سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

به نظرم دل امام رضا(ع) هم برام تنگ شده بود!(به این میگن خودشیفتگی!) که اینقدر دلم می خواست برم حرم پس پاشدم و مسواکی و وضویی و لباس تر و تمییزی به هر حال باید"خذوا زینتکم عند کلِّ مسجد" همینطور صبحونه نخورده زدم از خوابگاه بیرون، توی راه یه موقع احساس ضعف کردم دست کردم توی جیبم چندتا کشمش از لای درازای جیبم پیدا کردم که معلوم نبود از چند قرن پیش اونجا موندن به کشمشا نگاه کردم و با یه دنیا غم گفتم:"آه آه من قلَّه الزاد و طول الطریق!!" و به راهم ادامه دادم!!مسیر حرم هم که همه اش بازار و سرگرمی های دنیویه آدم تا بیاد برسه حرم می بینه کلّی مشغول این ها شده ولی من که میدونم"ما عندالله خیرٌمن اللهو و التجّاره" پس به راحتی ازکنار همه ی این زخارف دنیوی می گذرم!!
 

از دور دیدم چند ثانیه بیشتر از چراغ قرمز نمونده اومدم بدوم که پشت چراغ نمونم یه دفعه یادم افتاد" تمشی علی الاستحیاء" پس از خیر دویدن گذشتم!! و موندم پشت چراغ قرمز! آدمک چراغ وقتی قرمز شد دیگه کلاه سرش نبود به نظرم رسید می خواد بگه هر کی دیر برسه سرش بی کلاه می مونه یا به قول معروف "السابقون السابقون اولئک المقربون!!"
 

توی ورودی های حرم مثل همیشه بین خادما و خانوما دعوا بود!! وقتی از ورودی ها گذشتم گفتم اینجا مگه بهشت نیست چرا تو ورودی هاش این همه گیر میدن؟! که یاد این آیه افتادم "ام حسبتم ان تدخلوا الجنّه و لمّا یعلم الله الذین جهدوا منکم و یعلم الصّابرین" همین طوری مفت، مفت کسی بهشت نمی ره که!!
سلام دادم، فضای حرم پر از صفای سلام ملائکه بود"سلام علیکم کتب ربکم علی نفسه الرحمه" هوای حرم خیلی خوب بود، بهشتیِ بهشتی"لا یرون فیها شمساً و لا زمهریراً" یه نفس عمیق کشیدم و گفتم کاش منم تو حرم یه جایی داشتم تو همین فکرا بودم که یادم اومد"المرء حیث یجعل نفسه" رفتم سمت آبخوری ها تا "بانیهٍ من فضهٍ و اکواب کانت قواریراً"ی حرم جرعه ای کوثر بنوشم! هرچند اکوابش یه کم یه بار مصرفه ولی جنسش خدایی خوبه پس میشه زورکی گفت: قواریراً!!
نشستم یه گوشه حرم کنار امام رضا(ع) "فی مقعد صدقٍ عند ملیک مقتدر" ولدان های حرم (منظورم همین نوجوونای خدمات فرشه) هم مثل همیشه تند وتند دور زائرای بهشت می چرخیدند و خدمت رسانی می کردند "یطفون علیهم ولدان مخلدون" اقایون خادم هم پر طاووس به دست همون "غلمان لهم کانهم لؤلؤ مکنون" میشن!!
گفتم اینجا واقعاً بهشته همه ی بساط بهشت اینجا پهنه؛ آقا جون چقدر قشنگه تو هم که رضایی،همون سایه ی رضوان که تو بهشت بالاترین نعمته "و رضوانٍ و جنّاتٍ لهم فیها نعیم مقیم"
تو همین فکرو خیال بودم که یه کبوتر پر زد و از بالای سرم پرید، یادِ "و لحم طیرٍ ممّا یشتهون" افتادم.
گفتم آره بهشته ولی بهشتی که غذاهاش اصلاً "و ذللت قطوفها تذلیلاٌ" نیست ما یه عمره این جاییم و فقط بوی غذاهای بهشتی به سرمون میخوره ولی تا حالا هنوز حتی رنگ مهمانسرا رو هم ندیدیم!!
گفتم راستی یه چیز دیگه اش هم کمه! پس کی قراره ما هم مصداق این آیه باشیم؟ "عرباً اتراباً"!! آقا ما از خیرغذای بهشتی گذشتیم ولی خداییش این یکیو جور کن دیگه!! 

اینجا بهشته...


حاشا که سر از پای رضا برداریم     دست از سر سودای رضا برداریم

حاشا که به محشر به تمنای بهشت     چشم از رخ زیبای رضا برداریم

پ.ن: این متنو قبلا هم گذاشته بودم... اما چون خیلی دوسش دارم بازم گذاشتمش...

 



نوشته شده در پنج شنبه 91 تیر 8ساعت ساعت 11:42 صبح توسط ملیحه سادات| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin