شوال سال پنجم هجری یک سال یارگیری و تجهیز سپاه، لشکری با ده هزار مرد جنگی برای مشرکین فراهم کرده است. لشکری که از هر قبیله و طایفه ای مردانی دارد کارآزموده و لبریز خشم و کینه. _ لشکر مشرکان در راه است طنین صدایی بهشتی زمرمه ی اصحاب را به سکوت دعوت میکند... _ سلمان پیشنهادی دارد. اصحاب همه گوش شدهاند... نظر هوشمندانه ای است. پیامبر کلنگ به دست میگیرد و کار را پیشتر از همه آغاز میکند... روزهای سختی است. چیزی شبیه شعب. شعب ابی طالب... تمام راه های ورودی شهر بسته است... آذوقه ای در شهر نمانده... گاه چند دانه ای خرما بین اصحاب میچرخد و هر کس تنها به قدر چشیدن طعم شیرینی از آن میمکد.... چند دانه خرما و یک مدینه آدم!! گرسنگی امانها را بریده است... پیامبر کلنگ را بالا میبرد تا سنگی را که سد راه خندق شده است دو نیم کند... پیراهن عربیاش بالا میرود... مسلمانان با شگفتی نگاه میکنند... پیامبر از فرط گرسنگی سنگ بر شکم بسته... نگاهها پر از شرم میشود... دیگر هیج کس از گرسنگی شکوه نمیکند... اصحاب دیگر گرسنه نیستند... . دشمن هم با تجهیزات تمام به اطراف مدینه رسیده است. همهمهی سپاه کفر در دلها نگرانی و اضطراب مینشاند.... عرصه بر مسلمین سخت تنگ است ... چشمها خیره شده و جانها به گلوگاه رسیده... وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ به لغتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ /ص63 . عمرو مبارز میطلبد و پیامبر نگاه در چهره های پر از ترس اصحاب... برای وی در پی حریف است: _ چه کسی حاضر است پشت عمرو را به خاک بزند؟! سوال چندین مرتبه تکرار میشود و هر بار در میان نگاه های دوخته شده به زمین اصحاب فقط یک صدای آشنا داوطلب میشود. _ من، یا رسول الله... صدا غریبه نیست... این من گفتن به گوش تمام لشکر آشناست... این صدا همیشه هنگام نبرد داوطلبانه میگوید من پیامبر چقدر این من را دوست دارد ... سوالش را باز و باز تکرار میکند تا منش باز و باز بگوید من من من... پیامبر چقدر این من را دوست دارد... پیامبر منش را خودش را علیاش را میفرستد میان میدان... من ِ پیامبر میرود تا رجز بخواند و حریف را بر خاک بیندازد. عمرو، علی را برانداز میکند و نیش خند میزند: برو جوان برو دلم نمیخواهد جوانی چون تو را بکشم برو بگو کسی همشان من بیاید... من ِ پیامبر اما رجز میخواند و عمرو را به مبارزه میطلبد. عمرو مغرورانه جلو میآید: دلم برایت میسوزد اما انگار خودت دلت میخواهد به دست من کشته شوی باشد جوان بیا تا بجنگیم... عمرو نعره میزند و بر علی حمله میبرد... میان دو سپاه ولوله ای میشود... ترس و اضطراب و دلهره و نعره و فریاد... گرد و خاک به پا میشود و میدان از دیدها پنهان میشود فقط صدای نعرهی عمرو و طنین تکبیر علی گاه به گوش میرسد و گاه برق شمشیری چشمها را خیره میکند... به ناگاه صدای مهیب افتادن ِ پیل تنی هلهلهها را خاموش میکند... گرد و خاکها فرو مینشیند... دو سپاه خیره در میدان انگشت حیرت به دهان گرفتهاند... هزار مرد ِ کفار بر زمین افتاد... علی افسانهی عمرو را خاتمه داد... جوانی که عمرو به قامتش پوزخند میزد با یک ضربت ذوالفقار هزار مرد جنگی ِ کفار را بر زمین میافکند... علی جنگ احزاب را تمام کرد... من ِ پیامبر باز هم آسمان را در خود خیره کرده است... باز هم خدایی خدا را به رخ عرش کشیده است... علی ِ پیامبر ... علی ِ خدا... خدا و پیغمبرش فخر میکنند به داشتن علی... جبرئیل هم آمده است به پابوسی علی... خبرهایی هم انگار آورده است... لضَربة علی یومَ الخندق اَفضلُ من عبادة الثقلین... همین برای فضیلت علی کافی است... پ.ن: ایام عمرو افکنی حضرت حیدر بر شما مبارک. (به روایتی که من دیدم این روزها ایام جنگ خندق است و 13 شوال روز کشته شدن عمروبن عبدود.) به نظر من این روزها باید جشن به پا کرد... داستان جنگ خیبر را هم در همین وبلاگ بخوانید تذکر: داستان جنگ خندق از زبان ابن ابی الحدید دانشمند اهل سنت شنیدنی است. در تمام عمرتان اگر قرار است فقط چهار صفحه کتاب بخوانید آن چهار صفحه شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 4 ص334 باشد! ابن ابی الحدید مینویسد: و اما حملهی علی در جنگ خندق به عمرو بن عبدود بزرگتر از آن است که آن را عظیم بنامیم... · در احقاق الحق ج 8 ص378 در وصف عمرو مینویسد از مشاهیر و دلاوران عرب بود و او را با هزار مرد جنگی برابر میدانستند.
یهود بنی قریظه هم، پیمان خود را شکسته و با این حساب مسلمانان از هر سو در محاصره قرار خواهند گرفت.
- محاصره میشویم.
- از هر طرف میتوانند بر ما حمله کنند.
- باید چاره ای اندیشید.
- راه گریزی هم هست؟!
- جنگ هم نشود از گرسنگی تلف میشویم.
_ فدایت شوم یا رسول الله در سرزمین ما ایران برای اینکه دشمن نتواند از اطراف حمله کند اطراف شهر خندقی حفر میکنند. پیشنهاد میکنم اطراف مدینه را با خندق حفاظت کنیم و با دشمن فقط از یک سو بجنگیم...
.
.
بالاخره حفر خندق به اتمام میرسد...
.
.
به یک باره خندق میلرزد... صدای نعره ای میان چاه های حفر شده میپیچد... مردی که برابر با هزار مرد جنگی است* خندق را چون چاله ای پشت سر گذاشته و جلوی صفوف مسلمانان مبارز میطلبد و چون کسی جرات هماورد شدن ندارد صدای قهقه ی مستانهاش به استهزاء بلند شده.
.
.
.
پیامبر منش را به آغوش میکشد... میبوید و میبوسد و از لبانش ترنم بهشت میگیرد...
پ.ن: تا به حال چند بار به سجده افتاده ای به خاطر داشتن ِ « علی » مردی که خدا و پیغمبرش بر او عاشقند...
پ.ن: الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمومنین...
پ.ن: در حدیثی دیدم فضائل نوشتن از « امیر » را... اجر این نوشته تقدیم به هر کس – حی یا میت!_ که حتی ذره ای محبت « علی » توی دلش باشد...
By Ashoora.ir & Night Skin