سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

.
نهنگی پیامبری را بلعید.

پیامبر در درون نهنگ به تسبیح و استغفار مشغول شد.

نوای محزون پیامبر، هر روز در بطن نهنگ می‌پیچید و نهنگ از درون می‌لرزید.

انگار تسبیحِ پیامبر در رگ و ریشه‌اش جریان می‌یافت و بر تار‌و‌پودش می‌نشست!

پیامبرِ درونِ نهنگ شب و روز با خدا راز و نیاز می‌کرد و انگار هر روز بندِ تسبیحش پاره می‌شد و دانه‌های تسبیح غلت می‌خورد و از چشم نهنگ روی دریا می‌افتاد!

دانه‌های تسبیح به دریا نرسیده دریا را به‌هم می‌ریخت، طوفان می‌شد و موج می‌زد و دریا احساسِ تازه‌ای می‌یافت!

هر ذکرِپیامبر در جانِ نهنگ شوری تازه به‌پا می‌کرد، نهنگ با تسبیحِ پیامبر جان می‌گرفت، شور می‌گرفت، خیز برمی‌داشت و بر دریا ضربه می‌زد!

نهنگ از درون حس عجیبی داشت! آرام نبود، مثلِ همیشه نبود! خودش این را می‌فهمید!

 نهنگ، عاشق شده بود!

نهنگ شب و روزش را با تسبیحِ پیامبر سر‌می‌کرد، تا اینکه یک روز خدا به نهنگ فرمان داد پیامبر را به ساحل برساند...

حالا سال‌هاست که دریا بر ساحل مشت می‌زند و دنبال پیامبری می‌گردد که با ذکرش جانِ تازه‌ای به دریا بدهد!

حکایتِ آوازِ نهنگ‌ها هم همین است؛ از سرِ دلتنگی برای تسبیحِ پیامبری که اهالی دریا را عاشق می‌کرد...

.



نوشته شده در شنبه 93 خرداد 24ساعت ساعت 9:30 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin