بیش از یک ماه است در مشهد ماندهام و مشغول ترقی شدهام! اما حتی یک شب هم نیست که خواب ِ خانه و کاشانه رانبینم! فکر ِ ولایت یک لحظه هم از سر بیرون نمیرود! پیامکی از مادرم رسید. لبریز از مهر: « خوش به حالم که من تو را دارم، تو که از عطر عشق سرشاری و باایمانی.... دخترم دوستت دارم.» اساماس مادر با من همان کرد که شعر و چنگ رودکی با امیر سامانی! آب جیحون فرونشست. ریگ آموی پرنیان شد. بوی جوی مولیان مدهوشم کرد. پایم بند ِ عرفه است و گرنه همان لحظه که پیام مادر رسید ترقیها را رها میکردم و پا به رکاب میگذاشتم و به سوی زندگی روان میشدم. مشهد را پشت سر میگذاشتم و به سوی بخارای خودم پرمیگشودم! پایم بند ِ عرفه است که دوام آوردهام! و گرنه قلب دارد از ریشه درمیآید! مادر میگفت بچههای مسجد دائم سراغ تو را میگیرند! و دلم برای مسجد تنگ شد و برای بچههایش! دلم حتی برای سنگ و کلوخ کوچهمان تنگ شده! چه رسد به آدمهایش! عرفه را که بخوانم رفتهام! بخارای من ایل من! به ایل! که برسم دیگر هوای شهر و ترقی به سرم نخواهد زد! درس و کتاب را تعطیل میکنم! قربان تا غدیر! مقیم ایلم! میان مهربانی مردم ِ خودم. مقیم ِ عشق پدر و مادر! بوی جوی مولیان آید همی... . دوستان ارجمند تا عید غدیر میرم شهر خودمون! و برای زیارت بیشتر خانواده نت تعطیل! گوشی موبایلم هم خاموشه! زیاد دلتنگی نکنید برمیگردم! شاید هم تمدید کردیم غدیر تا قربان:) غدیر امسال تا قربان بعدی!! الان فقط بوی جوی مولیان مدهوشم کرده همی! التماس دعا....
By Ashoora.ir & Night Skin