سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

یادش به خیر انگار همین دیروز بود، ساعت یک و نیم آن روز...

 14 دی 90. توی سلف سرویس دانشکده روی میز ششم. من، پونه، طیبه، فواطم!! (فاطمه، فاطمه، فاطمه) زینب، نرگس،ملیحه،محدثه، معصومه و... جمع شدیم دور هم با یک هدف بزرگ... برای قدم اول این وبلاگ شد شروع کار ما... (گر چه که بین راه خیلی از بچه ها رفتن حالا هر کی به دلیلی؛ ولی به هر حال این وبلاگ پا بر جا موند.)
اون موقع پارسی نامه رو نمی شناختیم و انتخاب اولین پست وبلاگ با قلم پونه شد بهونه آشنایی ما با پارسی نامه. یادش بخیر یادمه پونه می گفت اونقدر خوشحال شده بودم که پوریا مسخره ام می کرد و می گفت اینو باش انگار جایزه نوبل گرفته!!
وقتی با فضای پارسی نامه آشنا شدیم دیدیم بهترین جایی که میتونه به هدف بزرگ ما کمک کنه همین مجله اس، یه فضای مجازی که زمینه دسترسی به وبلاگ ها رو برای دیگران خیلی خوب فراهم کرده...
کم کم برگزیده شدن پستهامون برامون عادت شد!! تا جایی که اگه یه روز پست برگزیده نداشتیم شاکی می شدیم!! هر از چند گاهی هم به همدیگه تلنگر اخلاص می زدیم!! آی دختر برای خدا بنویس تو رو چه به مجله!! و باز جواب درروی ما: موقعیتمون تو مجله واسه هدف بزرگ خیلی مهمه!!
اوایل که ما اومدیم، تو صفحه مدیریت اسم سیزده وبلاگ برتر از ابتدای راه اندازی پارسی نامه نوشته بود مثل الان نبود که وبلاگهای برتر هر ماه نوشته باشه، هیچ وقت یادم نمیره اون شبی رو که با پونه تا صبح بیدار بودیم و تایپ می کردیم... برای قرار گرفتن تو لیست سیزده وبلاگ برتر فقط چند امتیاز کم داشتیم و تمام توانمون رو گذاشته بودیم برای برگزیده شدن پستهامون!
 اگه اسممون بیاد توی این لیست اینجوری خیلیها از روی همین لیست میان بهمون سر می زنن و این یعنی نزدیک شدن به هدف بزرگ!! این تمام دغدغه اون شب من و پونه بود و آخر با برگزیده شدن یکی از پستها بالاخره ما شدیم رتبه سیزده پارسی نامه و اسم ما هم توی اون لیست نوشته شد... یادمه به پونه گفتم: تکبیر!!
چقدر خوشحال بودیم...
حالا چهار ماه و بیست و هفت روز از ساعت یک و نیم آن روز می گذره و وبلاگ ما با این عمر کوتاهش شده رتبه دو مجله پارسی نامه (البته تف به ریا!!) و این یعنی بچه های وبلاگ برای هدف بزرگشون مایه گذاشتن، هدف بزرگی که قرار ساعت یک و نیم آن روزشون بود.
توی این مدت با خیلی ها آشنا شدیم، با خیلی ها رفت و امد داشتیم، به حال خیلی ها غبطه خوردیم، خیلی چیزها یاد گرفتیم، دوستان پاک و بی ریا و یک عالمه تجربه و خاطره برای خودمون جمع کردیم و خلاصه ساعت یک و نیم آن روز تجربه قشنگی بود برای ما که اگر مدیر وبلاگ هم از ما راضی باشه دیگه ما از دنیا هیچی نمیخوایم.
امروز که آخرین روز رای گیری برای انتخابات پارسی نامه اس بهونه ای شد برای نوشتن این پست و زنده شدن تمام خاطراتم، از همین الان حس دلتنگی دارم، شاید خنده دار باشه ولی دلم برای دبیران پارسی نامه تنگ شده!! دبیرانی که این وبلاگ از وقتی چشم به دنیا گشود با اونها انس گرفت و هیچ وقت فکر نمی کرد این دبیرا رفتنی باشن!!
استاد معزی عزیز که برای همه ما پدری می کرد با اون لطف و مهر و تواضع همیشگیش، و من همیشه حس می کردم سر کلاس درسش نشسته ام.
جناب سلمانی بزرگوار که همیشه دلهامونو کربلایی می کرد و باید رو سر در وبلاگش نوشت لطفا با وضو وارد شوید اینجا قدمگاه شهداست...
مهندس افشار بزرگوار که همیشه متواضعانه و با مهر و ادب همراه ما بود و لطفش رو از ما دریغ نمی کرد.
تبسم نازنین با اون قلم بی نظیر، جناب عابدینی با اون طبع لطیف و شیرین و دلنشین، جناب بی یار با نگاهی تازه و قلمی تحسین برانگیز، جناب راشد با وبلاگ کاملا جدی! اما پر از صمیمیتش، خانوم طیبه علی با قلمی ناب و پر از ظرافت و وبلاگی دوست داشتنی، جناب دکتر سخنی که حضورشون مایه افتخار ما بود، خانوم قاصدک با یه نگاه زیبا، جناب میرزای قمی که ما عقل و عاقلشو میخوندیم ولی بحث نمی کردیم!! نویسنده گرامی آقا شیر (اگه رفته باشید وبلاگشون می دونید!! من کشته ادب این وبلاگم! نویسنده گرامی) با پست هایی نو و بدیع، جناب پوریای بزرگوار که بوی سیب امضای پایین همه نظراتشون بود و همیشه یاد کربلا رو تو دلم زنده می کرد.
خلاصه دبیرهای پر تلاش و پرکاری که ما به بودنشون حسابی عادت کرده بودیم و حالا خیلی هاشون حتی دوباره کاندیدا نشدن چه برسه به اینکه قرار باشه دوباره دبیر مجله باشن.
.
.
حالا برای تقدیر و تشکر از زحمات دبیران عزیز فقط میتونم بگم براشون دعا می کنیم. این زیباترین دعاها تقدیم به همه دبیران عزیز و هر کس که برای این مجله زحمت کشیده:

پروردگار! ای تنها کسی که برای تمام خوبیها فقط باید به تو امید داشت و از تمام نازیباییها فقط باید به تو پناه آورد...

هر آن چه خیر است در دنیا و آخرت همه را عطایشان فرما... و هر آنچه شر است از ایشان باز دار چه شر دنیا و چه شر آخرت...
خدای مهربان! اجر کثیرشان ده... مگر جز این است که تو همان کریمی که کم ها را بسیار پاداش می دهی؟! کریما! پس با بسیارها چگونه معامله می کنی؟! زحمت بی دریغشان را با رحمت بی نهایتت عوض ده... چنان که کام دل هاشان به عطاهای نابت شیرین گردد...

مهربانا! مهر و رحمتت را بر بام دلشان ببار، بی دریغ و بی امان...

                                                                                   آمین...

پ.ن: هیچی دیگه دستتون واقعا دردد نکنه انشاالله همیشه موفق و موید باشید، این نهایت کاری بود که از دستم برمیومد.
پ.ن: این دعاهای زیبا اقتباسات زیبای خودم از دعای زیبای یا من ارجوه ماه رجب بود!
پ.ن: آمین یادتون نره! هر کی آمین بگه الهی برای خودشم مستجاب بشه!!
پ.ن: این گلها هم تقدیم شما

تقدیم به شما



نوشته شده در پنج شنبه 91 خرداد 11ساعت ساعت 7:59 صبح توسط ملیحه سادات| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin