سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

بسم الله...

امروز کتابخانه را ورق می‌زدم، قدم به قدم، وجب به وجب...

سخت گرم ِ تحقیق

 و شش دانگ حواسم روی خطوط کتاب‌ها دقیق...

به یکباره!

در اوج ِ پژوهش

درست، وسط ِ حرف‌های ملاصدرا

خاطری شریف افتاد میان دلم

و اشک حلقه زد در نگاهم

بلند شدم از پشت میز

و رها کردم کاغذ و قلم و بساط تحقیق را

و هنوز صدای ملاصدرا از پشت سرم می‌آمد: إذ البَراهین العَقلیَة و السَمعیة...

اما دلم هوای تو کرده بود!

تا تو هستی چه نیازی است به برهان ملاصدرا برای اثبات واجب الوجود؟!

تو آنقدر شگفت هستی که وجودت اثبات خدا باشد!

و آنقدر در رگ و ریشه‌ام جاری هستی که من بی مدد ِ صدرالمتألهین درک کنم حرکت جوهری را!

وقتی شاخ ِ طوبی به دست توست و تو آنقدر آن را فرو آورده‌ای که دست هیچ رهگذری از آویختن به آن محروم نماند، مرا چه به تفسیر ِ فلسفی ِ والجنّات ِ النّعیم؟!

رها کردم کتاب‌های فیلسوف مآبانه را!

« در سایه‌سار نخل ولایت» ِ موسوی گرمارودی را برداشتم و با نفس ِ گرم شعرش یک دل سیر گریستم!

قلم را برداشتم ، خیس و تب‌دار نوشتم:

« درشتناک‌ترین کلمات را

به خدمت بایدم گرفت

تا تو را بسرایم

ای شعر بزرگ

ای صخره‌وار

صلابت تو را هیچ شعر موزونی در خور نیست! »

و آرام زیر لب تو را تکرار کردم

علی... علی... علی...

.

و هنوز صدای ملاصدرا از پشت سرم می‌آمد: إذ البَراهین العَقلیَة و السَمعیة...

.

.

یا علی!

از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارم...

.



نوشته شده در یکشنبه 91 دی 10ساعت ساعت 3:34 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin