. این نوشته را تقدیم میکنم به هر کس که دل در گروی حضرت آرامش دارد خاصه چهار نفر: چهار دوست همیشه همراه، چهار لطف همیشه سرشار مهندس فخری بزرگوار، دوستدار علمدار، پوریای پاکیزه و پاک و عطریاس این چهار میهمان همیشه زلال، چهار نگاه همیشه لبریز مهر لایق اگر باشم نائب الزیارهام.... . بسم الله... همیشه همه با کبوتران حرمت صفا میکنند با گنبد و ضریح و بارگاه، با ایوان طلا و پنجره فولاد با چند دانه گندم و چند جرعه آب... و همیشه آرزو میکنند کاش کبوتر حرمت بودند یا حتی پیالهی سقاخانهات... اما مگر این کفترها به اعتبار تو کبوتر نشدهاند؟! این پنجره هم چون دخیل توست، شفا میدهد و این گنبد از تو طلا شده است و این ایوان و این ضریح با تو زیبا شدهاند... و خاک پای این زائر از عطر تو متبرک شده است راستش خودم هم همیشه درگیر همینهایم! دلم خیلی بند همین گنبد و ضریح و کبوترهاست! . اما ! امروز آمدم حرم! بدون آنکه حتی نیم نگاهی بیندازم به گنبد و صحن و پرواز کبوترها... و حتی خیره نشدم به اشکی که بر پهنهی صورتی جاری است و یا گوش نشدم برای شنیدن صدای کسی که فرسخها آن طرفتر پشت خط تلفن ناله میزند و حسرت جای مرا میخورد!! امروز حتی حسرت خادمها را هم نخوردم! نگاهم را به طواف سنگفرشها نبردم و حتی عطری که همیشه میپیچد در فضای دارالحجه را نفس نکشیدم!! امروز آمده بودم تا خودت را ببینم! تو را... صاحب تمام این کبوترها، این عطرها و مشکها این طلاها، این ضریح و این پنجره فولاد... پناه تمام این زائراها، آقای تمام این خادمها.... امروز رها از قید تمام این بندها... بند کفترها... بند گنبد... بند ضریح... و حتی بند آسمان...!! آمدم تا خودت را ببینم... نه آرزو کردم کبوتر حرمت باشم نه پیالهی سقاخانهات و نه حتی خادم و یا خاک پای زائر دیوانهات... امروز آمدم... خودم و دلم... و گفتم آقا سلسلة الذهب را برای دلم املا کن... پرده از کجاوه کنار زن و مدهوشم کن... چند قدم بردار... دوباره برگرد، نگاهم کن و برایم شرط بگذار! أنا مِن شُروطِها را جرعه جرعه بر دلم نازل کن... بند بند این شرط را در وجودم بریز... آقا! شرط را دوباره برایم قصه کن! . چند قدم بردار... دوباره برگرد، نگاهم کن و برایم شرط بگذار! أنا مِن شُروطِها را جرعه جرعه بر دلم نازل کن... روی أنا کمی درنگ کن... من این أنا را میخواهم... و نه هیچ چیز دیگر.... . . پینوشت: کلمة لااله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی کجاوه حضرت حرکت نمود و حضرت پرده را کنار زد و در ادامهی حدیث فرمود اما بشرطها و شروطها و انا من شروطها . . درد نوشت: هنوز در اصل مسلمان بودنم شک است! آقا! مسلمانم کن....
By Ashoora.ir & Night Skin