سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

.

گاهی وقت‌ها بدجور دلم می‌خواهد اصلا نباشی!

یا اگر هستی...

نه! همان ب ِه که نباشی!!

گاهی هم دلم می‌خواهد مداد ِ مشکی بردارم و تمام ِ «تو» ها را خط خطی کنم!!

یا حتی...!

.

فکر کرده‌ای مثلا کی هستی؟!

یک نفر که مثلا تبسم کند بعد یک دلی تکه پاره شود؟!

یا یک نفر که اخم کند و بعد همان دل مثلا فروپاشَد؟!

یا یک غروب ِ سرد و دلگیر یک‌باره هوس رفتن به سرش بزند و برود!

و آن وقت یک نگاه ِ خیس تا آخر دنیا پشت ِ یک پنجره

خیره شود به انتهای آن کوچه‌ و آن آخرین غروب؟!

.

.

می‌دانی من اصلا با تو نمی‌توانم کنار بیایم!

با تمام نوشته‌هایی هم که یک جورهایی مربوط می‌شود به تو!

نوشته‌هایی که بند ِ آخرش همیشه می‌شود: تو !

.

انگار از تمام ِ دنیا فقط یاد گرفته‌ای یک دل را درگیر کنی!

بعد که خوب میان نگاهت ورزش دادی

بیمارش کردی

نابودش کردی

آن وقت یک باره

بی خبر

حتی بدونِ خداحافظی بگذاری و بروی...

و دیگر هیچ وقت از انتهای کوچه پیدایت نشود

و آن دل...

.

.

کاش از تمام ِ خاطرها بروی...

کاش اصلا نباشی!

کاش اصلا از اول نبودی!

.

با تواَم

با تو مخاطب ِ خاص!

.

.

مخاطب خاص

.

گاهی حساب می‌کنم این حجم ِ عظیم نوشته‌های عاشقانه!

این حجم عظیم تو تو گفتن‌ها...

این حجم عظیم قلم‌زدن‌های غمگنانه!

این حجم عظیم فکرها و دل‌های درگیر!

این حجم ِ عظیم جوان‌های همیشه دلتنگ!

این حجم ِ عظیم مخاطب‌های خاص!

.....

به کجا می‌رویم؟!

.

پس کی قرار است درگیر ِ خدا شویم؟!....

.

ناراحتم می‌کند اینهمه جوانی که قلم می‌زنند و مخاطبشان

کسی  است که به قول خودشان شاید دیگر هیچ وقت از انتهای آن کوچه بازنگردد!!

.

رسما از جامعه‌ی عشاق عذرخواهی می‌کنم!

فقط کمی دلم برای مخاطب ِ خاصی تنگ شده که کم‌تر مخاطب ما می‌شود!

اللهم عجل لولیک الفرج
.....



نوشته شده در دوشنبه 91 بهمن 23ساعت ساعت 10:52 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin