کیف پولش را باز می کند و عکس حضرت آقا را بیرون می کشد: ببینید میخوام عکسها در این قطع باشه! نگاه عکس آقا می کنم دلم هری می ریزد! ادامه می دهد: حدود شصت تا عکسه شهیده دلم قنج می رود... برای بسیج می خوام! تیر خلاص را می زند... می پرسم: بسیج دانشجویی؟ جواب می دهد: نه بسیج دانش آموزی.... فوری می گویم چشم و نگاهم را از چشم های نجیبش می دزدم... می خواهم اشکی را که دور چشمم حلقه زده نبیند... هنوز هم نمی توانم دست و پایم را مقابل اسم آقا و اسم بسیج جمع کنم! زود خودم را لو می دهم! شاید همین که اینهمه هویدایم کار دستم داد... تقریبا همه می دانند نقطه ضعف من همین چیزهایی است ک تمام عمر برایشان نفس زده ام: حضرت آقا، بسیج، انقلاب، شهدا... اینها واژه های اصیل زندگی منند... الحمدلله رب العالمین
By Ashoora.ir & Night Skin