شعری از آقا تقدیم به حضرت بهار (عج) دل را زبی خودی سر از خود رمیدن است با اهل درد شرح غم خود نمی کنم آن را که لب به دام هوس گشت آشنا (امین : تخلص رهبری در غزل) صلواتش یادت نره!!!
جان را هوا ی از قفس تن پریدن است
از بیم مرگ نیست که سر داده ام فغان
بانگ جرس ز شوق به منزل رسیده است
دستم نمی رسد که دل از سینه برکنم
باری علاج شکر گریبان دریدن است
شامم سیه تراست ز گیسوی سرکشت
خورشید من برآی که وقت دمیدن است
سوی تو ای خلاصه گلزار زندگی
مرغ نگه در آرزوی پرکشیدن است
بگرفت آب و رنگ ز فیض حضور تو
هر گل دراین چمن که سزاوار دیدن است
تقدیر قصه ی دل من ناشنیدن است
روزی امین سزا لب حسرت گزیدن است
By Ashoora.ir & Night Skin