سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

سلام بر رفقای 87.با خودم گفتم متن نامه ای که روز بعد از کنکور,تو خونه ی خودمون واستون خوندم رو بذارم تو وبلاگ! که اگه خواستین داشته باشینش.آخه از بین اون همه آدم,فقط یه آدم با احساس و خاطره باز یعنی "طیبه" پیدا شد که نامه رو ازم گرفت و واسه خودش کپی کرد!!

به نام خدای مهربانی که دلهایمان را به هم نزدیک کرد...

دوستان خوبم سلام.اکنون که می نویسم ساعت 9 شب است.سرم به شدت درد می کند.به گمانم کار,کار این تست های عربی باشد!به هر حال با این وجود دلم طاقت نیاورد که آخرین حرف های دلم را هم به شما نزنم.

در دبیرستان,ریاضی می خواندم.ریاضی را دوست داشتم و همیشه شاگرد ممتازی بودم.اما روزهای پیش دانشگاهی ام روزهای خوب و شیرینی نبود! من به کنکور نزدیک و نزدیک تر می شدم و به چشم خود می دیدم که چقدر با همکلاسیانم فرق دارم.آن ها همه عشق مهندسی داشتند اما من...!

آن روزها هم دوستان خوبی داشتم.اما درس خواندنشان هیچگاه روحیه ای به من نمی داد! یعنی همیشه آنها برای خودشان می خواندند و من هم برای خودم! روز کنکور هم تنها و خسته راهی حوزه ی امتحانی شدم.

به گمانم هرگز پیش از این دوستانی چون شما نداشته ام.دوستانی که هرگز نگران پیشرفت دیگران و در فکر حذف رقیبان خود نیستند.همه از هم انرژی و نشاط می گیرند و هرچه می آموزند خالصانه و صمیمی به دیگران هم یاد می دهند.و فقط خدا می داند که آن وقتها که یکی از شما نکته ی مهم و جالبی که در تست زدن هایش کشف کرده بود را برایم اسمس می کرد,من در آن لحظه چقدر غرق غرور و افتخار می شدم به خاطر داشتن شما...

و روز کنکور!واقعا"عجب روزی بود امروز!چقدر گفتیم و خندیدیم.

روزهای پیش دانشگاهی به سرعت می گذشت و تنها دعای من در آن روزها:خدایا مرا در جایی قرار بده که رشد کنم,که بتوانم باعث رشد شوم...

آخرین روز مهلت انتخاب رشته بود که این رشته را دیدم و در صدر انتخاب هایم قرار دادم.

دانشکده ی سراسری,مشهد و در جوار امام خوبی ها,و آینده ی شغلی ای که من عاشقش بودم...

قرآن را گشودم,آیه ی 12 سوره ی ابراهیم آمد:تؤتی أکلها کل حین بأذن ربها...

"این شجره ی طیبه "در تمام اوقات به اذن پروردگارش میوه می دهد...

و آن روزها  این کلمات همه مرا سرشار از شور و اشتیاق کرد...

اما امروز که دیگر روزهای دانشجویی تمام شد من خیلی بهتر از آن روز معنای این آیه را می فهمم.و معنای تمامی آن ثمراتی که این شجره ی پاک در تمام این لحظات به اذن خداوند برایمان به همراه داشت.

دوستان خوبم من نمی دانم که هر کدام از شما قبل از آمدن به این دانشکده چه قصه ای داشتید و چطور شد که دست تقدیر همه ی ما را از مشهد و زنجان و یزد و شهر کرد و تهران و نیشابور و بیرجند و کرمان و ... دور هم جمع کرد؟!

و من شاید آن روز اولی که نرگس را در راهروی دانشکده دیدم,آن روز که در کلاس ادبیات به ملیحه سادات که در ته کلاس نشسته بود و تسبیحی از خاک کربلا در دست داشت,می نگریستم, آن روز که در کلاس روان شناسی از زیبایی فاطمه تعریف کردم و آن روز که ملیحه از دانشکده ی آمل به دانشکده ی ما منتقل شده بود و در حیاط دانشکده چند کلمه ای باهم حرف زدیم . و در تمام آن روزها که اولین روزهای دیدار همه ی ما بود,من هرگز باور نداشتم که روزهایی از پی آنها خواهند آمد که شما دوستان صمیمی ام خواهید بود و از شما فراوان خواهم آموخت. ومن بچه ها,در تمام این سال ها در کنار شما قد کشیده ام  و از دلهای پاک و ضمیر روشنتان بهره ها بردم. و براستی این همه چه می تواند باشد جز ثمرات پاک شجره ی طیبه؟

حالا اما دیگر هرکسی می رود پی زندگی اش.اما چه بگویم از غمی  که تمام وجودم را در بر گرفته؟ منی که عادت کرده بودم به دیدن هر روزه تان...!

گفتم عادت!راستی که چه قصه ی غریبی است این عادت!

عادت کردیم به دیدن هر روزه ی هم و برای همین خیلی وقتها نفهمیدیم که چقدر یکدیگر را دوست داریم و نفهمیدیم که چه زود ثانیه ها از پی هم می روند و روزی می رسد که دیگر هه چیز تمام می شود.تمام کلاس های درس,روزهای کار ورزی,نمایش هایمان,شب های فاطمیه,اردوی جاقحط و آن برادر آرتیست موتور سوار! و ...

به هر حال امیدوارم هرگاه برای زیارت آقا به مشهد می آیید سری هم به ما بزنید و إن شاءالله که همه تان باز هم دانشجوی مشهد باشید و همجوار  حضرت علی بن موسی الرضا"ع"

امیدوارم که زندگیتان همواره سرشار از عشق و معرفت باشد.

امید که هرچه دیدید در این سالها به بزرگی خود حلال کنید,به خدای بزرگ می سپارمتان و التماس دعا دارم.

یا حق,28 بهمن 90

 



نوشته شده در چهارشنبه 91 اردیبهشت 20ساعت ساعت 8:11 عصر توسط پونه| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin