. بسم الله... . میآمد سر راه میایستاد تماشایت میکرد و میرفت! همین! . کار هر روزش بود از دیدنت سیر نمیشد که هیچ! تشنهتر هم میشد! . . کاش میشد برای یک لحظه هم که شده، (من) جای (او) باشم! بیایم سر راه بایستم بعد تو بیایی و با تمام هیبتت از پیش نگاهم گذر کنی! من تماشایت کنم مقابل شکوهت در هم شکنم و بی هیچکلامی اشک بریزم و فقط تماشایت کنم بیایی و از آن مسیر که من ایستادهام بگذری و من با هر قدمی که برمیداری زانوانم بلرزد پاهایم خم شود و توان ایستادن از وجودم برود به خاک بیفتم و به یکباره تمام فریادهای عمرم را رها کنم و تو را که در انتهای مسیر میروی صدا بزنم علی! . . حتی خیالش هم عجیب دیوانهام میکند! خیال ِ تماشای تو!
By Ashoora.ir & Night Skin