• وبلاگ : ساعت يک و نيم آن روز
  • يادداشت : اين دايره ي زنگي...!
  • نظرات : 7 خصوصي ، 18 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    چندي پيش براي زيارت حضرت عبدالعظيم سوار ماشين شدم از قضا سه تا افغاني صندليهاي پشت نشسته بودند كه چهرشون اصلا شبيه افغاني ها نبود ولي از لهجشون فهميدم افغاني هستن؛ جسارت وقتي به اوج خودش رسيد كه خانمهاي محترمه دولت ايران و دولتمردان ايران رو به عنوان يك ايراني زير سوال مي بردند و راننده غافل از هويت اين سه تن به همراهي با اونها پرداخت
    خانم افژغاني گفت تلويزيون كه برنامه خاصي براي بچه ها پخش نمي كنه يه عمو پورنگه كه صبح تا شب مي پره بالا و پايين و يه خاله شادونه كه... گفتيم حداقل يه ماهواره بگيريم بچه هامون يه چيزي ياد بگيرن و بعد به چالش كشيدن وضعيت فرهنگي كشور...
    جالب اينكه وقتي هويت افغاني اون خانمها رو به روشون كشيدم و دخالت تو مباحث فرهنگي كشورمون رو ممنوع با كمال وقاحت و دو قرت و نيم طلبكار خودشون رو به عنوان منجي ايراني ها معرفي كرد كه در عرصه تنگناي زمانه دختران ما رو به عقد پسرانشون در آوردند و از اين بابت حق هر گونه دخالتي رو در مسائل ايران دارند به گونه اي كه حتي رهبري رو هم به چالش مي كشيد
    آه! سخن در اين باب بسيار است و درد بسيار