سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

این جا شلچه است ...


من کجا بودم؟

کاروان پای ستونی به خواندن زیارت عاشورا نشسته اند که از زیرش شهیدی درآوردند .

اینجا سکوی پرواز هزاران شهید است و انگار ... فرود گاه من است .فرودی از اوج آرزوهای دور و درازم به حضیض این زمین های خاکی .

 

سینه میگوید که من تنگ آمدم فریاد کن !...

 

چشمانم هم صدا با چشمان دوستان :انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم

من دوستار کسی هستم که شما را دوست بدارد و در جنگم با کسی که شما را دشمن بدارد .

باران اشک است که می بارد و خاک های متبرک است که به توبره ها ریخته می شود .سینه مالامال از درد و گلو لبریز از بغض و چشم ،چشمه ای جاری از درد و بغض .

زیارت عاشورا را نیمه خوانده رها می کنم تا کمی عاشورای مجسم را ببینم .شلمچه زیر بال های نگاهم جا نی گیرد.کسانی را می بینم که فقط خدا را میبینند .راه می افتم به سمت تانک های زنگ زده .سختی چرخ های تانک را از زیر انگشتانم می گذرانم . انگار صدای خرد شدن استخوان های فهمیده را می شنوم .خدایا ! واقعا زیر این تانک ، سینه هایی خرد و گوشت هایی تکه تکه و بدن هایی پودر شده اند ؟

می روم آن طرف تر . دخیل سیم خاردار ها می شوم . انگشتانم را به گردن حلقه هایش می اندازم .قلبم در حقیقتی ناب غوطه ور است . انگار آسمان مرا در آغوش گرفته است . دوباره به صحنه نگاه می کنم .گویی روی تل زینبیه ایستاده ام . کربلا را به چشم می بینم . صدای عشق از مسلسل ها بلند است . چه بسیارند کسانی که از پهلو تیر خوردد .تانک ها به جلو می خیزند . رزمنده ها به پیش می روند .سلاح و مهمات کم است . نه ، این جا مهمات چیز دیگری است .آدم های اینجا وقتی گلوله شان تمام می شود ، خشابشان را از خونشان پر می کنند .

آه...

خدایا 

انگار خرد شدم .نه ! ... خیلی خوب ، خردی ام را نشانم دادند...آن قدر کوچکم که دیده نمی شوم.. .



نوشته شده در چهارشنبه 91 اردیبهشت 13ساعت ساعت 11:13 عصر توسط سیده فاطمه| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin