خداحافظ رفیق... پ.ن: انگار همین دیروز بود که این پست رو گذاشتم آمدنت چه دیر بود و حالا رفتنت چه زود....
خداحافظ ای عزیزی که برای آمدنت لحظه ها را ثانیه به ثانیه شماره می کردم...
خداحافظ ای که آمدنت را با صد بغل شوق و امید به انتظار نشسته بودم...
و تو وقتی آمدی چنان مرا به آغوش کشیدی که تمام دلتنگی هایم به یک باره فرو ریخت...
آمدنت چه دیر بود و حالا رفتنت چه زود...
حالا من ناباورانه نگاهم را به رفتن تو دوخته ام...
حالا من کاسه دلم را گذاشته ام توی چشمهایم تا آب بریزد پشت پای رفتنت...
حالا من هنوز دلم به رفتن تو راضی نیست... حیف که دور دنیا همین است... حیف که دست من نیست وگرنه به تمام ثانیه ها می گفتم از تب و تاب بایستند... خورشید را نمی گذاشتم غروب کند... این روزها را این روزهای آخر بودنت را نمی گذاشتم که جایشان را به شب دهند...
اما چه می شود کرد... وقت رفتن، وقت خداحافظی است...
خداحافظ آرام جانم...
خداحافظ انیس خلوت هایم...
خداحافظ رفیق...
خداحافظ « اصب »
خداحافظ ر...ج...ب...
خداحافظ رجب...
خداحافظ نهر ِ شیرینتر از عسل و سپیدتر از شیر...
خداحافظ باران ِ بی دریغ ِ رحمت و مغفرت خدا...
خداحافظ ای ماهی که در شرافت و فضیلت تمام بودی...
خداحافظ ماه استغفار... خداحافظ ماه توبه.... خداحافظ ماه بازگشتن به آغوش خدا...
خداحافظ رجب...
آمدنت چه دیر بود و حالا رفتنت چه زود...
کاش دوباره ببینمت...
کاش دوباره ببینمت... آن روز که بال هایت را باز می کنی و رفیقانت را به آغوش می کشی و می بری با خودت... می بری زیر سایه طوبی، کنار نهر رجب، میان خنکای بهشت...کاش دوباره ببینمت...
کاش وقتی فضای محشر پر شود از « این الرجبیون » تو مرا هم با خودت ببری...
کاش دوباره ببینمت...
By Ashoora.ir & Night Skin