتظار میکشید آخر در یک سحرگاه نورانی و پاک دردی شریف بر تاروپود جان ِ مادر نشست... و دخترکی زیبا و معصوم از او متولد شد... مادر، کودکش را تمام ِ هستیاش را به خدا هدیه داد! خدا هم به پاس ِ اخلاص ِ مادر، تبسم نمود و نذر را قبول کرد... مادر شاد و خرسند دخترکش را به دستان ِ خدا سپرد... خدا هم با هزار مهر و عشق نذر ِ زن را به آغوش کشید و به خانهاش برد! بعد هم با یک دنیا محبت و لطف، نور پاشید میان قلب دختر . . سالها از نذر ِ مادر گذشت دخترک جوانی شده بود پاک و مهربان زیباروی و نورانی... . دختر ِ جوان روزها و شبهایش را با خدا سر میکرد خدا هم مثل همان روزهایی که دخترک تازه به خانهاش آمده بود با عشق پای حرفهایش مینشست و هر روز برایش از بهشت غذا میفرستاد... آخر خدا عاشق ِ دخترهاست! مخصوصا اگر دختر پاک باشد و نجیب آن وقت دیگر خدا دلش میخواهد تمام ِ دنیا را فدای نجابت دختر کند! . روزها میگذشت و دختر نورانیتر و نورانیتر میشد... و خدا بر او عاشقتر و عاشقتر... یک روز خدا برای دختر پیغامی فرستاد و لطفش را بر او تمام کرد: مریم! ما تو را برگزیدیم و پاک گرداندیم و به خاطر ِ پاکیات تو را بر تمام زنان عالم برتری دادیم... . حالا خدا سالهاست، مهر و نور و عشقش را به دختران هدیه میدهد و هر روز پیامش را برای مریمهای پاکش میفرستد... خدا مریمهای پاکش را خیلی دوست دارد... خدا عاشق مریمهاست... خدا عاشق ِ مریمهاست... . . . این نوشته برداشت آزادی بود از آیات 35 تا 42 سوره مبارکه آلعمران. تقدیم به دوست عزیزم هالهی پاک و مهربانم
By Ashoora.ir & Night Skin