سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

چون امروز هم تو بعضی شهرهای ایران عزیزمون ملت دارن حماسه می آفرنند! خاطره12اسفندمو مینویسم، واقعا یادش بخیر! چقدر دلم تنگ شده واسه انتخابات!

 

صبح جمعه است و نسیم دل انگیزی می وزد، دعای ندبه مثل همیشه نیست، لااقل برای من! شوری در دلم موج می زند، می دانم که یکی از آن روزهای خوب خدا از آن ایام الله هایی که می شود از آن توقع ظهور داشت همین امروز است، نه به خاطر جمعه بودنش،نه!
به خاطر حماسه بودنش!! به خاطر حضور مردم، به خاطر رضایت خدا از ملت.
زیارت صاحب الزمان را می خوانم اما نه مثل همیشه! آخرش را خودم عوض می کنم: و هذا یوم الجمعه و هو یومک و نحن فیه ضیفک و جارک فأضفنا و أجرنا یا مولای بحضور پر شورنا فی الانتخابات!!! فکر میکنم امام زمان هم از دعای من خنده اش می گیرد، اما مطمئنم به دعایم آمین می گوید!
دعا که تمام می شود همه برای انتخابات دعا می کنند! أمن یجیب ها هم برای انتخابات است!
مادر اسپند دود می کند و تند تند از ما صلوات می گیرد.
برای ظهور آقا صلوات
برای سلامتی آقا صلوات
برای عاقبت به خیری این انتخابات صلوات
برای شرکت مردم در انتخابات صلوات
برای انتخاب اصلح صلوات
برای کوری چشم دشمنان صلوات
برای پیروزی اسلام صلوات....
و ما هم صدایمان بلند است به صلوات: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
دقیقا یک ساعت دیگر تا شروع انتخابات مانده است. زود دستی به سر و روی خانه میکشیم و کم کم آماده می شویم برای رفتن.
شناسنامه ام را بر می دارم، با خودم می گویم چرا جلد شناسنامه ها قرمز است؟
یک لحظه به ذهنم می رسد حتما این نماد خون شهداست، شناسنامه نماد هویت آدم است و ما هم هویت خودمان را مدیون شهداییم، فکر قشنگی است، حتما همین است!!
وضو می گیرم برای شرکت در انتخابات قربة الی الله!!
خیلی عجله دارم، همه اش این آیه توی سرم میچرخد «فاستبقوا الخیرات»، چه خیری بالاتر از سیلی زدن به امریکا؟! دلم میخواهد اولین رأی را من در صندوق بیندازم! به هر حال «السابقون السابقون اولئک المقربون»
به طرف حوزه أخذ رأی راه می افتیم؛ رو میکنم سمت گلزار و شهدا را شاهد میگیرم که:
"ما هستیم"
به طرف حوزه أخذ رأی راه می افتیم و می رویم تا ما هم سهمی داشته باشیم در «حماسه ملت»



نوشته شده در جمعه 91 اردیبهشت 15ساعت ساعت 11:4 صبح توسط ملیحه سادات| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin