قصه از آنجا شروع شد که بچهها تب کردند! به همین سادگی! همه چیز با یک تب شروع شد! بچهها که تب کنند، مادر، بیتاب میشود! مادر که بیتاب شود؛ دنیا برای پدر سیاه میشود! خانهای که اهلش بر هم عاشق باشند، همینطور است! یک نفر اگر تب کند، تمام ِ در و دیوار ِ خانه بیمار میشوند! قرار شد پدر و مادر برای شفای بچهها سه روز روزه بگیرند. پدر و مادر که روزه بگیرند، بچهها هم، همراه میشوند! خانهای که اهلش بر هم عاشق باشند، همینطور است! پدر اگر نیت ِ روزه کند، رمضان میشود انگار! تمام ِ خانه، روزهدار میشوند! . روز ِ اول به غروب میرسد... سفرهی ساده اما غرق ِ مهر و نور پهن میشود... اهل ِ خانه هنوز دست به افطار نبردهاند که کسی کوبهی در را به صدا در میآورد... مسکینی آمده است و طلب ِ طعام دارد... پدر افطارش را به دست میگیرد تا مسکین را پاسخ دهد! پدر که افطارش را ببخشد، اهل ِ خانه نمیشود کنار ِ سفره بمانند! مادر و بچهها هم افطارشان را میسپارند به دستان ِ پدر تا با تبسم ِ بهشتیاش افطار را بگذارد میان ِ دستان ِ مسکین! خانهای که اهلش بر هم عاشق باشند، همینطور است! پدر که روزهاش را با آب افطار کند، تمام ِ خانه گرسنگیشان فراموش میشود! . روز ِ دوم و سوم هم روزهدارها، با آب افطار میکنند... افطار ِ دوم به یتیم عطا شده و افطار ِ سوم بر اسیر... .
پیامبر آمده است... تکبیر میگوید و هَل أتی بر لب دارد... اشک، پاکی ِ چشمانش را زیباتر نموده است... فاطمهاش را به آغوش میکشد... به روی علیاش تبسم میکند... دستان ِ مهربانش را به نوازش نورانیت ِ حسنینش میبرد: الان برادرم جبرئیل، نزد ِ من بود... سلام و درود ِ پروردگار را برای شما آورده بود و هَل أتی را... . جبرئیل آمده بود... با خود صد بغل درود و سلام ِ خدا، آورده بود و هَل أتی... به پاس ِ طعامی که سه شب انفاق شد بر مسکین و یتیم و اسیر... .
به همین سادگی! همه چیز با یک تب شروع شد! و با یک تب ِ بزرگ تمام...! وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْکِینًا وَیَتِیمًا وَأَسِیرًا / انسان8 . اجر این نوشته تقدیم به هرکس - حی یا میت- که حب ِ اهل بیت در دلش باشد. عید ِ بزرگ ِ نزول ِ هَل أتی در شأن ِ اهل بیت بر شما مبارک...
By Ashoora.ir & Night Skin