سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

بیش از یک ماه است در مشهد مانده‌ام و مشغول ترقی شده‌ام!

اما حتی یک شب هم نیست که خواب ِ خانه و کاشانه رانبینم! فکر  ِ ولایت یک لحظه هم از سر بیرون نمی‌رود!

پیامکی از مادرم رسید. لبریز از مهر: « خوش به حالم که من تو را دارم، تو که از عطر عشق سرشاری و باایمانی.... دخترم دوستت دارم.»

اس‌ام‌اس مادر با من همان کرد که شعر و چنگ رودکی با امیر سامانی!

آب جیحون فرونشست. ریگ آموی پرنیان شد. بوی جوی مولیان مدهوشم کرد.

پایم بند  ِ عرفه است و گرنه همان لحظه که پیام مادر رسید ترقی‌ها را رها می‌کردم و پا به رکاب می‌گذاشتم و به سوی زندگی روان می‌شدم. مشهد را پشت سر می‌گذاشتم و به سوی بخارای خودم پرمی‌گشودم!

پایم بند  ِ عرفه است که دوام آورده‌ام!

و گرنه قلب دارد از ریشه درمی‌آید!

مادر می‌گفت بچه‌های مسجد دائم سراغ تو را می‌گیرند! و دلم برای مسجد تنگ شد و برای بچه‌هایش!

دلم حتی برای سنگ و کلوخ کوچه‌مان تنگ شده! چه رسد به آدم‌هایش!

عرفه را که بخوانم رفته‌ام!

بخارای من ایل من!

به ایل! که برسم دیگر هوای شهر و ترقی به سرم نخواهد زد!

درس و کتاب را تعطیل می‌کنم! قربان تا غدیر! مقیم ایلم! میان مهربانی مردم  ِ خودم.

مقیم  ِ عشق پدر و مادر!

بوی جوی مولیان آید همی...

.

دوستان ارجمند تا عید غدیر می‌رم شهر خودمون! و برای زیارت بیشتر خانواده نت تعطیل! گوشی موبایلم هم خاموشه! زیاد دلتنگی نکنید برمی‌گردم!

شاید هم تمدید کردیم غدیر تا قربان:) غدیر امسال تا قربان بعدی!!

الان فقط بوی جوی مولیان مدهوشم کرده همی!

التماس دعا....

 



نوشته شده در سه شنبه 91 آبان 2ساعت ساعت 12:23 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin