. پیامبر در درون نهنگ به تسبیح و استغفار مشغول شد. نوای محزون پیامبر، هر روز در بطن نهنگ میپیچید و نهنگ از درون میلرزید. انگار تسبیحِ پیامبر در رگ و ریشهاش جریان مییافت و بر تاروپودش مینشست! پیامبرِ درونِ نهنگ شب و روز با خدا راز و نیاز میکرد و انگار هر روز بندِ تسبیحش پاره میشد و دانههای تسبیح غلت میخورد و از چشم نهنگ روی دریا میافتاد! دانههای تسبیح به دریا نرسیده دریا را بههم میریخت، طوفان میشد و موج میزد و دریا احساسِ تازهای مییافت! هر ذکرِپیامبر در جانِ نهنگ شوری تازه بهپا میکرد، نهنگ با تسبیحِ پیامبر جان میگرفت، شور میگرفت، خیز برمیداشت و بر دریا ضربه میزد! نهنگ از درون حس عجیبی داشت! آرام نبود، مثلِ همیشه نبود! خودش این را میفهمید! نهنگ، عاشق شده بود! نهنگ شب و روزش را با تسبیحِ پیامبر سرمیکرد، تا اینکه یک روز خدا به نهنگ فرمان داد پیامبر را به ساحل برساند... حالا سالهاست که دریا بر ساحل مشت میزند و دنبال پیامبری میگردد که با ذکرش جانِ تازهای به دریا بدهد! حکایتِ آوازِ نهنگها هم همین است؛ از سرِ دلتنگی برای تسبیحِ پیامبری که اهالی دریا را عاشق میکرد... . . دعای کمیل که تمام شد اعلام کردند ساعت دوی بامداد حاج سعید حدادیان مناجات خوانی دارد. و حالا کو تا دوی بامداد! واویلا یعنی از الان که سرشب است تا ساعت دو، حرم جان دیگر هیچ برنامهای ندارد!! حالا باید بالاخره یکجوری سرمان را گرم کنیم تا ساعت دو شود به وقت حرم! حساب کتاب میکنم که تا دوی بامداد چکنم؛ نه اینکه برای گذران وقت، برای اینکه مثلا وقتمان تلف نشود لابد!! مثلا دو رکعت نمازی بخوانیم خب این میشود دو دقیقه! چارتا زیارت بخوانیم نهایت نهایتش خیلی فاز بدهد نیم ساعت! برای استراحت چارتا پیامی بدهیم به دوستان و رفقا که مثلا ما حرمیم تجدید وضویی داشته باشیم حالی دست داد توسلی ای بابا هر کار کنم تا ساعت دو خیلی راه مانده است! خلاصه به هر طریقی بود به ساعت دو رسیدیم و خوشحال بدو سمت رواق امام! از ساعت دو تا اذان هم دو ساعت بیشتر میشد؛ حالا آدم خیلی عابد هم باشد دو ساعت مناجات سختش میآید بالاخره! دمدمههای اذان حس میکردم در ان لحظه از لیله الرغائب، رغائب تمام آدمهای دور و برم این است که برای یک لحظه هم شده خدام حرم بگذارند سر به زمین بگذارند و لااقل در حد یک چرت حال کنند! شخص شخیص خودم در ان لحظه غایت آمالم این بود که هر چه زودتر ساعت شش شود و با دو بروم و بپرم توی اولین اتوبوسی که استارت بزند و دربست بروم تا خانه بنظرم میرسید آنها که تا ساعتی قبل به غلط کردم از گناهان مشغول بودند حالا به غلط کردم از شببیداری مشغولند! پیرزنی خادمهای حرم را نفرین میکرد که بیدارش کرده بودند میگفت اینها خادم یزیدند! البته میشد درک کرد حال بندهخدا را ! خلاصه بالاخره اذان شد و نماز شد و سخنرانی قبل دعای ندبه شد و نهایتا ساعت شش! و من آنقدر دچار نشاط و فرح شدم که هر که مرا میدید گمان میکرد لابد رغائبم را گرفتهام. گازم را گرفتم سمت ایستگاه اتوبوس و در آن لحظه فرح بخش نفهمیدم از امام رضا تشکری خداحافظیای دست شمادردنکندی کردم یا نه فقط یک لحظه با ترمز اتوبوس از خواب پریدم و دیدم ای داد بیداد خوابم برده و نفهمیدم کی از ایستگاه رد شده و حالا هاج و واج پیاده شدم تا ایستگاه رد شده را پیاده برگردم سمت خانه! در آن خنکای صبح چشمهایم به شدت میسوخت البته نه از شدت خوابزدگی از شدت عبادت شب!! خلاصه اینکه پیادهروی تا خانه هم حالگیری خدا بود برای من که لحظهشماری میکردم برای رسیدن سرم به روی بالشت! و حالا که حساب میکنم میبینم با خواب عمیق روز بعد تقریبا با خدا بیحساب شدهام! چون رغبت دیگری یادم نیست که آن شب از خدا خواسته باشم! . . بسم الله.... . بابای من توی جیبهایش نقل دارد و نبات نور دارد و صفا به خانه که میآید نقل و نباتها را میریزد توی مشت ما و همیشه دعوا میشود سر ِ شکلات ِ بهترش! بابا همیشه توی جیبش آدامس هم دارد! دعوا سر ِ آدامس هم زیاد است! اما بهتر از نقل و نبات و آدامس نور ِ باباست بابا توی جیبهایش نور دارد و ایمان رنگین کمان دارد و باران! همیشه توی جیبهایش حکایتی هست که برای ما بگوید همیشه توی دستهایش روایتی هست که برای ما بخواند بابا، مفاتیح ِ خانه است! فضیلت ماهها و ثواب اعمال، نماز و ادعیهی وارده! بابای من خودش کلید ِ بهشت است! بابای خوبی که قرآن، خوب، بلد است! معنیاش را خوبتر، تفسیرش را خوبترتر! بابای دانشمندم، برای ما استاد است استاد ِ خوبیها استاد ِ قرآن استاد ِ زیباییها .
. حلول ماه رجب رو تبریک میگم. من عاشق ماه رجبم و این عشق رو پدرم در من بوجود آورده و این بهونهای شد برای نوشتن این مطلب! . . بسم الله... . میآمد سر راه میایستاد تماشایت میکرد و میرفت! همین! . کار هر روزش بود از دیدنت سیر نمیشد که هیچ! تشنهتر هم میشد! . . کاش میشد برای یک لحظه هم که شده، (من) جای (او) باشم! بیایم سر راه بایستم بعد تو بیایی و با تمام هیبتت از پیش نگاهم گذر کنی! من تماشایت کنم مقابل شکوهت در هم شکنم و بی هیچکلامی اشک بریزم و فقط تماشایت کنم بیایی و از آن مسیر که من ایستادهام بگذری و من با هر قدمی که برمیداری زانوانم بلرزد پاهایم خم شود و توان ایستادن از وجودم برود به خاک بیفتم و به یکباره تمام فریادهای عمرم را رها کنم و تو را که در انتهای مسیر میروی صدا بزنم علی! . . حتی خیالش هم عجیب دیوانهام میکند! خیال ِ تماشای تو! بسم الله... هفتسین امسال را به حرمت عزای تو سیاهپوش کردهام سفرهای که به اسم تو پهن شود آینه نمیخواهد و ماهی درون تنگ نمیخواهد که تو خودت آینهی خدایی و تنگ چیزی است شبیه کوچهای تنگ که مسیرش بسته باشد رو به مظلومهای بیدفاع! این سفره حتی قرآن هم نمیخواهد!! وقتی تو خودت قرآن محضی... سینهای سفرهام روضه میخوانند روضههای بیقرار روضههای بیامان... . سین اول سردار خیبر یکه و تنها مظلوم و بییاور سین دوم سند فدک* سند مظلومیت سند غربت... سین سوم سیلی گرگ به روی مهتاب سین چهارم سینهای مجروح از مسمار در سین پنجم سقط ششماهه از ضرب در سین ششم سیل اشک بر پهنهی خورشید سین هفتم... سین هفتم... سیمای زهرا نیلی و مجروح نهان از چشم بابا... . . من آخر، کنار روضههای هفتسینم جان میدهم مادر... *سندی که به آب پوزهی شغالی محو شد و به پنجهی نحسش پاره گشت.... . بسم الله... . برایم کمی هَل أتی بخوان بعد هم به مناسبت گریزی بزن به کوثر إنّا أعطَینا را با لِیذهِب عَنکمُ الرّجس تلفیق کن إنّما وَلیکُم الله را کنار اینها ردیف کن قافیه را با والعادیات ببند شعر قشنگت را با وَ منَ النّاس من یشری نَفسه... تمام کن آخرش هم برای تبرک تفألی بزن به یس و امام مبین . . بابا! نمیدانم دلم برای تو تنگ شده یا برای قرآن یا برای اهل بیت شاید هم برای هر سه تان! . برایم کمی هل أتی بخوان.... . بسم الله... آنها که پیش رفته بودند بازگشتند و آنها که عقب مانده بودند رسیدند تمام ِ صدوبیستهزار نفر نفر جمع که شدند از چهار طرف اعتراف گرفت که صدایش را میشنوند! تا همه را جمع نکرد تا همه نگفتند صدایت را میشنویم سخنش را نگفت! نخواست بهانهای برای کسی بماند! و فرداروزی کسی بتواند ادعا کند که آن روز میان آن دشت بالای آن منبر پیغمبر حرف زیادی نزد حرف از دوستی علی بود همین!! . بعد از حمد و ثنای خدا برای نبوتش از مردم اعتراف گرفت و تمام ِ آن صدوبیستهزار نفر شهادت دادند که تا کنون دروغی از او نشنیدهاند و او در انجام امر الهی کوتاهی نکرده است... خوب که اعترافهایش را گرفت! خوب که راه بهانهها را بست سخنش را آغاز کرد! فرمود سه بار است که جبرئیل بر من نازل میشود و مرا مأمور میکند به ابلاغ رسالتی سترگ و من از شدت ِ قلّت پرهیزگاران و کثرت منافقان از ابلاغ رسالتم بیم داشتم! اما حالا جبرئیل آمد و حفظ اسلام را از جانب خدا ضامن شد و من با اعتماد به وعدهی پروردگار، فرمان الهی را به شما میرسانم! مردم! علی برادر و وصی و جانشین من بر امت است او ولیّ شما بعد از خدا و پیغمبر است مردم! بدانید که خداوند او را بر شما نصب کرد و اطاعتش را بر مهاجرین و انصار بر بادیهنشین و شهرنشین بر عرب و عجم بر آزاد و برده بر سیاه و سفید بر بزرگ و کوچک واجب نمود. مردم! علمی نیست مگر اینکه خداوند در سینه من نهاده است و علمی در سینهی من نیست مگر اینکه من تمام آن را به علی سپردم مردم! علی اولین ایمان آورنده اولین نمازگزار و اولین عبادتکننده است و تنها کسی است که جانش را در لیلةالمبیت به خاطر حفظ جان من به خطر انداخت. مردم! علی را برتری دهید که خداوند او را برتری داده است. مردم! علی بعد از من برترین مردم است تا وقتی که خدا روزی نازل میکند و خلقی باقی باشد! مردم! هیچ آیهی مدحی نیست مگر در مدح ِ علی و هیچ آیهی ذمّی نیست مگر در ذمّ دشمن ِ علی مردم! ملعون است هر کس با علی مخالفت کند مردم! هرکس که من مولای اویم این علی مولای اوست... . تمام ِ این حرفها را جلوی چشم ِ تمام ِ آن صدوبیستهزار نفر زد. تا روز ِ قیامت نسل به نسل سینه به سینه برای یکدیگر نقل کنند و پیام ِ آن روزش را به گوش عالم برسانند... . خوب که حرفهایش را زد خوب که از علی گفت فرمود حالا با علی بیعت کنید نفر به نفرتان... تمام ِ آن صدوبیستهزار نفر با علی بیعت کردند سه روز طول کشید بیعت کردنشان! هنوز صدای بخّ بخّ یا علی هایشان از آن صحرا میآید اما هرگز کسی نفهمید چه شد که تمام ِ آن صدوبیستهزار نفر فراموش کردند آنچه را که آن روز میان آن دشت بالای آن منبر پیغمبر با تمام آنها گفت... . تذکر: این متن با تکیه بر فرازهایی از خطبهی شورانگیز غدیر نگاشته شده است... توصیه میکنم دوستان حتما این خطبهی شریف رو بخونند. الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین به ولایة امیرالمومنین اجر این نوشته تقدیم به هرکی -حی یا میت- که حب علی در دلش باشد... بسم رب الحسین... . دارد صادقانه تعبیر میشود یک عمر رؤیا دیدنم... . دارم زائرت میشوم نجفـــــــــــــــــــــــــــ.......! . ماه عسل زندگیم میشود شهد زیارت تو اربابـــــــــــــــــــــــ......! .
. انشاءلله 26 خرداد عازم سرزمین عشقم... دوستان حلال بفرمایید حتما نائب الزیاره و دعاگوی تک تک شما هستم. دعا بفرمایید بتونیم بهره ببریم.... دوستان عزیز شرمنده اگه دیگه وقت نکنم بیام اینجا ولی حتما دعاگوی تمام ملتمسین دعا خواهم بود. بسم الله الرحمن الرحیم... از همان روز پهنگشت زمین همان روز دحوالارض، تمام ِ اشارت خدا روی یک نقطه از زمین بود آدم ابوالبشر هبوط که کرد همان یک نقطه را به فرمان خدا بالا برد... و به محاذی عرش، بیت الله را در زمین بنا نهاد. کعبه، نقطهی آغاز ِ زمین... بعد از آن پیامبری مبعوث نشد مگر اینکه آن نقطه را گرامی داشت... و مگر اینکه به خادمی آن شرف یافت! ابراهیم ِخلیل با تمام ِ عظمتش به خدمت ِ کعبه گماشته شد و خدا ابراهیم و فرزندش اسماعیل را به تطهیر بیت ستود... و آفرینش در شگفت از اینهمه تکریم ِ یک بنا! ابابیلها ابرهه و سپاهش را به جرم دستدرازی به حریم کعبه سنگسار کردند! گوئی خدا کائنات را به خدمت کعبه گرفته بود... . . تمام ِ این سالها خدا تمام ِکائنات را به خدمت گرفته بود تا کعبه را نگاه دارند برای یک روز خاص! تا همان سحرگاهی که درد بر تار و پود مادری نشست! و پردهی بیت الله دست آویز مادر شد... . . تمام ملائک در سکوت محض ... خیره در کعبه و مادر... میان حیرت همگان، کعبه به احترام ِ مادر از هم گشوده میشود... . . فوج فوج ملک و حورالعین برای کنیزی مادر به کعبه داخل میشوند! بهترین زنان بهشت آمدهاند تا افتخار قابلگی طفل را از آن خود سازند! عرش به یکباره قیام می کند... سکوت آسمان شکسته می شود... باران تبارک است که از عرش می بارد... ملائک سپید در سپید برای بوسه زدن بر بازوی حیدر هبوط می کنند در زمین... کعبه سه روز به میزبانی علی شرف مییابد... کعبه بزرگ میشود فضیلت میگیرد کعبه بر تمام آفرینش فخر میفروشد... خدا هم به علی مباهات می کند... کعبه دیگر بار گشوده میشود و مادر و طفل غرق نور از کعبه خارج میشوند طفل را به آغوش میکشد میبوید و میبوسد... مرحبا میگوید و اشک میریزد خدا نام طفل را از نام خود گرفته است « علی » این نام میان عرب سابقه ندارد خدا خودش برای علیاش اسم گذاشته است! . حالا راز آنهمه تکریم کعبه فاش میشود! تمام نیکان ِ آفرینش برای تکریم قدمگاه علی به خدمت گرفته شده بودند! . . از همان آغاز آفرینش محور علی بود... در زیارت غدیر میخوانیم سلام بر تو ای کسی که کعبه به واسطهی تو شرف یافت دارد می آید... دارد می آید با دامن دامن رحمت و مغفرت... جاری می شود نهر ِ شیرینتر از عسل و سپیدتر از شیر... سوغات بهشت است... هدیه خوب ِ خدا برای تمام بنده ها... می آید با دنیا دنیا خوشنودی و خرسندی ِ خدا... می آید و با آمدنش می رود خشم ِ خدا... می آید تا درهای دوزخ را به روی ما ببندد... نامش را « اصب » گذاشته اند بس که رحمت و مغفرت در جاری ِ زلالش بی دریغ می بارد. اصب یعنی باران ِ رحمت، یعنی باران ِ مغفرت، یعنی باران ِ بدون وقفه، پر از سخاوت... در حرمت و فضیلت یکدانه است...در شرافت تمام و کمال... بهانه است، برای راندن آتش! یک روز روزه اش جهنم را دور می کند، یک سااااااال دورتر... سه روز روزه اش سند می زند به نامت! سند ِ بهشت... روزه اش آسان می کند برایت: سکرات مرگ، هول پس از آن، گذر از صراط، هول قیامت و... اصلا آن دنیایت را گوارا می کند. خدا به نام خودش زده این ماه را...رجب را می گویم... ماه ِ بزرگ خدا... رجب دارد می آید با دامن دامن رحمت و مغفرت... تذکر: این متن بر اساس روایات وارده در مفاتیح الجنان نگاشته شده. صلواتی بفرستید به روان پاک شیخ عباس قمی اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم توجه: التمااااااااااااااااااس دعااااااااااااااااااای فراوااااااااااااااااااااااان
نهنگی پیامبری را بلعید.
و از تمام ِ آن صدوبیستهزار نفر عهد گرفت تا آنچه را که دیدند و شندیدند
پیامبر به استقبال مادر میشتابد
By Ashoora.ir & Night Skin