سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

آدمی که تو جهنم بزرگ بشه و راه بهشتو پیدا کنه اونه که طعم خوشبختی رو می فهمه نه منی که تو بهشت به دنیا اومدمو تو بهشت بزرگ شدمو تو بهشت نفس کشیدم تو بهشت راه رفتنو یاد گرفتم و تو بهشت قد کشیدم و اما هنوزم نفهمیدم که تو بهشتم!!

منی که از بچگی بهم گفتن "علی" خوبه کی میتونم بفهمم اونی که از بچگی بهش گفتن "علی" بده اما الان خودش فهمیده "علی" مسیح رؤیاهاشه چه حسی داره؟! اصلا عشق من به "علی" با عشق اون قابل قیاسه؟!

وقتی علی استون از امیرالمؤمنین حرف می زد حس عجیبی توی دلم بود حسی آمیخته از عشق و شرم!

حس می کردم بیشتر از هر وقت دیگه ای عاشق حضرت حیدرم از سر عشق اشک تو چشمام جمع شده بود دلم می خواست داد بزنم خدا را شکر مولایم علی شد. تمام اون عشقی که به مولا دارم داشت از نگاهم فواره می زد، حرفهای استون داشت پروازم می داد، یک نفر که در مملکت کفر در خانواده ای مسیحی- یهودی اون هم در فضای هالیوود بزرگ شده بود! یعنی یک نفر که خاکش رو با آب دشمنیِ علی گل کرده بودند حالا این آدم عاشق "علی" شده! تازه آدم می فهمه عجب مولایی داریم! عجب عشقی عجب آقایی داریم تازه آدم می فهمه "عشق حیدر منو کشته" یعنی چه!!

یاد فیلم معصومیت از دست رفته افتادم اونجا که همسر شوذب میگفت: "من آن هنگام که ینیم بچه ای مسیحی بودم و بر شانه های علی سوار شدم، بر علی عاشق شدم." اون موقع هم گریه ام گرفته بود، اون موقع هم همین حس عجیبو داشتم! واقعا عجب مولایی داریم.

علی استون شیعه شد: "انگار هنوز هم صدای قدم های علی در نیمه شب کوچه های یهودنشین و مسیحی نشین به گوش می رسد، صدای قدمهای همان امیری که هنوز هم یهودیان باورشان نشده است این مرد وصی پیامبر مسلمانان است -همان پیامبری که عمرشان را صرف دشمنی و کینه با او کردند- که شبها برای یتیمانشان آذوقه بر دوش می کشد... انگار هنوز هم مسیحیان تردید دارند که آیا این مسیح است یا علی!... "

امّا احساس شرمندگی داشتم از اینکه هنوز مولا رو نشناختم، از اینکه هنوز نفهمیدم "علی" یعنی چه! و از اینکه شاید هنوز هم شیعه نشدم!! با تمام وجود شرمنده شدم از اینکه شناخت من محدود میشه به همون علی علی گفتن های بچگیهام! با تمام وجود شرمنده شدم از اینکه فقط همینقدر فهمیدم که هر وقت زمین خوردم باید بگم علی و بلند شم! امّا هر بار بعد از بلند شدن دوباره دست علی رو رها میکنم و باز عین همون بچگی هام می دوم تا دوباره زمین بخورم و دوباره بگم علی! هنوز هم نفهمیدم که اگه دست علی رو رها نکنم دیگه زمین خوردنی در کار نیست! شرمنده شدم از اینکه هنوز هم نفهمیدم نباید دستمو از دست علی بکشم! شرمنده شدم از اینکه هنوز هم نفهمیدم... از اینکه هنوز هم شیعه نشدم... از اینکه هنوز هم...



نوشته شده در چهارشنبه 90 اسفند 3ساعت ساعت 11:20 صبح توسط ملیحه سادات| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin