روزهاست که هی دارم این قلم را روی کاغذ فشار می دهم، روزهاست که هی دارم با این واژه ها کلنجار می روم! روزهاست که هی دارم با مخ نداشته ام وَر می روم! کلی با خودم و تمام متعلقاتم - یعنی همین دل و همین قلم - کلنجار می روم و آخر سر هم دوباره به همان نتیجه همیشگیم می رسم: « هر گاه نسیم محبت ما اهل بیت در دلتان وزیدن گرفت برای مادرتان بسیار دعا کنید. (حضرت امام صادق ع) » اعتراف می کنم که من هر چه از عشق دارم از این خانه دارم! از تو و از پدر... اعتراف می کنم که من تمام عاشقی هایم را از تو و از پدر به ارث برده ام... اعتراف می کنم که باید پاهایت را ببوسم... نتیجه تازه ای هم انگار گرفته ام: « الزم رجلها فان الجنة تحت اقدامها (حضرت فاطمه زهرا س) » باید به جای اینهمه قلم زدن فقط یک لحظه بیایم پیش پایت و بیفتم روی آن بهشتی که زیر آن قدم هاست... اعتراف می کنم که فقط باید پایت را ببوسم... قلم دلم را آرام نمی کند فقط باید پایت را ببوسم...
صفحه کلید داغ کرده از بس هی تایپ کردم و باز به دلم نشد و باز دیلت! سطل زباله های کاغذیم پر شده از آنهمه نامه هایی که برای تو نوشتم و نشد حرف دلم! نامه ای که نتواند حرف دلم را برای تو بگوید باید برود روی گاری ِ « نون خشکیه»!!
هفته مادر دارد تمام می شود و من هنوز نتوانسته ام چیزی بنویسم که لایق تو باشد...!
اعتراف می کنم که هیچ چیز لای اینهمه نوشته هایم پیدا نشد که لایق تو باشد...
By Ashoora.ir & Night Skin