یادش به خیر انگار همین دیروز بود... ایستادم وسط خوابگاه و بلند گفتم بچه ها امشب اول رجبه برای استهلال ماه بیاین رو پشت بوم! بعد مفاتیح رو برداشتم و دویدم بالای پشت بوم! با خودم گفتم این ماه باید بشه ماه ظهور آقا... دیگه باید آدم شم...دیگه باید مراقب اعمالم باشم...دیگه باید سرباز آقام بشم...دیگه باید فقط برای آقا باشم...باید...باید...باید...هزار و یک باید... اما حالا که دوباره رسیدم به رجب... میبینم دوباره منم و نیومدن آقام...دوباره منم و آدم نشدن...دوباره منم و فراموشی...فراموشی همه قول و قرارام...دوباره منم و اینهمه گناه...دوباره منم و شکستن دل آقام...دوباره منم و... می دونی چیه؟! حقیقت اینه که تا من آدم نشم...تا من گناهو به لبخند آقا ترجیح بدم...تا من تو دو راهی ها از راه نفس برم... تا من...تا من...تامن... این رجب و هزار و یک رجب دیگه هم که بگذره آقا نمیاد... خدایا به حق رجب آدمم کن...
ماه خیلی واضحتر از اونیکه فکر می کردم تو آسمون جلوه داشت! با خودم گفتم اینکه بهش نمیاد ماه شب اول باشه!! خندیدم و مفاتیح رو باز کردم و شروع کردم به خوندن دعای استهلال اشک و لبخند، دعای استهلال... حس قشنگی بود.
By Ashoora.ir & Night Skin