سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

من عاشق رقص این پرچمم، تو هم این را خوب می دانی، همین است که هر وقت نگاهم به گنبد می افتد پرچمت را برایم تکان می دهی، آن هم از آن تکان های جادویی، آرام و سحرانگیز!!
آن وقت دل من هم با حرکت پرچم تاب می خورد، تاب می خورد، تاب می خورد... من عاشق این تاب خوردن دلم... دلم تاب می خورد و من هر لحظه بر تو عاشق تر میشوم...
من عاشق اذن دخول خواندنم، من عاشق سلام دادنم، آن هم از آن سلام های پر اشک و پر بغض، آن هم از آن سلامهایی که دریا دریا برایت حرف آورده باشد، دریا دریا برایت دلتنگی آورده باشد...
سرم را به دیوار حرم تکیه می دهم و حرفهایم را برایت گریه می کنم! دیدی آقا گفته بودم بین من و مادر چیزهایی هست... همیشه بین بهترینهای عمرم و مادر ارتباطی هست، مثل همین شب جمعه که من مهمان تو شده ام، باز فاطمیه است و من اینجا کنار توام... دیدی گفته بودم بین من و مادر چیزهایی هست...
آقا می دانم این ادب نیست اما من هنوز از راه رسیده برایت حاجت آورده ام، آقا بگو امشب برای من اینجا روضه مادر بخوانند، از همان روضه هایی که خودت می دانی از همان روضه های شیدایی!! آقا ببخش! اما خودت که می دانی من چقدر حضرت زهرائیم....
آقا! آمده ام امشب تا صبح فقط برایت گریه کنم! من اصلا جز گریه حرفی برای گفتن ندارم!! تو فقط بگو برای من روضه مادر بخوانند، همین برای من و دلم بس است...
آقا بگو برایم امشب رو ضه مادر بخوانند، همین....

یا امام رضا...



نوشته شده در شنبه 91 فروردین 26ساعت ساعت 6:37 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin