سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

چند وقته که توفیق دارم با یه یتیم خونه همکاری می کنم. خاطرات قشنگ زیادی با بچه ها دارم، فقط خدا می دونه چقدر این بچه ها معصوم و پاکند، واقعا گاهی حرفایی می زنند که من تو جوابشون می مونم! گاهی فقط چند لحظه سکوت می کنم تا مبادا یه دفعه بغضم بترکه! یه بار یه جعبه درست کردم و برداشتم بردم خوابگاهشون به بچه ها گفتم این جعبه آرزوهاست هر آرزویی دارین بنویسین بندازین تو این؛ من میبرم میدم به امام رضا ع، امام رضا ع هم آرزوهای شما رو برآورده می کنه! یکی از کوچولوها که هنوز مدرسه هم نمیره یهو گفت: زنده اس؟ پرسیدم کی؟ گفت: همونی که میخوای بدی آرزوهای منو برآورده کنه.....!!!! موندم چی بگم!! حسابی جا خورده بودم!! اصلا انتظار یه همچین سوالی رو نداشتم!!! فقط گفتم مطمئن باش میتونه آرزوهاتو برآورده کنه! اونم با خوشحالی نشست کنارم و گفت خاله پس من آرزومو میگم تو بنویس با هزار تا شوق گفتم چشم بگو عزیزم. زهرا کوچولو شروع کرد به گفتن: سلام امام رضا ع بگو مامانم برگرده، من دلم برای مامانم تنگ شده! من هیچ آرزویی ندارم!!!!! فقط بگو مامانم برگرده....
خاله میشه یه قلب خوشگلم تو نامه ام بکشی........ و من فقط سکوت کردم تا نکنه بغضم منفجر بشه................
.............وقتی رسیدم خونه پولامو ریختم جلوم تا حساب کنم ببینم چندتا آرزو رو میتونم برآورده کنم اما وقتی در جعبه آرزوها رو باز کردم حتی یک نفر هم آرزویی نداشت که با پول برآورده بشه!!!! همه بچه ها بلااستثنا بلااستثنا بلااستثنا نوشته بودن که پدر و مادرشونو میخوان!! حالا هرکی با انشای خودش!!!
آرزوهای بچه ها رو گذاشتم تو یه پاکت و بردم حرم! گفتم آقا! شرمنده من گفتم یکی عروسک میخواد، یکی شکلات، یکی دفتر و کتاب ... خلاصه هر کی یه چیز میگه منم میرم میخرم براشون بعدش میگم شما دادین!!! شرمنده!!! این نامه های بچه ها!! خودتون برآوردش کنید!!
نامه ها رو انداختم تو پنجره فولاد و همونجا نشستم و زدم زیر گریه.....


یتیمی بد دردیه! بد...

آی ملت بخدا کنار دستمون بچه هایی هستن که آرزوشون فقط داشتن یه مامان و یه بابای مهربونه........ نمی گم به داد این بچه ها برسید! میگم لااقل قدر پدر مادراتونو بدونید...........



نوشته شده در یکشنبه 91 اردیبهشت 3ساعت ساعت 5:11 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin