سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

پیش از عاشورا انگار اصلا نبوده!!

در قصه‌ی عاشورا هم که گمش می‌کنیم؛ در گوشه‌ی خیمه‌گاه، بیمار و خسته!!

34سال عمر بعد از عاشورایش را فقط در محراب شنیده‌ایم با پایی ورم‌کرده و پیشانی‌ای پینه‌بسته!

فقط شنیده‌ایم صحیفه‌ای دارد و زمانی در کوفه و شام خطبه‌ای خوانده!

«پسر زیاد! مرا از کشتن می‌ترسانی حال آن‌که کشته شدن عادت ماست و شهادت کرامت ما !»

طنین این صدای محکم و استوار در گوشت که می‌پیچد، تازه می‌فهمی، امامت، در محراب و سجاده خلاصه نمی‌شود!

تازه می‌فهمی، همین امام سجاده‌نشین است که شام را به هم ریخته: «منم فرزند مکه و منا، منم فرزند زمزم و صفا... ای یزید! وای بر تو، روز قیامت جد و پدرم حصم تو باشند..»

صحیفه‌اش را که ورق می‌زنی بیش‌تر از اشک و آه، علم و حکمت می‌بینی و درس و اخلاق.

سحرهای رمضان هم که با ابوحمزه‌اش اوج می‌گیرد...

عجب ظلم عجیبی بر خود روا کرده‌ایم که مرد عشق و عمل را در پس اشک‌هایش گم کرده‌ایم...

اللهم عَرفنی حجّتک فإنک إن لَم تعرفنی حُجتکَ ضللتُ عَن دینی...

 



نوشته شده در سه شنبه 91 آذر 7ساعت ساعت 3:36 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin