سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

از این حس متنفرم، از این حس لعنتی که نمی گذارد به پایت بیفتم! یادش به خیر بچه که بودم چقدر راحت بود بوسیدنت، اما بزرگتر که شدم یک چیزی بود که نمی گذاشت لب هایم با دستان تو راحت باشند! نوجوانی پر بود از این حس لعنتی! اصلا نمی گذاشت حتی روی دستهایت، خم شوم چه رسد به پایت!! خیلی وقتها لبهایم هوس دستانت را می کرد اما نمی شد که نمی شد!!!  مگر چه میشد که می توانستم به طواف دستانت بیایم!!! این حس که اسمش را گذاشته ام لعنتی تا شانزده سالگیم با من بود تا وقت مکه رفتنم!! خدا حفظ کند حاج آقا مجد را، آمد و گفت من دارم شما را می برم مکه حلالتان نمی کنم اگر دست مادرانتان را نبوسید!
با همین حس لعنتی آمدم جلو! چشمهایم پر اشک بود! نمی شد حرف بزنم، این لعنتی جلوی حرفهایم را هم گرفته بود، اما صدای حاج آقا مجد همینطور توی گوشم بود حلالتان نمی کنم، حلالتان نمی کنم... آخر دستت را گرفتم و گفتم حاج آقا گفته باید دست شما را ببوسم... بوسیدم و با اشکم فوری از تو دور شدم!! اما انگار راحت شده بودم، خیلی راحت! از مکه که برگشتم دیگر بوسیدن دستان تو و پدر برایم آرزو نبود، خیلی راحت گاه و بی گاه بوسه ام روی دستانت فرود می آمد، راحت شده بودم، خدا حفظ کند حاج آقای مجد را.
اما حالا لبهایم قدم های تو را می خواهند! دلم به بوسیدن دستانت راضی نمی شود! اما باز همان حس لعنتی با من است!! تماشایت می کنم و دلم دارد از جا کنده می شود برای بوسیدن پاهایت، دیوانه میشوم بس دلم می خواهد اما باز هم نمی شود که نمی شود!!
کجایی حاج آقا مجد؟؟ امشب به خوابم بیا و به من بگو حلالت نمی کنم اگر پای مادرت را نبوسی! خواهش میکنم بیا، دارم دیوانه می شوم...
پیوست:
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرموده اند: خود را به پای مادرت بیفکن، قدم های او جایگاه بهشت است.



نوشته شده در شنبه 91 فروردین 12ساعت ساعت 11:36 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin