*لطفا چیزی بگویید تا تکانی بخوریم و غبار غفلت دلمان، اندکی هم که شده برداشته شود. *رابطه شما با دنیا در یک جمله؟ *لطفا کمی از مالک بگویید. این یار وفادار شما چگونه بود؟ *همیشه نصایح شما بر دل و جان می نشیند با اینکه گاهی شنیده می شود که جوانان با نصیحت، میانه ای ندارند؛ اما به عنوان یک جوان، مشتاقانه می گویم که مرا نصیحت کنید؟ *و اما حرف آخر؟
ای بندگان خدا هم اکنون عمل کنید؛ که زبان ها آزاد و بدن ها سالم و اعضا و جوارح آماده اند و راه بازگشت فراهم و فرصت زیاد است، پیش از آن که وقت از دست برود و مرگ فرا رسد. پس فرارسیدن مرگ را حتمی بشمارید و در انتظار آمدنش بسر نبرید.[1]
من دنیا را با رو، بر زمین کوبیده و چهره اش را به خاک مالیده ام و بیش از آنچه ارزش دارد، بهایش نداده ام و دیده ای که سزاوار است به آن ننگریسته ام.[2]
مالک، چه مالکی؟! به خدا اگر کوه بود در سرافرازی، کوهی بود یگانه و اگر سنگ بود، سخت و محکم بود، که هیچ رونده ای به اوج قله او نمی رسید و هیچ پرنده ای بر فراز آن پرواز نمی کرد![3]
اطاعت خدا را پوشش جان، نه پوشش ظاهری قرار دهید و با جان، نه با تن، فرمانبردار باشید؛ تا با اعضا و جوارحتان در هم آمیزد و آن را بر همه امورتان حاکم گردانید. اطاعت خدا را راه ورود به آب حیات، شفیع گرفتن خواسته ها، پناهگاه روز اضطراب، چراغ روشنگر قبرها، آرامش وحشت های طولانی دوران برزخ و راه نجات لحظات سخت زندگی قرار دهید.[4]
همانا بهایی برای جان شما جز بهشت نیست؛ پس به کمتر از آن نفروشید.[5]
By Ashoora.ir & Night Skin