.
یک جمعهی برفی و سفید....
یک آفتاب نرم و لطیف...
خورشید سرک کشیده از یک بلندی!
ریخته،
آبشار طلائیاش را،
روی دامن ِ زمین...!
ابرها رفتهاند، آسمان چشمک میزند!
چشمهای قشنگش، برق، برق میزند...
هوا بینهایت تماشاییست!
فریبا با مهربانی، ظرفها را شسته است!
صوفیا، پونه دم کرده!
پونه با نبات!
پونه و نبات و مِهر!
پونه و نبات و عشق!
یک فنجان هدیه میکند به من!
مینوشم و با لبخند،
سری تکان میدهم برای تأیید:
«طعمش قشنگ است!»
سمانه لبخند میزند: «پس برای من هم بریز!»
توی این هوای دلپذیر
پونه را مینوشم، به اسم یک رفیق!
به یاد یک انیس!
اصلا به خاطر تو گفتم، طعم ِ این چقدر خوب است!
به خاطر تو رفیق!
پونه، چون هم اسم توست طعمش اینهمه خوب است!
مینوشم و میگویم: به به
به اسم تو پونه...
به مِهر تو رفیق...
نوشته شده در جمعه 91 دی 8ساعت
ساعت 12:45 عصر توسط ملیحه سادات| 30 نظر
By Ashoora.ir & Night Skin