سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

 . 

چه نفس‌گیر است داغی که نشود برایش ضجه زد!

و فراغی که در سهمگینی ِ لحظه‌هایش نتوان جان داد!

جان ِ حرم به جان ِ تو بند است که جان نمی‌دهی!

و آرامش ِ حرم بسته به صلابت توست که در هم نمی‌شکنی!

اگر یک حرم

اگر تمام ِ بقایای ِ یک قبیله

اگر تمام ِ بنی‌هاشم

در تو بند نبود

تو همان ساعت اول جان داده بودی...

.

بچه‌ها را یک‌به‌یک سوار بر مرکب می‌کنی

نوبت به سوار شدن ِ خودت می‌رسد

برمی‌گردی سمت ِ قتلگاه...

طنین ِ صدای ِ عباس در گوشت می‌پیچد!

ایها الناس!

غضّوا ابصارکم و طاء رئوسکم...

و بغض بر گلوگاهت چنگ می‌زند

ایها الناس!

غضّوا ابصارکم و طاء رئوسکم...

این را عباس می‌گفت!

وقتی قرار بود تو از کجاوه فرود آیی

وقتی قرار بود تو در کوچه قدم‌گذاری

و تمام ِ جوانان ِ هاشمی پای ِ ناقه‌ات صف می‌کشیدند

مبادا چشم نامحرمی بر تو افتد...

مبادا حتی نسیمی به پر ِ چادرت بگیرد!

.

و حالا تویی و یک لشکر حرامی!

نه عباسی مانده که زانوانش برایت رکاب شود

و نه اکبری که دست‌هایت را گرم بگیرد

و مردانه و مهربان، عمه جانی بگوید

و تو را بر ناقه سوار کند...

و نه حتی اصغری که سوار بر مرکب به آغوشش کشی

و در تبسم کودکانه‌اش جانی تازه کنی...

.

و حالا تویی و یک دشت گل ِ محمدی

تویی و یک کربلا آینه‌ی درهم شکسته

تویی و قامتی که هفتاد‌و‌دو مرتبه فروریخته

 و حالا تویی و اشکی که اجازه‌ی جاری شدن ندارد!

که تنها سرازیر شدن ِ یک قطره اشک

از بلندای چشمان ِ تو کافی است تا طوفان به‌پا کند

تا حرم را درهم فرو ریزد...

.

پس آرام و نجیب رو سوی ِ مدینه می‌کنی

و غصه‌هایت را می‌ریزی روی ِ دامان ِ جدت، رسول ِ خدا...

.

و یادت از خوابت می‌افتد

 .

سمت ِ مدینه می‌نگری و آرام درخویش زمزمه می‌کنی

یارسول الله برخیز و ببین

خواب ِ آن سال‌هایم تعبیر شد...

.

.

اشکی اگر جاری شد برای مهدی فاطمه عج دعا کنید.

تذکر: برای طولانی نشدن متن خواب رو در متن نیاوردم کافی است روی کلمه‌ی خواب کلیک بفرمایید تا شرح داستان برای شما باز شود.

 



نوشته شده در شنبه 91 آبان 27ساعت ساعت 6:48 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin