سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

چادر نمازم را باز می کنم، عطر نرگسش می پیچد تا آن بالای بالا، حس میکنم آسمان برمی گردد سمت زمین، تا ببیند این شمیم از کجاست!.... پر از آرامش می شوم، در هوای چادرم نفس می کشم و آرامتر و آرامتر می شوم.... سجاده ام را باز می کنم و می نشینم پیش خدا ! خدایی که برای من همیشه توی این سجاده و لای عطر این چادر است! باز خدا به من لبخند می زند، باز دستش را می گذارد توی دستم، باز مرا غرق نور می کند... باز من عاشق می شوم........
باز خدا می نشیند توی قاب چشمهایم، باز خدا از گوشه نگاهم جاری می شود تا روی قلبم....
خدا همیشه برای من اینجاست، توی چشمهایم، توی سجاده ام، توی چادرم.... خدا همیشه همینجاست توی قلبم....
سرم را روی خاکهایی که مادر برایم از کربلا، نه! از بهشت آورده است می گذارم و حس میکنم فقط منم و خدا!! چه حس خوبی دارد این غرور بندگی! چه حس خوبی دارد این شکستن پیش خدا...
چادرم مثل همیشه اشکهایم را پنهان می کند، تا کسی قاطی خلوت من و خدا نشود!
چه رفاقت قشنگی است، رفاقت من و این سجاده و این چادر و این خدا....
زیر این چادر، روی این سجاده، کنار این خدا، عجب آرامشی می بارد از آسمان...



نوشته شده در جمعه 91 اردیبهشت 1ساعت ساعت 11:14 صبح توسط ملیحه سادات| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin