پیش از عاشورا انگار اصلا نبوده!! در قصهی عاشورا هم که گمش میکنیم؛ در گوشهی خیمهگاه، بیمار و خسته!! 34سال عمر بعد از عاشورایش را فقط در محراب شنیدهایم با پایی ورمکرده و پیشانیای پینهبسته! فقط شنیدهایم صحیفهای دارد و زمانی در کوفه و شام خطبهای خوانده! «پسر زیاد! مرا از کشتن میترسانی حال آنکه کشته شدن عادت ماست و شهادت کرامت ما !» طنین این صدای محکم و استوار در گوشت که میپیچد، تازه میفهمی، امامت، در محراب و سجاده خلاصه نمیشود! تازه میفهمی، همین امام سجادهنشین است که شام را به هم ریخته: «منم فرزند مکه و منا، منم فرزند زمزم و صفا... ای یزید! وای بر تو، روز قیامت جد و پدرم حصم تو باشند..» صحیفهاش را که ورق میزنی بیشتر از اشک و آه، علم و حکمت میبینی و درس و اخلاق. سحرهای رمضان هم که با ابوحمزهاش اوج میگیرد... عجب ظلم عجیبی بر خود روا کردهایم که مرد عشق و عمل را در پس اشکهایش گم کردهایم... اللهم عَرفنی حجّتک فإنک إن لَم تعرفنی حُجتکَ ضللتُ عَن دینی...
By Ashoora.ir & Night Skin