کلاس تمام میشود از کلاس بیرون میآیم و هنوز مشغولم! نه آن آیه را باید اینجور معنا کرد... از این آیه میشود اینجور برداشت کرد... قرآنم را میگذارم توی کیفم، نگاهی به ایستگاه اتوبوس میاندازم بچه ها روی نیمکت ها خسته و وارفته به نظر می رسند. نسیم عطر گل های وسط میدان را پخش می کند، شب پاییزی قشنگی است آسمان پر از مهتاب است ترجیح می دهم پیاده بروم! خم می شوم روی سپیدی یک گل ... عجب عطری... یاد باغبان پیری می افتم که صبح کنار همین گل ها دیدم یاد لبخند مهربانش در پاسخ خسته نباشیدِ من! به خودم تشر می زنم تو چرا درس را گوش ندادی؟! همین باغبان به گردن تو حق دارد بیچاره چه زحمتی می کشد تا اینجا زیبا باشد و تو کنار عطر این گل ها راحت درس بخوانی!! با خودم فکر می کنم یعنی پشت هر کلاس درس چند دستِ پنهان هست؟! می روم توی کار حساب و کتاب .... دانه درشت ها و آن هایی که توی چشم هستند را کنار می گذارم می روم توی نخ ان هایی که دیده نمی شوند! همسر استاد!! که لباس استاد را اتو کشیده تا من سر کلاس با چروک های لباس استاد مشغول نشوم! راستی چند نفر برای ساختن این گچ زحمت کشیده اند همین گچی که استاد با آن نکته ها را روی تخته می نویسد؟! کی مسیر دانشکده تا خوابگاه را آسفالت کرده؟! چند نفر این مسیر را نظافت می کنند؟! راننده های اتوبوس دانشگاه !! آشپزهای سلف سرویس.... پشت هر کاغذ از همین دفترم چند نفر هستند؟! درخت ها را زمانی یکی کاشته یکی مراقبت کرده یکی قطع کرده یکی از آن کاغذ ساخته یکی... یا خدا !! پشت هر کلمه از حرف های استاد چند عالم خوابیده اند؟! علمایی که با نور شمع درس خواندند و بی هیچ امکاناتی... پرده های کلاس را کی شسته؟!.... کی ... چند نفر ... چقدر هزینه... ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو علمی به کف آری و به غفلت نخوری! یا حضرت عباس!... اگر خوب درس نخوانم بالاخره بین اینهمه ابر و باد و مه یکی پیدا می شود که یقه ما رابگیرد! توی همین حساب و کتاب هایم که می رسم جلوی مزار شهدای گمنام دانشگاه... اگر خدا از حق الله بگذرد... نفس از حق النفس بگذرد... ناس از حق الناس بگذرد ... جواب مادر این شهید شانزده ساله را نمی شود داد!! پشت هر کلاس درس هزاران خون پاک ریخته است... درس اگر نخوانم... خدایا کمک کن... پ.ن: دعا بفرمایید
By Ashoora.ir & Night Skin