سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

آقا بر مزار صیادش...

صیاد دلها

آن موقع بچه بودم و تمام دانسته های من از جنگ خلاصه می شد در ورق زدن آلبوم عکس های بابا، دوباره که نه هزار باره خواندن نامه هایی که بابا از جبهه فرستاده بود، نشستن پای خاطرات بابا، تکرار شعری که پدربزرگ برای جبهه رفتن بابا سروده بود، و تماشای فیلمهای سینمایی دفاع مقدس... (چقدر زیاد شد! پس زیاد بی اطلاع نبودم!) اصلا صیاد را نمی شناختم، تا همان روز که یک دفعه بابا گفت لااله الا الله و بعد اشک توی چمش جمع شد! با صدای حسرت زده بابا همه دویدیم جلوی اخبار ببینیم چه خبر شده است؛ خبر، خبر شهادت امیرصیادشیرازی بود، گفتم من که نمی شناختمش اما از اندوه بابا معلوم بود مرد بزرگی بوده...
آن روزها تقریبا تلویزیون پر بود از حرفهایی درباره صیاد، دلم میخواست درباره اش چیزی بدانم تا اینکه سالها بعد کتابی به دستم رسید، خاطرات شهید صیاد شیرازی...
هر ورق از کتاب روی من تاثیر عجیبی می گذاشت، اما هیچ چیز مثل این خاطره تا عمق وجودم نرفت:
فرزند شهید نقل می کرد یک روز صبح زود رفتیم برای زیارت مزار بابا، وقتی رسیدیم دیدیم مقام معظم رهبری قبل از ما آنجا حضور دارند صبح به آن زودی آقا حتی از ما زودتر آمده بودند، وقتی علتش را جویا شدیم آقا فرمودند: دلم برای صیادم تنگ شده بود...
خیلی دلم سوخت! برای خودم! خوش به حال صیاد که برای آقا می شود «صیادم» و تازه آقا دلتنگش هم می شوند!
خوش به حال صیاد، که خوب صیادی بلد بود! صید هم که می کند توی تورش پر است از دلهای عاشق...یکیش دل رهبر...
خوش به حال صیاد! خوب سرداری بود برای امام زمانش...
درود و رحمت خدا بر صیاد دلها امیر سپهبد صیاد شیرازی....
پیوست:
فاتحه ای بخوانید به روان پاک امام و شهدا....



نوشته شده در دوشنبه 91 فروردین 21ساعت ساعت 11:33 صبح توسط ملیحه سادات| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin