سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

فاطمیه پر است از خاطرات قشنگ، من عاشق فاطمیه ام، از همان بچگیم فاطمیه برای من دوست داشتنی بود و پر خاطره.
حالا وسط این خاطره ها بین آنهمه اشک و غم واندوه گاهی اتفاقهایی هم می افتد که وسط گریه خنده ات می گیرد!
سینی چایی را می گیری جلوی مهمانها تمام که می شود تا می روی سینی دوم را بیاوری یکی بانی خیر شده و استکانهای قبلی را جمع کرده! مجلس هم شلوغ و پر رفت و آمد حالا تو یادت نیست به کی چای داده ای و به کی نداده ای! جلوی هر کس خم می شوی می گوید صرف شده!! پس از اینجا به بعد برای خودت نشانه می گذاری، خیره می شوی توی چهره آخرین نفر که چای برداشت تا برای سینی بعد همان نفر سر خط تو باشد! وقتی برمی گردی می بینی یا رفته یا جایش را عوض کرده است! و باز نقش بر آب می شود آنهمه علامت و نشانه گذاری!! آن وقت است که دلت می خواهد همانجا بلند بگویی هر کی چایی نخورده دستش بالا!!! تازه بعد از آنهمه خم و راست شدنها و هی دور دادنهای سینی توی مسجد دنیا روی سرت خراب می شود وقتی یکی آخر مجلس از آن شوخی های جدی میکند و میگوید به ما چایی تبرک ندادی ها!!!
جلوی بعضی ها هم خم که می شوی از فرق سر تا نوک انگشت پا براندازت می کنند! دریغ از نیم نگاهی به آن سینی سنگین که دارد کمرت را می شکند!!
یا می روی مثل بچه مخلص ها دم در کفش جفت کنی! یک پسربچه کمی آن طرفتر غرق تماشای توست و تو توی دلت ذوق میکنی که عجب الگوی خیری شده ای برای این بچه!! آخرین کفش را که جفت می کنی به یکباره آن پسر بچه می دود سمت تو با لگد می زند همه کفشها را می ریزد به هم و تو آنقدر بهت میزنی که حتی فرصت نمی کنی کمترین عکس العملی نشان دهی!! بعد هم می رود ان طرف دست به کمر میگیرد و با خنده می گوید حالا دوباره مرتبش کن!! و تو که توی مجلس بی بی س به اجبار باید آدم مهربان و خوبی باشی فقط لبخند میزنی هرچند دلت میخواهد آن پسرک را بگیری و...
دعوای بچه ها سر شستن استکانها!! دعوا برای جارو کردنها! دعوا برای کنیزی بی بی س...
این سینی های چای، آن ظرفهای خرما، خلاصه این مجلس عزا همه اش خاطره است، خاطراتی که تا عمر دارم برایم می ماند، وای من چقدر عاشق فاطمیه ام...



نوشته شده در سه شنبه 91 اردیبهشت 12ساعت ساعت 8:25 صبح توسط ملیحه سادات| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin