بسم الله... اصلا من گوشهایم نسبت به بعضی کلمات حساسند! مثلا اگر در یک همهمهی ملیونی یک نفر آرام، زیر لب، زمزمه کند نجفـــــــــــــــــ... یکدفعه تمام حواس من می رود سمتش! یعنی دارد چه میگوید؟ . . اصلا من حواسم به آنها نبود آن طرفتر در عوالم خودم سیر میکردم نمیدانم چه شد که شنیدم یکیشان گفت «ایشون فردا شب نجفند!» حرفش تمام نشده بود که یک لحظه خودم را دیدم که در آغوشش رها شدهام و صدایم بلند است به هایهای گریه کردن! بی آنکه برایم مهم باشد که تا بحال هرگز ندیدهامش و بعد از این نیز شاید هرگز نبینمش! غریبه بود اما در آن ساعت برای من از هر آشنایی آشناتر هیچ چیز مهم نبود مهم این بود که او مسافر نجف بود... . . دیگر ادعای عاشقی نمیکنم! اما هنوز هم زانوهایم خم میشود هنوز هم به زمین میافتم هنوز هم با صدای بلند گریه میکنم اگر کسی پیش چشمهای من برود نجفـــــــــــــــــــــ... . . خدا را چه دیدی؟ شاید یک روز قید دنیا را زدم آمدم نجف همانجا پیش چشمهای خودت جان دادم... . .
By Ashoora.ir & Night Skin