تقدیم به دوست نازنینم سمانه... . بسم الله... آدم اگر بخواهد یک تحول بزرگ در خودش ایجاد کند تنها راهش این است که عاشق شود! باور کن! راهش فقط و فقط همین است! من تمام راههای ممکن را امتحان کردهام! از هر راهی که بروی آخرش دوباره میرسی به روزمرگی و تکرار به خستگی و دلزدگی! فقط عاشقی است که روزمرگی ندارد! توی دل خودش هر روز یک زایندگی و یک بالندگی دارد! تحول از این بزرگتر؟! آدم عاشق شود بعد مثلا بیتاب شود بیخواب شود گریه کند بیخوراک شود دلتنگ شود شبها خواب معشوقش را ببیند! باور کن راهش فقط و فقط همین است و بس! من تصمیم خودم را گرفتهام! میخواهم عاشق شوم! بعد مثلا بیتاب شوم بیخواب شوم گریه کنم دلتنگ شوم شعر بگویم نوشتههایم را برای مخاطب خاص بنویسم خوراکم اشک و آه شود! شبها خواب معشوقم را ببینم! . نه! واقعا تصمیمم را گرفتهام! واقعا به سرم زده عاشق شوم! باید جوری عاشق شوم که مثل بمب صدا کند! حساب کتاب همه چیز را کردهام! این وسط فقط میماند یک چیز! سوژهی عاشقی! . فقط باید فکری برای سوژهام بردارم! سوژه هر چه دست نیافتنیتر عطش ِ عشق بیشتر! سوژه هر چه دورتر، دلتنگی و بیتابی بیشتر! سوژه هر چه محبوبتر، دست و پا زدن برای رسیدن بیشتر! سوژه هر چه پرنازتر، نازکشیدنش شیرینتر! سوژه هر چه ماهتر، در هوایش پرپر شدن بیشتر! سوژه هر چه زیباتر، خواب ِ شب از یادش پرتر! سوژه هر چه دلرباتر، لرزش ِ دل به پایش بیشتر! سوژه هر چه خوبتر، دل برایش دیوانهتر! سوژه هر چه دلبرتر سوژه هر چه زیباتر سوژه هر چه خوبتر سوژه هر چه آقاتر سوژه هر چه غایبتر سوژه هر چه مهدیتر! سوژه هر چه... سوژهام را، هم پیدا کردم... فقط باید بروم عاشقش شوم! .
. . پینوشت: لافی است اگر گویم عاشق شدهام مولا! میگریم و میگویم لایق بنما ما را . بسم الله... . من از قبیلهی بنیهاشم... من از قبیلهی مهرم... . عاشق بودهاند از ازل، اهالی طایفهی من... . پدربزرگم، ابراهیم، را خدا به خلیلی گرفت و فرمود باید مثل خلیل ما باشید ور نه شما از خلیل نیستید! . بزرگ قبیلهام، عبد ِ مطلب... کلیددار کعبه بود... و گذاشت این ارثیهی را تا ابد، برای ما! و نوشته شد این حکم به پای ما حرمت اگر شکستید، بیرون شوید از طایفه! . جدم محمد را خدا به خلق نیک ستود و جز با خلق نیک ما را در ذریهی او نپذیرفت! . و پدرم علی را جوانمرد نام نهاد و جوانمردی را در رگ و ریشهاش جاری ساخت از پدرم دوریم اگر جوانمرد نباشیم! . و مادرم فاطمه را انسیهی حوراء لقب داد و خلقتش را بهانه کرد برای آفرینش... و پاکی و طهارت را تا ابد در دامان مادرم ریخت و آغوش ِ مهرش را جز بر پاکیزگان حرام فرمود.... . . من از قبیلهی بنیهاشم... من از قبیلهی مهرم... . نیستم از این طایفه اگر عاشق نباشم... . حقنوشت: و نوشته شد تا ابد این حکم: باشد از بنیهاشمیها هر کس که عاشق است... بسم الله... یلدای امسال مصادف شد با شب میلاد امام کاظم ع و این برای ما یه فرصت ناب و ویژه بود! بهترین فرصت برای هدیه کردن لبخند و شادی به بچههای ی ت ی م بچههایی که تمام ِ زندگیشون خلاصه میشه تو یه ساختمون به اسم یتیمخونه L بساطمون رو برداشتیم و خودمون رو محیا کردیم برای جشن شب میلاد در بلندترین شب سال از لحظهای که وارد شدیم بچهها خوشحال و شاد دائم میپرسیدن خاله امشب همهی خالهها میان؟ امشب برنامه داریم؟ امشب جشنه؟! برق چشمای بچهها بهمون انرژی میداد تمام سعیمون رو کردیم تا سنگ تموم بذاریم.. . جعبههای میوه رو گذاشتند تو آشپزخونه تا خود بچهها برن میوهها رو بشورن وقتی جعبهی سیب سرخ یهو خالی شد بوی عطر سیب پیچید تو فضا... خیلی ملکوتی شده بود... شاعرانه و پروانهای و به قول طیبه، من هم حسابی جوگیر شده بودم J اشکم داشت در میومد! بچهها رفتن سراغ میوهها و ما... اول کار نشستیم و بساط شام رو تدارک دیدیم J
اینام سرریز:
بعد شروع کردیم به تزیین میوهها....
اینم کیک شب یلدا
همه چیز با نهایت سلیقه و زیبایی تزیین شده بود مهمون ویژه هم داشتیم پدربزرگ و مادربزرگ:
کار تزیین میوهها که تموم شد چیدمان سفره شروع شد....
حین کار یکی از خانوما دعامون میکرد خدایا دخترامون عروس بشن گفتن ایشون همانا و آمین گفتن من همانا و منفجر شدن مجلس همانا.... .
مراحل تزیین سفره خیلی زیاده بخوام تمام عکساشو بذارم تا صبح طول میکشه پس فقط نتیجه تلاشهای شبانه روزی ما رو ببینید از این سوسولبازیهام در آوردیم: این سفره هم که استفاده برای عموم آزاد است کاسههای سر سفره رو یکی از بچهها آورد مثلا فرستاده بودیمش بره، جام بیاره!!
سر سفره که نشستیم فال حافظ هم گرفتیم: بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم کلی به به و چه چه سرش راه انداختیم و خندیدیم . بعد شام بچهها با فرمان حمله هجوم بردن به سفرهها و برای اتاقاشون غنیمت جمع کردن از غارت سفرهها و جمع غنایم هم که دیگه نمیشه عکس بذارم . . موقع خداحافظی یکی از بچهها به گرمی دستم رو فشرد و گفت: خیلی ممنونم خاله و دلم رو آتیش زد.... تو این شب میلاد و شبچلگی قشنگ ما
هیچی کم نبود جز حضور گرم پدر و مادر.... شب رؤیایی و بینظیری بود.. یلدای امسال برای همیشه در تاریخ دلم ثبت شد... هیچ وقت کسی مضطر را برایت تفسیر کرده آیا؟! . کلاسها را یکی بود یکی نبود رفتهام درسها را هفت خط در میان گوش دادهام تکالیف را پنج تا یکی انجام دادهام ترم تمام شد و من ماندهام و تحاقیق و مقالیتم!! من ماندهام و اساتیدی که هنوز نمیشناسم! و پایان نامهای که باید استاد راهنمایش همین روزها تصویب شود! و زبان تخصصی که حتی نمیدانم در چه حوزهای متخصص است!! مضطر حال این روزهای من است! به کدام استاد پناه برم؟! به کدام کتاب التماس کنم؟! جزوه از کجا گیر بیاورم؟! دست به دامان کدام همکلاسی شوم؟! اصلا این ترم چه درسیهایی دارم؟! چند واحد برداشتهام؟! من ترم چندمم؟! مضطر واقعی حال این روزهای من است!! . کاری باید کرد!! . این وب به علت بی خیالی بیش از حد نویسنده، توسط آموزش کل دانشگاه فردوسی- واحد تحصیلات تکمیلی پلمب شد! هرگونه فک پلمپ خلاف قانون بوده و با فرد خاطی طبق ضوابط برخورد خواهد شد! نویسنده گرامی به جای اینهمه افاضات در این وب باید برود دنبال کشف اسم درسها و اساتید!!
. ساعت یک و نیم آن روز تا اطلاع ثانوی تعطیل میباشد. حلالم کنید دعایم کنید یا علی فرهنگ لغت: مقالیت: جمع مقاله تحاقیق: جمع تحقیق
By Ashoora.ir & Night Skin