سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

دوستان عزیز این مطلب از وبلاگ دو رکعت عاشقی به آدرس:http://benoor.parsiblog.com گرفته شده است.به نظرم متن زیبا و ساده ایه که در دل خود هزاران حرف داره.

سلام گلشیفته

میخواهم با هم به عنوان دو نفر دهه شصتی که میتوانند زبان هم را بفهمند حرف بزنم . چند وقت بیشتر نبود که تو را شناخته بودم . وقتی فیلم هایت را میدیدم انگار حس میکردم داری برای وطنت و خاک آن میجنگی با عشق . فکر میکردم برای من ارزش قائلی با آن همه باعشق بازی کردنت . گلشیفته ! یک روز همین خاک تبدیل شده بود به میدان خون برای پدر مادر های ما . یادم که نمی آید اما پدرم را دارم که برایم از آن روزها بگوید . من از تو کوچکترم از لحاظ سنی . میدانم که تو بهتر یادت می آید زندگی مردم را برای نجات خاک و هویتشان . بابا تعریف میکند برایم از خاطرات جنگ . آن روزها باباهایمان برای اینکه ناموسشان به دست دشمن نیفتد زن ها و فرزندانشان را در کمد ها قایم میکردند . بابای من برای نجات ناموس و خاکش با همه وجود تنش را در مقابل سلاح های شیمیایی دشمن سپر بلا کرد .بابا میخواست من در حصر نباشم . میخواست آزاد باشم . برای همین خودش را به آب و آتش زد . بابای من دیروز شیمی درمانی شد . خیلی سخت است ببینی بابایت به سختی نفس میکشد و خس خس میکند سینه اش و از درد فریادش را قورت میدهد که دخترش نبیند . بابا دست دایی را جلوی من گرفته بود و به دایی ام دست من را میداد و میگفت اگر روزی نبودم من ، ناموسم را به تو میسپارم . مراقبش باش .... و تو چه میدانی دیدن این لحظات چقدر زخم دارد برای آدم . .... یادم می آید بابا دستم را گرفت و به همایشی برد که دعوت بودیم آنجا برای بیماران مصروع . آن روزها تو اینجا نبودی . ایران را ترک کرده بودی برای اینکه تو هم میخواستی بجنگی برای آزادی . جنگ جنگ است . فقط اهداف متفاوت دارد که آن را عزت میبخشد و یا به پستی میکشاند . .... داشتم میگفتم ، آن روز من با بابایم آمده بودم در همایش . بابای تو هم آمده بود . آقای فراهانی... ! . آن روز من نمیدانم بابای تو آنجا چه میکرد اما سخنرانی محکمی در دفاع از تو انجام داد . آقای فراهانی میگفت پروانه ی کوچک من در فرانسه در غربت است و شما مردم درکش نمیکنید . برایت شعر خواند . کلی احساسات یک سری جوان و پیر مصروع را بر انگیخت . یک سری آدم هایی که دردشان انقدر زیاد است که دیگر لازم نیست نمک به زخمشان بزنی . این همه را میگفت که از تو که ناموسش هستی دفاع کند . بابایم داشت کنار دستم به 24 سال پیش فکر میکرد و امروز تو را میدید و پدرت را که چقدر تفاوت کرده است این روزگار . که چقدر ارزش ها بی ارزش شده اند و بی ارزشی ها ارزشمند .

گلشیفته ! آن روز بابا های ما خودشان را سپر کردند در مقابل شیمیایی های دشمن . در مقابل مسمومیت گلوله های دشمن ... در مقابل همه این ها وایستاد تا من و تو را دشمن نبیند و معجر از سرمان نکشد . آن ها  مردانگی کردند و کارشان اباالفضلی بود . حالا بیست و چند سال گذشته . حالا من و تو باید نشان دهیم که کار بابا های زمان جنگ ، چقدر برایمان ستودنیست.

تو میم مثل مادر را بازی کردی و من باور کردم که داری آژانس شیشه ای را به زبان دهه شصتی برای من و امثال من ترجمه میکنی . فکر نمیکردم اما که تو هم داری میجنگی . فکر نمیکردم تو هم در مقابل شمیایی دشمن امروز قرار است برهنه شوی . بابای تو هم داشت میجنگید حتی در دفاع از تو اما بابایت را هم مسموم کرد این شیمیایی . بابا هایمان در کمد ها را بستند که نبینند من و تو را . و تو برهنه شدی که دیده شوی. این است تفاوت جنگیدن آدم ها . این است که یکی عزیز میشود و یکی ...... گلشیفته ! امروز تو هم شیمیایی شدی . بنیاد شهید از تو حمایت نمیکند . امور ایثارگران این کار تو را ایثار گری نمیدانید . اما هستند بنیاد هایی که تو را در خارج حمایت کنند و برای ایثارگری ات ارزشی به قدر برگزاری فستیوال بگذارند . آنجا داری شیمی درمانی میشوی . امیدوارم شیمی درمانی ها تو را به آرزوهایت برساند اما پدرت را هم مسموم کردی . کاش بیخیال این درمان های مسموم غرب میشدی و مشت بر دهان دشمن میکوبیدی . کاش هنوز معصومیت میم مثل مادر را داشتی . یادت می آید چقدر در (درباره ی الی ) برای غرق شدن دوستت غصه خوردی ؟ یادت می آید چقدر تلاش میکردی که کسو کارش جریان را نفهمند ؟ یادت می آید ؟ این ها همه را گفتم چون تو فرزند همین خاکی . خاکت را به خاطر آور و حماسه ها و ارزش هایش را .

گلشیفته فراهانی



نوشته شده در یکشنبه 90 بهمن 9ساعت ساعت 8:6 عصر توسط پونه| نظر بدهید

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin