سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

طوفان به‌پاشده بود، طوفانی سهمگین،

طوفانی که زمین و زمان را از جامی‌کند

و تو از تهاجم ِ طوفان به درختی پناهنده شدی!

اما طوفان شدت گرفت و درخت را از جاکند

خویش را به شاخه‌ای آویختی تا از هیاهوی طوفان در امان باشی

اما هجوم طوفان آن شاخه را هم درهم‌شکست

به شاخه‌ی دیگری پناه بردی اما باز هم طوفان به یکگی ِ تو رحم نکرد

و آن شاخه را هم شکست

دست انداختی و به دو شاخه‌ی متصل به هم متوسل شدی

اما آن دو نیز به فاصله‌ای کوتاه درهم شکستند

و تو ماندی و طوفانی سهمگین و بنیان برافکن...

چهارساله بودی که این‌ها را به خواب دیدی

و پیامبر در تعبیر ِ خواب ِ تو سخت گریست...

و فرمود  آن درختی که درهم شکست من بودم

که به زودی از دنیا می‌روم

و تو پس از من دل در مهر مادر می‌بندی

و به او پناه می‌بری

و آن شاخه‌ای که شکست مادرت بود که پس از من در دنیا نمی‌پاید

 و شاخه‌ی دوم پدرت بود

که تو بعد از مادر به او پناهنده می‌شوی

و بی‌وفایی دنیا او را هم از تو می‌گیرد

و آن دو شاخ دیگر که از پی هم شکستند دو برادرت

حسن و حسین بودند که یکی پس از دیگری از دنیا رها می‌شوند

و تو می‌مانی و طوفانی از مصائب...



نوشته شده در شنبه 91 آبان 27ساعت ساعت 7:14 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin