سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

حرم بهشتی‌تر از همیشه آغوش گشوده بود... 

 پرچم میان دستان نسیم آرام تاب می‌خورد و دل ِ من ناآرام، زیر و رو می‌شد...

طنین ِ مناجات، ملکوت سحر را دوصد چندان می‌کرد...

دلم می‌خواست گوشه‌ای بنشینم و فقط نفس بکشم... فقط تماشا کنم...

صحن خلوت بود، ملکوتی‌تر از همیشه...

زائری نماز شب می‌خواند... دستی به دعا بلند و دستی به چرخش تسبیح مشغول... هر دانه تسبیحش انگار روی دلم فرود می‌آمد...

انگار برای هر زائری، صحنی را خلوت کرده باشند تا فقط خودش باشد و آقا...

انگار حرم را خلوت کرده باشند برای من! انگار فقط من بودم و آقا و... و اشک!

آسمان ِ حرم مهربانتر از همیشه نرم نرمک بر دلم  نازل می‌شد...

.

.

نوای اذان میان صحن پیچید...

نماز صبح را به آسمان اقتدا ‌کردم!

انگار هر چه بهشت است ریخته باشند در حنجره‌ی خادمانی که مکبر حرمند!!

تعقیبات نماز صبح را که ‌خواند دلم بدجور بی‌تاب ‌شد!

گوشه ای از حرم، کاروانی به زیارت عاشورا ایستاده‌ بود...میهمان ناخوانده‌شان شدم...

بدجور دلم روضه می‌خواست... از آن روضه‌های سفارشی!

آقا هم کم نگذاشت! فدایش شوم بدجور سفارشم را به مداح کرد!

مداح روضه خواند... از آن روضه‌های سفارشی!... روضه‌ی مادر....

.

.

من تا آخر عمر هم اگر در سجده باشم...

.

ملکوتی‌ترین سحر عمرم را میهمان آقا شدم...

.

برای تک تک شما دعا کردم...

التماس دعا

 



نوشته شده در چهارشنبه 91 مهر 19ساعت ساعت 8:50 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin