بسم الله الرحمن الرحیم عزیز علی أن أری الخلق و لاتری و لا أسمع لک حسیساً و لانجوی کاش جمعههایی که این فرازها را میخواندیم؛ راست میگفتیم. کاش جمعههایی که این فرازها را میخواندیم؛ از ته دل میگفتیم. آنوقت مجبور نمیشدیم که به جای اینکه چهره نورانی تو را ببینیم؛ یا حداقل به جای اینکه از دیدن دیگران درحالی که تو را نمی بینیم ناراحت باشیم؛ کارمان به جایی برسد که مجبور شویم صحنههایی را ببینیم که تصورش هم قلب و روح انسان را میسوزاند؛ جملههایی را بشنویم که وقاحتش، انسان را تا آستانه جنون میکشاند. چگونه میتوان این خشم را، این تنفر را، این انزجار را ساکت کرد؟! اما این انزجار، از کیست؟ کاش میتوانستم بگویم بیتقصیرم. کاش میتوانستم بگویم خدایا عاملانش را لعنت کن. خدایا، دیگر نمیخواهم زمینه و بستری باشم برای این همه سیاهی. خدایا، میدانم که خودم هم، کم کمش، کوتاهی کردهام؛ اما از یک چیز مطمئنم: قلبم، احساسم و روحم با اولیائت گره خورده است؛ میتوانم بگویم دوستشان دارم. پس به حرمت این محبت، مرا، افکارم را، روحم را، گفتارم را، اعمالم را منزه کن از این همه سیاهی، از این همه آتش، از این همه سوختن. خدایا، انزجارم را و نفرتم را در پیشگاه محبوبت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) فریاد میکنم. خدایا، دیگر نمیگذارم؛ دیگر نمیگذارم ردپایی از من در این جنایتها باشد. خدایا، با تمام وجودم دربرابرش ایستادهام. خدایا، یاریام کن. بگذار تا روسفید باشم؛ بگذار تا در آن هنگامهای که چشم در چشم ولی ات دارم، سر به زیر نیاندازم. خدایا، تمام جوارح و جوانحم را قوی ساز تا برای او قدم بردارم. خانم جاافتادهای بود. جلوی راهم رو گرفت. زائر بود ولی در ابتدای ورود به مشهد مقدس! کیفش رو زده بودن. موبایلدردست، دنبال مسجد یا حسینیهای میگشت که در آن ساعت از روز باز باشد تا موبایلش را گرو بگذاره و هزار تومانی قرض بگیره تا بره خونه فامیلش در سیدی! آدرس مسجد رو از من پرسید ولی در اون موقع از روز در خانه خدا به روی کسی باز نبود! خودم دو هزار تومان بهش دادم و گفتم کمه، گفت با اتوبوس میرم. گفت تشنهم اینجا آبی هم نیست. آبمیوه خریده بودم تقدیم کردم. گفت شماره موبایلتو بده که قرض را بهت برگردانم گفتم نیازی نیست. خداحافظی کردیم و من خوشحال که روزم را با کمک به یک بنده خدا شروع کردم. خوشحال از اینکه به احتمال زیاد خدا به پاس این کار خیر اجری را در همین روزها به من خواهد داد. سوار اتوبوس شدم و حرکت کرد. یکهو به ذهنم رسید که بندهخدا از دیشب تا حالا حتماً گرسنه هم شده چرا تیتاپی را که همراهم بود بهش ندادم! بعد به ذهنم رسید که چرا با خودم نیاوردمش مؤسسه؟ آنجا حتماً همکارا کمک میکردن و مبلغی میدادن که با آژانس به مقصد برسه. بعد به ذهنم رسید که چرا شماره موبایلم رو ندادم شاید در راه باز هم مشکلی براش پیش بیاد و نیاز به کمک داشته باشه بعد به ذهنم رسید که خب اگه شارژ داشت که به فامیلش زنگ میزد. بعد به ذهنم رسید که کاش همانجا با گوشی خودم به فامیلش زنگ میزدم و اطلاع میدادم که چنین اتفاقی افتاده. بعد به ذهنم رسید که... خدا از سر تقصیراتم بگذره. می شود شد بهار با یک گل از دل یک شکوفه شادی کرد دل به سودای یک شقایق داد یک بتفشه یک اطلسی آری از زبان کویر می گویم یک شقایق برای من باغیست... دلاتون همیشه بهاری، الهی همتون گل باشید و عمرتون گل نباشه... دوشنبه 11 اردیبهشت ماه سال 91 آخرین شب مراسم عزاداری حضرت زهرا تو سالن شهدای راه آهن. امشب که تموم بشه مطمئنم که تا سال بعد طول می کشه که دهه فاطمیه تو ذهنا جا داشته باشه. دیشب تو حیاط سالن بودم و پشت سرم صدای آهنگ و دست و خوشی و شادمانی و روبه روم صحنه های طراحی شده سیلی خوردن مادر، بی قراری زینب و لحظه های وداع امیرالمؤمنین با فاطمه.... به راستی فاطمه(س) را چگونه می توان همیشه به یاد داشت؟ تو ببخشا... که اگر صورت من نیلی نیست پلک سالم دارم بازو و پهلوی من بی درد است لیک چشمانم اگر بهر تو گریان نشود نامرد است... بانوی من در آن هنگام که به فرمان پروردگار به خاطر انفاقت به آن پیرزن هر آرزویی میکردی و هرچه میخواستی برآورده میشد؛ تو فقط لذت عبادت پروردگار را خواستی.... و حال اگر خواسته ای از من بخواهند تنها و تنها می گویم: فرصت ریختن قطره اشکی برای زهرا میخواهم.... به عنوان اولین مطبی که به وبلاگ دادم، افتخار میکنم که در ایام فاطمیه و با نام حضرت زهرا شروع کردم....
گاهی اصلا گمان نمی کنی ولی می شود
گاهی نمی شود، نمی شود که نمی شود
گاهی هزار دوره دعا یی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدایی و بخت نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود
گاهی ...
.
.
.
و گاهی همه چیز آنقدر خوب پیش می رود که می خواهی خود را در آغوش خدا بیاندازی و بوسه بارانش کنی از شکرگزاری....خدایا ممنونتم
احساس میکنم شایستگی این لطف بزرگ را ندارم که در بهترین رشته تحصیلی و در کنار بهترین دوستان دنیا که همگی سرشار از نبوغ و استعدادند در یکی از بهترین دانشگاه ها به تحصیلم ادامه دهم ولی اکنون که خدای مهربانم مرا در کنار این خوبها انتخاب کرده تمام سعی خود را میکنم تا در این مسیر قرآنی فردی مفید برای جامعه و مادری سودمند برای فرزندانم باشم تا خشنودی خدا را به دست آورم و ذره ای از شکر خداوند را به جا آورم.
خداوندا مرا در این راه یاری کن همانگونه که تا حال یاری نموده ای
بعد به ذهنم رسید که چقدر در طول عمرم مثل همین اتفاق، کوتاهیهای تابلو و جبرانناپذیری کردم و دو قورت و نیمم هم باقی بوده و از خدا طلب اجر داشتم و حتی به ذهنم هم نرسیده! که چه کارهایی باید انجام میدادم و ندادم.
By Ashoora.ir & Night Skin